ایسکانیوز – گروه فرهنگی – حسام آبنوس: دوازدهمین دوره جایزه ادبی «جلال آلاحمد» به روزهای اختتامیه خود نزدیک میشود و همه منتظر برگزاری و اعلام نتایج آن هستند. نامزدهای بخشهای مختلف از سوی دبیرخانه این جایزه اعلام شده و باید تا روز اختتامیه صبر کرد و دید قرار است نشان زرین جلال آلاحمد در دستان چهکسی یا کسانی در بخشهای مختلف این جایزه قرار گیرد.
در بخش رمان شش اثر به عنوان نامزد معرفی شدند. رمانهایی که سال ۹۷ منتشر شدهاند و از سوی هیئتداوران بخش رمان این جایزه به عنوان نامزد این دوره معرفی شدهاند. دورهای که اسامی داوران تا اسامی کاندیداها و حتی زمان برگزاری اختتامیه آن حواشی بسیاری داشت.
رمان «روزها و رویاها» اثر پیام یزدانجو که نشر چشمه آن را منتشر کرده، یکی از رمانهای ششگانه نامزد در بخش رمان است و در ادامه مروری بر آن خواهیم داشت. (یادداشت مرور رمان «بیعاری» را از اینجا، یادداشت مرور رمان «فوران» را از اینجا، یادداشت رمان «دور زدن در خیابان یکطرفه» را از اینجا و مروری بر رمان «ما را با برف نوشتهاند» را از اینجا بخوانید.)
*شاعرانه یا متشاعرانه؟
سانتیمانتال یا روشنفکری شاید توصیف مناسبی برای این اثر باشد. اگر بخواهیم مثبتتر توصیف کنیم باید بگوییم مثلا فلسفی! نویسنده از همان صفحات اول فریاد میزند که قصه ندارم و قرار است شما را با تفلسف و بازی با کلمات زیر نقاب شاعرانهنویسی خسته کنم. ۱۶۶ صفحه که مساوی با ۴ فصل است شخصیت «آرش» میرود و میآید. تکلیفش روشن نیست. بیتکلیفی وضعیتی است که طیفی از جماعت روشنفکر در ممکلت ما با آن دست و پنجه نرم میکنند. بیتکلیفی نه از این حیث که ندانند باید چه کنند بلکه از این منظر که در یک فضای بیجهانی سیر میکند که حتی تکلیفش با خودش و عشقش و اطرافیانش را نمیداند و خطوط فکری روشنی ندارد.
اصلیترین ایراد این کتاب همین است که داستان ندارد، ناشر هم در پست جلد به سبک نویسنده کتابش اثری که منتشر کرده را اینطور توصیف میکند: «...نویسنده در پنجمین کتاب داستانی خود، اثری خلق میکند که از همان آغاز آشکارا عاشقانه و سراسر حسرتبار به نظر میرسد. آرش خواننده جوانی که سودای سفر کردن و آرزوی نویسنده شدن دارد، دلبسته بیتا میشود که او هم هنرمند و پر از سودا و آرزو است. رابطه پرشور آرش و بیتا با کشف رازهای آزارنده و با ورود شخصیتهای دیگر دگرگون میشود و راهها و انتخابهای متفاوتی پیش روی آنها میگذارد. این همه بستری میشود تا نه فقط شرایط اجتماعی که شگفتی و پیچیدگی روابط انسانی و دنیای درون انسانها با روایت پرجاذبه و با تاملاتی بهیاد ماندنی به تصویر کشیده شوند. روزها و رویاها رهآورد نویسندهای است که تجربهها و توان خود در آفرینش دنیای داستانی را با آمیزهای از زبان تغزلی و نوآوری روایی به نمایش میگذارد.»
حالا باید دید واقعا چقدر این توصیفات که پشت جلد کتاب نوشته شده، با واقعیت منطبق است. عاشقانه بودن رمان شاید درست باشد ولی این حجم از عشق برای یک داستان کوتاه جوابگو است ولی از جایی به بعد این عشق روی تکرار میافتد و ملالآور میشود و ۱۶۶ صفحه خواننده شاهد قهر و آشتیهای آرش و بیتا است. نویسنده سعی کرده با ژستهای فلسفی و شاعرانه و بازی با کلمات به این عشق عمق ببخشد ولی در کمال ناباوری این اتفاق نمیافتد و باید گفت که نویسنده در این بخش شکست میخورد.
«شگفتی و پیچیدگی روابط انسان و درون دنیای انسانها» یک عبارت پرطمطراق است که شاید رد کردن آن صحیح نباشد ولی این پرسش مطرح است که مگر کارکرد رمان چیزی جز سرک کشیدن به عوالم درونی انسانها و پرده برداشتن از این شگفتی و پیچیدگی نیست؟ بزرگان ادبیات جهان مگر کاری غیر از این کردهاند که حالا در توصیف این رمان به عنوان یک ویژگی بیان شده است؟
«نوآوری روایی» دیگر ادعایی است که در این اثر شاهدیم که شاید باید گفت چون دست نویسنده از قصه و خردهروایتها خالی بوده به این «نوآوری» رو آورده و با آن سعی کرده یک کار متفاوت عرضه کند که البته به مرور نوآوریاش ته میکشد و اثری از آن در فصلهای پایانی نمیماند و نویسنده هم از نوآوری خود خسته میشود و سریع سراغ اصل ماجرا میرود!
