گروه دانشگاه ایسکانیوز: در مدرسهای که مشغول به کار هستم، همکار عزیزی دارم که در اولین سالهای معلمی شاگردم بوده است و اکنون در کسوت یک معلم همکار شدهایم. این موضوع البته هم برای من و هم برای این عزیز، شوقانگیز و افتخارآفرین است.
چندی پیش در صحبتی که از آن سالهای دور با یکدیگر داشتیم، از من پرسید: آرامش این روزهای شما با جنب و جوش آن روزهایی که معلم ما بودید، به هم نمیآید. چه طور شد به اینجا رسیدی؟!
در پاسخش گفتم: اتفاقا این موضوع همانند ۲ روی یک سکه است. حاصل نشاط، شور و شوق آن روزها، سرزندگی و آرامش خاطری است که این روزها در کلاس درس دارم و تصور نکن که این آرامش و سکون، حاصل خستگی و فرسودگی گذر این بیست سال معلمی است.
من در طی این مسیر دراز، پیش از آن که خسته و مانده شده باشم، انرژی و نشاط کسب کردهام و پیش از آن که آموخته باشم، خود آموختهام. من معنا و حلاوت زندگی و معلمی کردن را از پس این همه سال کلاس رفتن و آمدنها یافتهام.
پس از این بود که بر آن شدم که قلم دست گیرم و برای این همکار جوان و شاگرد سال های دورم بنویسم که از بیست سال معلمی خود چه نکاتی را یاد گرفتهام...
یاد گرفتهام که برای نوشاندن جرعهای نور به دانشآموز، خود باید اقیانوسی از روشنایی نوشیده باشم. یاد گرفتهام که باید در کلاسم، به بچهها جرأت دانستن بدهم تا خود، یاد بگیرند و یاد دهند.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید همچون سربازی باشند که آرزوی ژنرال شدن را داشته باشند، نه سرباز ماندن را. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بیاموزند که به جای آن که بارشان را سبک کنند، شانههایشان را قوی کنند.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که از هیچ نباید بترسند جز خدا و خودِ ترس. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بیاموزند که به جای آن که گوسفندی باشند فرمانده صد شیر، شیری باشند فرمانده صد گوسفند.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که موفقیت به معنی خوشبختی نیست و هر آدمی ممکن است موفق باشد، اما خوشبخت نباشد. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بخواهند تا بتوانند.
یاد گرفتهام که به دانشآموزان باید یادآوری کنیم که در زندگی ۲ منبع آموختن و درس گرفتن دارند آموزگار و روزگار که اولی به بهای عمرش و دومی به بهای عمرشان، درسمان میدهند. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که اگر میخواهند با عقاب پرواز کنند با مرغ خانگی نشست و برخاست نکنند. یاد گرفتهام که به دانشآموزان بفهمانم که شکست بخورند اما تسلیم نشوند.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بفهمند که برنامه ریزی نکردن یعنی برنامه ریزی کردن برای شکست. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید خود اندیشههایشان را شکل ببخشند وگرنه دیگران اندیشه هایشان را شکل می بخشند.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که همه آدمها سیاه یا سفید نیستند، آدم ها میتوانند خاکستری هم باشند.یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند به ازای هر دشمنی، دوستی هم هست.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بیاموزند که در کار گروهی یا همه با هم غرق میشوند، یا همه با هم نجات پیدا میکنند. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بیاموزند که از شکست پند بگیرند و از پیروزی لذت ببرند.
یاد گرفتهام که در کلاس درس، چون خورشید باشم تا اگر نخواستم بر آنان بتابم، نتوانم. یاد گرفتهام که بزرگوارتر از آن باشم که از دانشآموزانم برنجم و نجیبتر از آن که آنها را برنجانم.
یادگرفتهام که اگر دیگران را بسازم، همان موقع است که خود را ساختهام. یاد گرفتهام که باید ذهن دانشآموزان را گرسنه کنم نه سیر. یاد گرفتهام که به جای آنکه اندیشهها را به آنها بیاموزم، اندیشیدن را به آنها بیاموزم. یاد گرفتهام که مثل دانشآموزان فکر کنم و مانند بزرگسالان عمل کنم.
