روایتِ بیست سال طبابت در یک سفرنامه

«شهر پرآب است و اغلب خیابان‌های خوب آب دائمی دارند. در گوشه‌وکنار شهر، باغ‌های سرسبز و زیبایی دیده می‌شود و خاک جلگه تقریبا همه‌جا حاصلخیز است و اگر درست آبیاری شود، حتی میوه و سبزیجات ایالات جنوبی را نیز می‌توان در آن کشت کرد.» این را «جان ویشارد» (John G. Wishard) نوشته است؛ پزشکی که برای طبابت به ایران سفر کرد و در تهران به ساخت مریض‌خانه اقدام کرد.

به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، او «به سال ۱۸۹۱ (۱۲۷۰ شمسی) برای خدمات پزشکی به مناطق مختلف کردستان رفته... اما میسیون آمریکایی به سال ۱۸۸۷ (۱۲۶۶ شمسی) زمینی در تهران برای تاسیس مریض‌خانه خریداری کرده بود، که ناصرالدین‌شاه هم نسبت به این اقدام علاقه زیادی از خود نشان داد. پس فرمان مبنی بر اجازه ساختمان صادر کرد. اما این فرمان شامل شرایطی بود که قبول آن برای میسیون میسر نبود. ازجمله شرایط یکی این بود که موذنی از طرف بیمارستان استخدام شود، که در ساعت‌های معین مردم را به نماز و عیادت بیماران دعوت کند و نیز تاکید داشت که زنان در بیمارستان پذیرفته نشوند. صدور این فرمان باعث شد که تاسیس بیمارستان چند سالی به تعویق افتد. بالاخره امین‌الدوله نخست‌وزیر به اطباء اطمینان داد، که حاضر است فرمان شاه را ملغی ساخته، خود مسئولیت کامل عدم اطاعت از آن را برعهده گیرد. با این توافق‌ها از آمریکا تقاضا شد که پزشک قابلی برای اداره بیمارستان استخدام و به تهران اعزام شود. در پاسخ آن درخواست دکتر ویشارد پس از دو سال خدمات طبی در مغرب ایران به پایتخت انتقال یافت. بیمارستان امریکایی در تهران در پائیز سال ۱۸۸۳ رسما به دست این طبیب گشایش یافت.

تقدیر شاه

از این تاریخ امور مریض‌خانه به طرز رضایت‌بخشی اداره شد شد. شاه نیز از خدماتی که توسط آنان انجام می‌گرفت تقدیر کرد. مهارت زیادی که دکتر ویشارد در امور پزشکی، خاصه در جراحی داشت، اعتبار بیمارستان را در انظار مردم بالا برد. این طبیب علاوه بر اداره بیمارستان کلاسی نیز برای تربیت اطباء ایرانی تاسیس کرد... پس از چندی بیمارستان امریکایی در همدان، رشت، مشهد، کرمانشاه و تبریز نیز گشایش یافت. دکتر ویشارد تا سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹ شمسی) در تهران خدمت کرد، که در آن سال از طرف میسیون متقاعد شد  و به امریکا بازگشت.» ویشارد «در معاینات پزشکی و سرکشی به بیماران، برخی دانشجویان را سهیم کرده و با خود می‌برده است تا از نزدیک تجربه کنند و ظرافت‌های کار را دریابند.

همچنین جزوه‌هایی برای آشنا شدن مردم با بیماری و نحوه مصون ماندنشان منتشر کرد که در روزنامه وقایع الاتفاقیه هم اعلان می‌شده است. اگر در شهرستانی بیمارانی بودند و احتیاج به کمک داشتند، از دانشجویان مطلع و افراد آگاه، بدان محل روانه می‌کرد و تا حد توان به آنان کمک می‌رساند. نخستین سالن تشریح و کالبدشکافی و اولین تجربه بیهوش کردن بیماران برای مرحله جراحی را نیز او با موفقیت انجام داد و هم بیرون آوردن سنگ مثانه و عمل موفقیت‌آمیز توسط او صورت گرفت. سال‌های زندگی در میان گروه‌های مختلف ایرانی به او فرصت مناسبی داد که فارسی را به‌‎خوبی فرا گیرد و به مرحله‌ای رسید که آموزش دروس پزشکی را به زبان فارسی انجام داد؛ زندگی در سرزمینی پرماجرا و متنوع با شرایط فرهنگی متفاوت از محصولات گرمسیری و سردسیری و تنوع نژادها و قبایل گوناگون و سلیقه‌های مختلف... او که معلم طب و جراحی بود، در امور اجتماعی و توسعه هم نقشی داشت. حتی چغندر قند را به ایران آورد و کاشت و فعالیت در این زمینه را سامان داد.»

