باید مهربانی را ترویج کنیم

پاکت نامه را باز کرد. یک اسکناس هزار تومانی درآن بود و کاغذی که روی آن نوشته شده بود: شادگان، کارخانه یخ بنی اسد، کاظم بنی اسد. روی صندلی اتوبوس جابه‌جا شد و کارتن شیر خشک را زیر پایش گذاشت و به فکر فرو رفت. اتوبوسی که بیشتر مسافرانش رزمندگان بودند از اهواز به سمت تهران به راه افتاد.

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی ایسکانیوز، نشستن پای درد و دل رزمندگان 8 سال جنگ تحمیلی حتی پس از گذشت حدود 40 سال از شروع جنگ شیرین است و کمی غریب. غربت خاطرات زمانی بیشتر حس می‌شود که مهربانی، گذشت و ایثار دوران جنگ را نمی‌توانی با امروز مقایسه کنی.

داود یزدی 65 ساله، آن روزها گروهبان یکم لشکر 21 حمزه تیپ 4 گردان 243 تانک بود و این روزها عطاری دارد؛ اما به دلیل نگهداری از همسرش که چند سالی است بیماری مهمانش شده از ساعت 4 عصر تا 9 شب در مغازه کار می کند.

خرمشهر، سوم خرداد سال 61

جانباز و رزمنده ایام دفاع مقدس می گوید: یک روز پس از آزادسازی خرمشهر وارد شهر شدیم. آنچه می‌دیدیم را باور نمی کردیم. خانه‌ها، خیابان‌ها و معابر ویرانه‌ای بود که هیچ شباهتی به شهر نداشت. با سربازان و نیروهای گردان در خیابان های شهر می‌گشتیم. در خیابانی که روی تابلوی آن به زحمت می توانستی نام «کمپلو» را بخوانی. چشمم به داروخانه ای افتاد که ویران شده بود.

یاد دخترش فرشته افتاد که 4 ماه پیش به دنیا آمده بود و همسرش برایش نوشته بود که در تهران شیرخشک «گی گز2» پیدا نمی شود. به زحمت داخل داروخانه شد. روی زمین و قفسه های شکسته تعداد زیادی شیر خشک دید. چشمانش را مالید. از همان شیرخشک هایی بود که در تهران نایاب بود. به سرعت گونی خالی پر شد از شیر خشک ها و به سرعت به سمت سنگرها به راه افتاد.

او می گوید: تا نیمه‌های شب گرد و خاک را از روی قوطی ها پاک می‌کردم و به یاد فرشته ام بودم که تا دو سه ماه گرسنه نخواهد ماند؛ اما این حس چند دقیقه بیشتر طول نمی کشید. تصور اینکه این شیر خشک ها سهم نوزادان خرمشهری است و نباید آنها را به تهران ببرم آزارم می داد و تا صبح خواب را از چشمانم گرفت. بعد از نماز صبح گونی شیرخشک‌ها را روی دوش گرفتم و به داروخانه برگرداندم . هر چه فکر کردم دیدم نمی‌توانم سهم نوزادان خرمشهری را برای دخترم ببرم.

خرمشهر، پنجم خرداد سال 61

تمام روز در داروخانه‌های شهر چرخیده بود و ناامید از پیش به داروخانه بعدی رفته بود. با خودش گفت خدا را شکر در شهر هنوز چند داروخانه و مغازه سالم مانده است.

جانباز 8 سال دفاع مقدس می گوید: کنار پله داروخانه‌ای نشستم تا خستگی بگیرم. برگه مرخصی‌ام را نگاه کردم رویش نوشته بود از امروز تا 9 روز مرخصی دارم. آه بلندی کشیدم و آرزو می کردم کاش در تهران بتوانم برای دخترم شیرخشک پیدا کنم که دستی به پشتم خورد. برگشتم مرد عرب زبانی بود که از حضور نیروها برای آزاد سازی خرمشهر و دفاع از مناطق جنگی تشکر می کرد.