یاد گرفتهام که پرورنده رؤیای دانشآموزانم باشم، نه نابود کننده آن. یاد گرفتهام که به جای بستن سرب به تخیل دانشآموزان به آن بال پرواز بدهم. یاد گرفتهام که باید کاری کنم که دانشآموزان پیش از آن که مرا دوست داشته باشند، خودشان را بیشتر دوست داشته باشند. یاد گرفتهام که باید آنچه برای دانشآموزان بهتر است را انجام دهم، نه آنچه برای خودم.
یاد گرفتهام که از دانشآموزانم در جمع، تعریف و دور از چشم دیگران، از آنان انتقاد کنم. یاد گرفتهام که در کلاس درس به دانشآموزان نخندم بلکه با آنها بخندم. یاد گرفتهام که باید کلاسی ایجاد کنم که همه در آن پرنده باشند، نه جمعی پرنده و جمعی زمین گیر.
یاد گرفتهام که برای انجام هر کاری در کلاس، دلیل داشته باشم نه بهانه. یاد گرفتهام که در کلاس درسم، هشدار منصفانه را جایگزین تهدید بیفایده کنم.
یاد گرفتهام که دانشآموزان را به خاطر بچگی کردن، تأدیب و مجازات نکنم. یاد گرفتهام که در حرفه معلمی، جهانی فکر کنم و منطقهای عمل کنم. یاد گرفتهام که هر روز، نکته جدیدی بیاموزم که یک معلم خوب، در مرحله اول باید یک متعلم خوب باشد.
یاد گرفتهام سکوت را از پرگویان، مهربانی را از نامهربانان، بردباری را از نابردباران، ادب را از بی ادبان و سپاس را از ناسپاسان، عبادت را در تفکر، دانایی را در توانایی، انسانیت را در خدمت خلق، پیروزی را در شکست و بزرگی را در بزرگ اندیشی. یاد گرفتهام کلاس خوب، کلاسی است که دانشآموزان با انبوهی سؤال، از آن خارج شوند نه با مشتی جواب.
یاد گرفتهام که معلم خوب، معلمی نیست که همه چیز را بداند؛ معلم خوب، معلمی است که آدرسهای مناسب داشته باشد. یاد گرفتهام که من نمیتوانم آینده را برای دانشآموزان بسازم، اما میتوانم آنها را برای آینده بسازم.
یاد گرفتهام که تربیت جواهری است که در آینده خواهد درخشید. یاد گرفتهام که که دانشآموزان با زمان ما هستند، اما برای زمان ما نیستند.
یاد گرفتهام که دانشاموزان پیش از آن که به نصیحتهایم نگاه کنند، به عملکردم نگاه میکنند. یاد گرفتهام که از گذشته به عنوان راهنما استفاده کنم، نه تکیهگاه.
یاد گرفتهام که برای تدریس کردن، تدریسپذیر باقی بمانم. یاد گرفتهام که احاطه کامل بر درس مهم است، اما مهمتر آن است که بر خودم و دانشآموزانم احاطه داشته باشم.
یاد گرفتهام که اگر تدریس کردن برای من شغل است، من یک اپراتور (تکنسین) هستم، نه یک معلم. یاد گرفتهام که معلم باسواد کسی است که یاد میگیرد، فراموش می.کند و دوباره یاد میگیرد.
یاد گرفتهام که همیشه در برخورد با دانشآموزانم سه 《ص》 را داشته باشم؛ صداقت، صراحت و صمیمیت. یاد گرفتهام که از سریعترین دانشآموزانم جلوتر، اما در کنار آنها کندترین باشم.
یاد گرفتهام که در کلاس درس به جای این که مچ دانشآموزان را بگیرم، دست آنها را بگیرم. یاد گرفتهام که امتحان بگیرم، اما انتقام نگیرم. یاد گرفتهام که درس بدهم، اما زجر ندهم. یاد گرفتهام که تحسین بکنم، اما تملق نگویم. یاد گرفتهام که بله بگویم، اما فراموش نکنم. یاد گرفتهام که نه بگویم، اما هرگز نگویم.
