گروه دانشگاه ایسکانیوز، حمید انصاری؛
ساعت ۷ صبح با دوستان قرار گذاشته بودیم، وعده دیدار متروی انقلاب بود. باید روایت را از لحظه دیدار با دوستان آغاز میکردم؛ اما سیل خروشانِ جمعیت همه معادلات را به هم ریخت.
از خانه که بیرون آمدم خیالم راحت بود که نبرد سومین ایستگاه خط ۴ مترو است و اگر خوششانس باشم میتوانم روی صندلی بشینم و با چرت نیم ساعتی، کم خوابی شب گذشته را جبران کنم. نزدیک مترو که شدم به قدری تعداد مشتاقانِ وداع با سردار زیاد بود که بلافاصله گوشی را به دست گرفتم و به دوستم زنگ زدم. «الو مسعود سلام. اینجا خیلی شلوغه احتمالاً من یک ربع دیر میرسم.» البته همیشه به بدقولی در دیدارها عادت دارم اما وقتی اطلاع بدهم دیگر نگران و منتظر من نیستند.
لحظه ورود به داخل ایستگاه یک جوانِ امروزی و خوش قد و قامت خطاب به من گفت: «شهرِ زنده یعنی این.
هیچوقت فکر نمیکردم که روزی با اراده خودم ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شوم.» خیلی صحبتش به دلم نشست و تمام تیترهای قبلی را برای این دلنوشته از ذهنم پاک کرد.
نزدیک گیت مترو که شدم حواسم نبود کارت زدم. یادم رفته بود که متروی تهران امروز رایگان است. گیتها همه باز بود و مردم با قدمهای کوچک رد میشدند. به سکوی قطار که رسیدم تازه فهمیدم که تا الان خواب بودم. فشار جمعیت در ایستگاه مترو خیلی زیاد بود تا حدی که ۲ تا قطار رد شد و نتوانستم حتی خودم را در لابه لای جمعیت جا کنم صندلی خالی و چرت زدن پیشکش. فکر کنم تاکنون هیچکس در این ایستگاه به مسافرانِ قطار نگفته بود آقا خواهشا جابهجا شید ما هم سوار بشیم.
قطار به قدری شلوغ بود که نفس کشیدن را سخت کرده بود. یکی از مسافران، مراسم دیشبِ مصلی تهران که در آن حاج محمود کریمی به زبان انگلیسی شعاری حماسی به سردمداران آمریکایی داده بود را در گوشی خود پخش کرد.
Hey US
you started. we will end it
چند نفر این شعار حماسی را زمزمه کردند طولی نکشید که مردم در همه واگنها این شعار را با صدای بلند سر دادند. تقریباً تا ایستگاه بعد این شعار در قطار سروده شد. در ایستگاه پیروزی حتی ۱ نفر هم جا نبود که سوار شود اما ایستگاهها هم شلوغ بود و مردم باید وارد میشدند به هر زحمتی بود درب قطار بسته شد. ناگهان صدای راننده قطار پخش شد. مسافران محترم این قطار در ایستگاهِ انقلاب توقف نخواهد داشت.
دوباره گوشی را به دست گرفتم. ایندفعه مسعود جواب نداد. مهدی را گرفتم. سلام مهدی به مسعود هم گفتم، مترو خیلی شلوغ است، احتمالاً من ۷ و ربع برسم؛ قطار ما انقلاب نگه نمیداره همون ایستگاه تئاتر شهر پیاده شو. اشکال نداره داداش می بینمت.
بماند که ایستگاههای دروازه شمیران و دروازه دولت را با چه نفس تنگی رد کردم.
در ایستگاه فردوسی، ورق برگشت و راننده قطار گفت: «مسافران محترم این قطار در ایستگاه تئاتر شهر توقف نخواهد داشت.»
اگر در روز عادی بود سروصدای مردم درمیآمد؛ از این همه بی نظمی و نابسامانیِ متروی تهران. گویا شوق وصال، هوش و حواس را از مسافران گرفته اما دیدارِ من و دوستانم در ایستگاه تئاتر شهر بود. تمام معادلات و برنامهریزیهای ما بهم ریخت. بعد از نیم ساعت، تک و تنها از ایستگاه متروی انقلاب خارج شدم.