پرسید مریضی و برای گرفتن دارو آمده ای؟ و من جریان شیرخشک ها را گفتم خیلی ناراحت شد و اصرار کرد که منتظرش بمانم. بعد از 20 دقیقه برگشت با یک کارتن پر از شیرخشک. بغض کردم و مانده بودم چه بگویم. پول در آوردم ناراحت شد، گفت شما برای مردم مناطق جنگی خدمت می کنید و برای مقابله با عراقی ها به ما کمک می کنید پس شایسته نیست بچه هایتان گرسنه بمانند.

او ادامه می دهد: مرد عرب به داخل داروخانه رفت و درخواست یک پاکت کرد و چیزهایی روی پاکت نوشت و به من داد و گفت آدرس ام را نوشته ام. با نگاهم دنبالش کردم. در پیچ خیابان گم شد... .

پاکت نامه را باز کردم. یک اسکناس هزار تومانی در آن بود و کاغذی که رویش نوشته شده بود: شادگان، کارخانه یخ بنی اسد، کاظم بنی اسد.

خرمشهر تیر سال 61

یک ماهی می شد که گروهبان یکم داوود یزدی شده بود نماینده دریافت یخ از کارخانه بنی اسد و رساندن به تیپ رزمندگان.

می گوید: هر روز به همراه یک فرمانده و 4 سرباز به کارخانه یخ می رفتیم. ماشین ها پر از یخ می شد و بین رزمندگان داخل خرمشهر پخش می کردیم. حاج آقا بنی اسد با سربازان بسیار مهربان بود و تا کارگران کارخانه یخ ها را در خودروها می گذاشتند سربازان را به حمام کارخانه می فرستاد و لباس های تمیز به آنها می داد.

تهران آبان سال 1398

حالا 26 سال است که حاج کاظم به دلیل بیماری قلبی فوت کرده و پسرش جواد بنی اسد اداره کارخانه یخ را به عهده دارد و با من و برخی از رزمندگان آزاد سازی خرمشهر ارتباط دارد و هر‌ازگاهی سراغی از رزمندگان می‌گیرد و رزمندگان هم با او در ارتباط‌ هستند و من فکر می کنم اگر این کار مصداق کامل مهربانی و محبت نیست پس چیست؟

یاد روزهای دفاع مقدس بخیر

داوود یزدی که 25‌درصد جانبازی دارد با یاد‌آوری مهربانی ها و صداقت مردم در دوران جنگ می گوید: تک تک روزهای 8 سال دفاع مقدس پر از صحنه های ایثار و از خودگذشتگی و مهربانی بود و خدا کند که آن حس و حال دوباره برگردد.

وی دارای دو دختر هنرمند است که با همکاری آنها از همسرش مراقبت می کند و می گوید: مهربانی اصل مهم زندگی است و مربوط به دوره خاصی نیست. هر کدام از ما می توانیم با گسترده کردن محبت دنیا را بهتر کرده و کنار هم زندگی کنیم.

مغازه‌ای که شبیه‌اش در تهران بسیار کم است

مغازه کوچک عطاری ابن سینا در یافت آباد بسیار خاص است و با استفاده از وسایل قدیمی و با سلیقه ای خاص‌تر چیده شده است.

هرگیاه دارویی در قفسه ها با درهای کوچک قدیمی با کلون قرار داده شده و رادیوهای ترانزیستوری و تلفن ها و ظروف بسیار قدیمی عطاری را خاص کرده و هر مشتری با دیدن چیدمان مغازه مدت ها مات و مبهوت می شود.

می گوید: آنچه از زندگی فهمیدم مهر است و مهربانی و فکر می کنم تک تک ما موظف به ترویج محبت و عشق هستیم تا شهر و کشور و جهان جای بهتری برای زندگی شود.

زهره حاجیان

انتهای پیام/

کد خبر: 1043141

وب گردی

وب گردی