یاد گرفتهام که قاطع باشم، اما لجوج نباشم. یاد گرفتهام که با صراحت باشم، اما گستاخ نباشم. یاد گرفتهام که به دانشآموزان باید بیاموزم که به دنیا آمدهایم تا قیمت بگیریم، نه این که با هر قیمتی زندگی کنیم.
یاد گرفتهام که باید به دانشآموزان بیاموزم که با بخشش، زندگی کنند تا سخاوتمند شوند. یاد گرفتهام که باید به دانشآموزان یاد بدهم که علم بی عمل و ثروت بدون زحمت، هیچ ارزشی ندارد.
یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که اگر میخواهند بشریت را عوض کنند، باید از خود شروع کنند. یاد گرفتهام که باید به دانشآموزان بیاموزم که راههای طولانی را میتوانند بپیمایند، اما قدم به قدم. یاد گرفتهام که دانشآموزان باید بدانند که زندگیشان را با تغییر طرز تفکر خود تغییر دهند. یاد گرفتهام که به دانشآموزان یادآوری کنم که وقتی خدا هست، هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
یاد گرفتهام که به دانشآموزان یادآوری کنم که اگر بعد از هر پیروزی، استقلال خود را حفظ کنند، پیروزند. یاد گرفتهام که به دانشآموزان یادآوری کنم که به جای لعنت فرستادن به تاریکی، حداقل یک شمع روشن کنند. یاد گرفتهام که به دلنشآموزان بیاموزم که اگر میخواهند برنده باشند، «نمی توانم» را به «نه» میتوانم تغییر دهند.
یاد گرفتهام که به دانشآموزان یادآوری کنم که 《دیدن》 یک هدیه الهی است و 《چگونه دیدن》 یک هنر انسانی. یاد گرفتهام که به دانشآموزان بیاموزم که در زندگی به بزرگی داشتههایشان راضی باشند تا کوچکی نداشتهها، آرامششان را به هم نریزد.
یاد گرفتهام که به دانشآموزان بیاموزم که برای شادمانه زیستن، نعمتهایشان را بشمارند؛ نهمحرومیت هایشان را. یاد گرفتهام که در راه معلمی، چراغ باشم و در مرامم، خاموشی نباشد. یاد گرفتهام که برای دیگران، آیینه باشم و در آئینم، خود را دیدن نباشد.
یاد گرفتهام که به دانشآموزان بگویم که دوری از خدا، حاصل دانش اندک و نزدیکی به خدا، حاصل فزونی دانش است. یاد گرفتهام که به دانشآموزان بیاموزم که در بازی زندگی، به جای آن که جای دیگری را بگیرند، جای خود را پیدا کنند.
یاد گرفتهام که آینده دانشاموزان را از روی الگوی آینده، خلق کنم نه از گذشته. یاد گرفتهام که به دانشآموزان تفاوت 《زنده بودن》 را با 《زندگی کردن》 بیاموزم. یاد گرفتهام که با آموزش مستقیم لذت یادگیری را از دانشآموزان نگیرم.
یاد گرفتهام که وقتی دانشآموزام نظراتم را نمیپذیرند، آنها را تحمل کنم ولی حرفم را تحمیل نکنم. یاد گرفتهام که به بچه ها بیاموزم که فرد دانا، با علامت سوال زندگی میکند و فرد نادان، با علامت تعجب.
من یاد گرفتهام که به دانشآموزان بیاموزم که در مسیر پیشرفت زندگی خود و دوستانشان، به جای اینکه پای هم را بگیرند، دست یکدیگر را بگیرید.
و در آخر به قول حضرت مولانا:
اندرین ره می تراش و میخراش/ تا دَم آخر دَمی فارغ مباش
*دبیر آموزش و پرورش استان یزد
انتهای پیام/