*طبقه متوسط عشق پاریس
این رمان هم یک رمان آپارتمانی است. میدان ونک و شهرک غرب دو نقطهای است که اتفاقات بیشتر آنجا میافتد. یکی خانه بیتا و دیگری خانه آرش. الهیه و پارک وی و ... هم اسامی است که در رمان به آنها اشاره میشود. «روزها و رویاها» را باید یک رمان طبقه متوسطی تمام عیار دانست. خرید کردن و هدیه دادن و دیگر رفتارهایی که به عنوان نماد شخصیتهای طبقه متوسط مطرح است در رمان بارها دیده میشود. طبقه متوسطی که عشق سفر کردن و پاریس است (از طرح جلد کتاب هم چنین برمیآید). دوست دارد هند و مذاهب هندی را تجربه کند و همه امیالش در غرغره کردن آموزههای مذاهب هندی یا روشنفکران غربی است و از داشتههای خود یا بیاطلاع است(اغلب اینطور است) یا علاقهای به رجوع به آنها ندارد. سنت هم برایش مساوی با عود و شمع روشن کردن است و هندوییسم رفتار سنتی پسندیدهای است.
کتاب خواندن بیشتر از اینکه راهی برای رسیدن به معرفت باشد ابزاری برای فضلفروشی است و این نیز یکی دیگر از مشخصههای طبقه متوسط شهری است که یزدانجو به خوبی در داستانش آن را نمایش میدهد. در فصل آخر هم «آرش» راهی هند و از آنجا پاریس شده و مانند یک فرد منزوی با خواندن در کافههای روزگار میگذارند در حالی که روزگاری در وطنش شهرت داشته و محبوب بوده است. روشنفکری که تلاشی برای نجات جامعه نمیکند و تنها سیگار دود کردن و تماشا کردن! را دوست دارد. دست آخر هم ترک وطن کرده و لقب مهاجر به خود داده و حالا پیکپیک «سفید» داخل خندق میریزد و خوش است که با گذشتهها زندگی میکند.
*غرغرهای همیشگی روشنفکری از روی شکمسیری؟
آرش در فصل آخر به ملاقات یک «شاعر، نویسنده، فیلمساز و متفکر» سالخورده میرود که در ادامه به عنوان یک استالینیست، کمونیست و مارکسیست معرفی میشود و در واقع این عبارات برای تحقیر یک چهره است که سالهایی را به درست یا غلط در مسیر مبارزه قدم برداشته بوده است. او در ادامه این ملافات حرف از میلان کوندرا و رمان «سبکی تحمل ناپذیر هستی» او میزند و به روشنفکر سالخورده پیشنهاد میکند که خود را «دار بزند»! ولی این سوال را باید پرسید که «آرش» به عنوان یک روشنفکر چه گلی به سر جامعه زده که حالا نویسنده چنین عباراتی را در دهان او میگذارد تا خطاب به دیگران بزند؟ در واقع فصل پایان آنجایی است که نویسنده حرف میزند و سعی میکند خود را برتر نشان دهد ولی خب راهکاری دیده نمیشود و حتی پرسشی مطرح نمیکند که کسی بخواهد دنبال جواب بگردد بلکه فقط نق میزند و غرغر میکند. نویسنده در این فصل تلاش میکند ژست یک مصلح را بگیرد و از «صادق هدایت» شخصیت همیشه تقدیس شده در میان اهالی ادبیات تمجید کند و باقی را «کثافت» بخواند «روشنفکری مملکت از امثال هدایت به امثال این کثافت رسیده بود، همین برای ناامیدی بس بود.» این پرسش را باید از نویسنده پرسید پذیرفتیم که باقی کثافت، طرحت چیست؟ آیا فصل آخر کتاب را باید کنار باقی غرغرهای روشنفکرانه قرار داد که همیشه و از روی شکمسیری در محافل مطرح میشود؟ در حالی نویسنده به روشنفکر سالخورده حمله میکند و او را دعوت به دار زدن خود میکند که باید گفت باز گلی به گوشه جمال همان روشنفکران وگرنه روشنفکرهای امروزی... بگذریم!
*داوران گودریدزی منصفترند!
نکتهای که حین آغاز رمان توجهم را جلب کرد، از آنجا که فعالیتهایم را در پایگاه «گودریدز» ثبت میکنم، این بود که اغلب کسانی که این رمان را پیش از این خوانده بودند به آن امتیاز بالایی ندادهاند و آنهایی هم که از آن تعریف کردهاند حسابهایی هستند که یا با نویسنده مرتبط بودند، برای مثال کاربری قبل از انتشار برخی از قسمتها را خوانده بوده، یا از هواداران نویسنده بودهاند که خب طبیعی است امتیازها براساس این روابط حسی و ... باشد، ولی باقی امتیازهای بالایی ندادند. یعنی داوران حتی گودریدز میخواندند بعید بود این رمان را در میان نامزدها قرار میدادند.
اثری که به هیچوجه کشش داستانی ندارد و قصهای تعریف نمیکند و از صفحات آغازین آن میتوان حدس زد قرار است در ادامه با چه کاری روبهرو باشیم، برای همین میتوان آن را بست و کناری گذاشت چون هر فصل تکراری است از فصلهای قبل! بعید است این اثر بتواند خواننده را سرگرم کند و این اولین شرطی است که هر اثری برای بقا به آن نیاز دارد.
در هر صورت این اثر هم در بین نامزدهای ششگانه قرار دارد و باید تا روز شنبه (فردا) منتظر اعلام نتایج ماند.
انتهای پیام/