یک کتاب و سه پادشاه

کتاب «بیست سال در ایران؛ روایت یک زندگی در دوران سه پادشاه قاجار» (Twenty years in Persia; a narrative of life under the last three shahs)، خاطرات همین ایام است. کتابی که «در طول تعطیلاتی که در وستر از شهرهای زیبای اوهایو، گذراندم، در سال ۱۹۰۸ به رشته تحریر» درآمد و علی پیرنیا به فارسی برگرداند. او که سوم خرداد امسال دارفانی را وداع گفت، این کتاب را در سال ۱۳۶۳ ترجمه و نشر نوین منتشر کرد و حالا پس از سی‌وشش سال، انتشارات پل فیروزه (موسسه آبی پارسی) آن را در ۳۰۸ صفحه و به قیمت ۵۸هزار تومان به طبع رسانده است.

آنچه در ابتدا خواندید هم روایت مترجم در مقدمه از این اثر است و البته این پزشکِ ایران‌دوست، در پیشگفتار خود نیز آورده است: «... مولف افتخار و امتیاز تاسیس مریض‌خانه امریکایی را در تهران دارد و سال‌ها سرپرستی آنجا را برعهده داشته است. این سازمان طوری از جانب ایرانیان مورد استقبال قرار گرفته که همانند یکی از موسسات خودشان منظور شده است...» و البته او در سفرنامه خود، تصویری جامع از ایران، برای خواننده امریکایی ارائه می‌دهد و می‌کوشد در مسیر بی‌طرفی گام بردارد.

قتل ناصرالدین شاه

کُرد و همسایه نسطوری‌اش، در میان راهزنان کردستان، شرایط زندگی در طول مرزهای ایران و ترکیه، به طرف تهران، پایتخت شاه، حومه تهران، تبریز و ولایات غربی، قم، سلطان‌آباد و همدان، وضع جغرافیایی و تاثیر آن بر مردم، زبان، مذهب و فلسفه در ایران، زندگی در میان اعزه و اعیان، در میان مستمندان، میسیون‌های پزشکی، میسیون‌های امریکایی و تحولات اجتماعی ایران، تجارت، صنایع و قوانین، حکومت ایران، قتل ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه و مشروطه، محمدعلی میرزا (شاه) و تحولات سیاسی در ایران و جنبش ترقی‌خواهانه، عناوین بخش‌های این کتاب است.

یکی از خدمات مریض‌خانه او، به داد مردم رسیدن در وبای سال ۱۹۰۴ بود که روایت آن، شاید یکی از مهم‌ترین فرازهای این کتاب باشد: «درسال وبایی ۱۹۰۴ مریض‌خانه بزرگ ما در شرق تهران، که انواع گوناگون بیماران را می‎پذیرفت، به وبایی‌ها اختصاص یافت و خانه‌ای را در غرب تهران برای سایر بیماران در نظر گرفتیم و یک محل هم در شمیران بنیاد یافت. این سه مرکز و همچنین پزشک‌خانه‌ای که در بخش یهودی‌نشین شهر قرار داشت، یک ماه بدون وقفه شب و روز در تلاش بودند و بالاخره تا حدودی شیوع بیماری کنترل شد. برای اجرای چنین طرح حیات‌بخشی، کوش‌های ما در سه جهت با جدیت دنبال می‌شد؛ جلوگیری از گسترش بیشتر بیماری، مراقبت دقیق از مبتلایانی که به مریض‌خانه رو می‌آوردند و سرکشی و کنترل خانه‌ها... گشت ‌زدن در شهر برای پیدا کردن و حمل اجساد مبتلایان، یکی از حساس‌ترین اموری بود که انجام می‌دادیم، که البته از جانب تعداد قلیلی از مردم مورد سرزنش و اعتراض هم قرار گرفتیم. عده‌ای بر ما خرده می‌گرفتند که این بلا از جانب خداوند نازل شده است، شما چه کسی هستید که دخالت می‌کنید، شما نه می‌توانید مانع آن بشوید و نه قادر خواهید بود اراده خداوند را تغییر دهید. اما دولت و سایر مقامات متنفذ به شدت از ما جانب‌داری می‌کردند و آن زمان که کار ما پایان یافت و برای مردم روشن شد که ما انگیزه‌ای جز خدمت و نوع‌دوستی نداشتیم تمامی آن انتقادها و ایرادات بدل به گرم‌ترین و صمیمنانه‌ترین قدردانی‌ها و تشکرات شد..»

انتهای پیام/

کد خبر: 1073126

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =