از خاک تا افلاک؛ نام همه فرزندان این سرزمین  «قاسم» است

از خاک تا افلاک و از زمین تا آسمان فاصله بسیار است، اما مگر نه که عشق به خدا فاصله‌ها را پر می‌کند.

گروه دانشگاه ایسکانیوز، مجید فرج فائد؛ از خاک تا افلاک و از زمین تا آسمان فاصله بسیار است، اما مگر نه عشق به خدا فاصله‌ها را پر می‌کند. در این روزمرگی‌های تکراری همان بهتر که بغض گلو با سردار دل‌ها باز شود، همان غریبِ آشنا، همان یادگار غریب، همان بسیجی گروهان سوسنگرد و شب زنده دار یا فاطمه الزهرا. آری سخن از مرد دعاست، شیر روز و زاهد شب، سخن از بسیجی بی ادعاست.

دنبال واژه می‌گردم، هزار پستوی ذهنم عاجز از بخش کردن عظمت سلوک سردار، هاج و واج به نظاره نشسته‌ام. استقبال به‌حقی است اگر امروز میلیون‌ها منتقم، دل شکسته به استقبالت آمده‌اند. راستی این چه حدیثی است که پس از سال‌ها غربت از وطن، شکوهت بلندای تاریخ را به لرزه درآورده است.

از میان جمعیت راهی باز کرده و به‌سمت دانشگاه تهران قدم برمی‌دارم. سرود عاشقی و مقاومت طنین‌انداز کوی و برزن های صبح پایتخت شده است. پس از این خروش، خبرگزاری‌های دنیا چه جملاتی در وصف عشق مابین سردار و مردم خواهند نوشت؟ به‌راستی کدام کلمات می‌توانند وصف شکوه این عشق باشند؟

باغبان پیر لاله‌های این سرزمین چه در مکتب انقلاب نگاشته که امروزمان با کلمه شهادت طراوات یافته است. شاید امروز فهم و ادراک شکوه یک بزرگ مرد، اولین و آخرین مسئولیتی باشد که منتقمان سردار بر دوش خود احساس می‌کنند. صدای آشنایی به گوش می‌رسد؛ علم از دست علمدار نیفتاده هنوز، حاج صادق آهنگران هم به استقبال رفیق قدیمی آمده، سوز علمداری مؤذن جبهه‌ها این‌بار برای سردار جوشیده است.

نزدیک دانشگاه می‌شوم، صدایی غراء و زینب گونه فضا را دربرگرفته، از آنجایی شنیدم که دختر سردار با افتخار از تقدیم پدرشان به راه ولایت سخن می‌گفت. دختری پدری را به بلندای افتخار تاریخ تقدیم ولایت می‌کند، ما چه کرده‌ایم؟

صدای گریان رهبری از سر نماز سردار دل‌ها به گوش می‌رسد، سردار آمده است. به نماز آخر سردار ایستاده‌ام، احتمالا تا دقایقی دیگر سردار و یارانش برای خوشامدگویی به منتقمانشان در بین سیل عاشقان حاضر خواهند شد.

سردار عشق به میان عاشقان آمد، حاج قاسم سلام، با چشمانی ترناک و دست و پایی خشکیده در لحظات میلاد درک، فهم و تعمق در حلول دقایق رستاخیز، مگر نه عمری شنیده بودیم طلب اول منزل، حرکت است از خویشتن فانی به آن ذات قدسی باقی بی‌مانند؟ مگر نه عمری استغاثه کرده بودیم تا دوری و جداییمان از نیستان وجود پایان یابد؟ مگر نه که عمری زمزمه کرده بودیم «الهی ! اقمنی فی اهل ولایتک مقام من رجا الزیادة من محبتک»؟