بیرون مترو مردم با صدای بلند شعار میدادند «نه سازش، نه تسلیم، انتقام، انتقام». چقدر صدا رسا و طنینانداز بود. یکی از افراد حاضر در جمعیت گفت: انتقام یعنی چی؟ ما توان انتقام داریم؟ گویا به جمعیت توهین شدهاست. مردی میانسال که گویا طبع شاعری هم داشت جوابش را داد. «صلح طلبان در خوابند و انتقام جویان در میدان انقلابند.» با این ترس و بزدلی برو… و در خانه ات بخواب. آن جوان خیلی زود جوابش را گرفت و از آن صحنه محو شد.
با وجود مهلتِ ۳ روزه برای مراسم استقبال، اما مسئولان شهرداری خیلی کمکاری کردند. علاوه بر نابسامانیهای مترو، بی نظمیهایی در سیستم صوتی مراسم مشاهده میشد از هر طرف صدایی میآمد و شعارها متحد نبود. کاش این جمعیت میلیونی یکصدا ندای انتقام سر میدادند تا آن مرد دیوانه بداند چه غلطی کردهاست.
اما در این هیاهو صدای میثم مطیعی بسیار دلنشین بود «از شام بلا شهید آوردند، شهید آوردند» و چقدر نوحه «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» برای من تازگی و جذابیت داشت. مدتها بود ابهامات زیادی برایم پیش میآمد مثلاً چرا بودجه نظامی کشور باید تا این حد، افزایش پیدا کند؟ با این حسِ انتقام، جواب سوالم را با تمام وجود دریافت کردم. چقدر خوب آزادگی، مظلومیت، حقانیت و محبوبیت شهدای کربلا برایم ملموس شد.
ندا آمد که دختر حاج قاسم دارد صحبت میکند. «ما، پدر، خودمان، برادران و فرزندانمان را در راه ولایت تقدیم میکنیم تا خدایی نکرده مولایمان احساس تنهایی نکنند، پدرم بیش از ۴۰ سال در کشتی عاشورا و با چراغ ولایت در تلاشی خستگی ناپذیر با شوق شهادت در نبرد با دشمنان اسلام و انسانیت شجاعانه پیکار کرد.» دخترِ علمدار دلیرانه سخن گفت. همچون بانوی دشت کربلا که برادرش در راه آزادگی شهید شد.
بعد از صحبتهای زینب سلیمانی، اسماعیل هنیه رهبر سیاسی حماس به ایراد سخنرانی پرداخت.
او گفت: ما در اینجا حضور داریم تا احساس صادقانه و خالصانه خود را در قبال برادر عزیزی که با فرماندهی خود برای فلسطین و مقاومت تلاش زیادی کرد و باعث پیروزی و توانمندی این مقاومت شد نشان دهیم.
اقامت نماز رهبر معظم انقلاب آغاز شد. رهبری تأکید داشتند که همه جمعیت ذکرها را بخوانند. «اللهم إنا لانعلم منه إلا خیراً» همه مردم با اقتدا به رهبر خود شهادت دادند که جز خوبی از حاج قاسم چیزی ندیدند. وسط نماز بود که بغض حضرت آقا تاب نیاورد و حضار نیز دوشادوش پیشوای خود گریه میکردند. چه گریههای ناب و خالصانه ای. چقدر این اتحاد و ولایتمداری غرورانگیز بود.
پس از اقامه نماز، مراسم تشییع پیکر پاک شهدا آغاز شد. مردمی که در دانشگاه تهران بودند هم به خیابان انقلاب آمدند و سردار محبوب وطن را بدرقه کردند.
ناهماهنگی و سوءمدیریت مسئولان مترو نگذاشت من امروز به دوستانم برسم؛ اما خداراشکر که حاج قاسم باشکوه و عظمت، به دوستانِ شهیدش پیوست.
انتهای پیام /