سلام سردار، فقط دست مبارکتان به ما رسید؟ مگر نه که از خاک خسته شده بودیم و دلمان هوای جایی داشت که به یاد نمی‌آوریم کجاست اما خوب می‌دانستیم که روزی آنجایی بودیم، ولی افسوس که خواب، خور و غفلت به نسیانمان کشاند تا آنجایی که فراموشش کردیم. مگر نه که از خویش و غیر دل، گسسته و دلشکسته و دلبریده بودیم؟ مگر نه که روزمرگی‌ها فرسوده کرده بود دل مضطرمان را؟ مگر نه که دلمان هوای آتشی را داشت که در تاریکی و ظلمات و سکوت یخبندان از دور به چشممان بیاید و پیش برویم و نوازشهای «انی اناالله» روشن و آراممان کند؟ مگر نه فرعون جانمان طغیان کرده بود و ادعای «انی اناالله» می‌کرد؟ مگر نه دلمان موسایی می‌خواست تا به این دوران سیاه و تاریک فرعونیت نفسمان پایان دهد؟ حاج قاسم رفتنتان زود نبود؟

روضه منتقمان گوش می‌نوازند سردار، کاش برخیزی و ببینی که خونت چه کرده با چشمان گریانمان! فرهنگ اصطلاحات عاشورایی را از دائرالمعارف بی مثل و مانند سید مرتضی آوینی می‌جویم تا شاید قدری به فهمیدن برسم، اما گویی یک مترجم لازم است تا به باطن واژگان ثقیل سید پی ببرم و همانا ضعف و حقارتم در درک عاشورا بیشتر و بزرگتر می‌نماید. مرا راهی به آن درک نیست و تنها دلخوشم که به استقبال سردار دعوت شده‌ام، دعوتی پنهان و ناگهان در ناگهان. شانه‌هایم سنگینی باری بسیار سنگین را بر خود احساس می‌کنند و از سویی شوقی زایدالوصف امانم را بریده است.

جا مانده و جدا ماندهایم اینک ولی داغدار، سردار همه ما تشنه‌ایم سیرابمان کنید از جرعه‌های عطش، بشکنید سکوت خود را اگرچه خلوت‌تان را برهم زده حضورمان و به مردم متعجب و حیرت‌زده میمانیم که در دامنه کهف وصالتان به تماشا جمع گشته‌ایم و شما به اصحاب کهف می‌مانید که بر بلندای کوه ایستاده‌اید به تماشایمان. بااینکه غریبانه رفتید ولی از هر طرف رنگ حضورتان حس می‌شود، سنگ تمام می‌گذارید برایمان، چنین میزبانانی هیچ کجا ندیده‌ام.

متعجبم، مانند سالکان مضطر گشته‌ایم که همه سیرمان در همان کرانه‌های نینوا و بغداد است و حاج قاسم نشسته بر سواری که آتش خواهد گرفت عنقریب که انشگتر عقیقی بیش از او برنخواهد گشت و آسمان بر زمین سبقت خواهد گرفت در به آغوش کشیدنش. دل سوختگانی گشته‌ایم که به امید آتشی از دور، شلمچه شما را به طواف آمده‌ایم و صفا و مروه مان تپه‌های آزاد کرده شما از تکفیری ها گشته است و شما سلسله معرفت عظیمی گشته اید که زلزله بر سلاسل غفلت و نسیانمان می‌زند و مایی که شهر به شهر به جستجوی شما آمده‌ایم و امروزی که به رنگ جزایر مجنون شما گشته است.

اندک اندک وقت رفتن می‌رسد و مایی که به سان زائرانی دل شکسته که در مرز خوف و رجا معلق است حیرانیم، ولی باز کلامی از مکتب سید مرتضی دلمان را آرام و مطمئن می‌کند به اینکه دعوت پنهان و ناگهان در ناگهان شما ما را به خون و نور و آب و آتش فراخوانده است که یاران شتاب کنید قافله در راه است. می‌گویند گنهکاران را نمی‌پذیرند و ما که مهمان شماییم براستی تائبیم از دنیای دگرگون و به‌هم ریخته مان و به دنبال فقراتی از نور و روشنایی می‌گردیم در این کهف دلدادگی، در اینجا که نامش مهمانی شماست.

سردار دل‌ها، «قاسم» نام فرزندان آینده ماست. وصالتان مبارک حاج قاسم، سلام ما را به حاج احمد، حاج حمید، حاج محمدابراهیم و همه همسنگری ها برسانید.

انتهای پیام/

کد خبر: 1057657

وب گردی

وب گردی