به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ایسکانیوز، هنوز خورشید پاییز رمق دارد تا فضای داخل کتابفروشی اسم را گرم کند. جایی که تا چشم کار میکند کتابها کنار هم آرمیدهاند و هر نگاهی را به خود جذب میکنند. نگاهم گرم دیدوبازدید از کتابها است که مردی با کتوشلواری قهوهای با سلامی دلچسب از کنارم عبور میکند. حاج حسین یکتا است. همانی که باید «مربعهای قرمز» را امضا کند. کتابی که چند روزی میشود در فضای فرهنگی کشور سروصدا کرده و امروز جشن امضا برایش گرفتهاند.
فضای کافهی کتابفروشی اسم حالا از جمعیتی پرشده که نگاههایشان به حاج حسین یکتا گرهخورده است. سعید مکرمی مدیر گروه فرهنگی نشر اسم چندکلمهای ابتدا سخن میگوید و میکروفون را به مجری میسپارد او هم در مورد کتاب مربعهای قرمز توضیحاتی میدهد. صدای جیرجیر کشیده شدن صندلیها هم گاهی اعصابخردکن میشود.
*کافهای سرد در مراسمی گرم
اما حاج حسین در مورد کتابش میگوید: «تجمیع خاطرات شهدا و مستند شدن آنها در این کتاب برای نسلهای بعد بماند.» صدای شات عکاسها هم گوشنواز است. پسزمینه سبز پشت حاج حسین تطبیقی با حال و هوای نسبتاً سرد داخل کافه ندارد. مردی که کنار کافه نشسته کتاب ۵۴۰ صفحهای مربعهای قرمز را باز میکند که زینب عرفانیان آن را نوشته است. با همان نگاه اول از خواندن بیشتر کتاب منصرف میشود و سرش را به داخل شبکههای اجتماعی میبرد که گاهی اوقات خبر بسته شدنشان تبدیل به فرصت تنفسی برای دولت میشود.
مجری با شرح و تفصیل پیرامون شخصیت حاج حسین همه را به سمت این شخصیت جلب میکند. اما او همچنان سربهزیر است و انگارنهانگار حالا خاطرات او که با کلیپهای تصویری و صوتی در فضای مجازی پخششده بود حالا بر روی صفحات کتاب نقش بسته است.
حاج حسین اما باحالتی که نشان از تأکید دارد بعد صحبتهای مجری میگوید: «بچههای جبهه و جنگ باید. بنویسند. توصیه من به همه جوانها این است که خاطرات را ثبت کنند.» او انگار خطر این روزهای عرصه ادبیات را بهخوبی حس کرده، خطری که ادبیات دفاع مقدس را از خط مستندنگاری و درستنگاری به سمت سفید نگاری کشانده است.
*مربعهای قرمز یکتا
کافه چوبی کتابفروشی اسم حالا مرکز توجه افرادی شده که حضور دارند و در این انتظار هستند که حاج حسین یکتا از کتاب مربعهای قرمز بگوید. کنارم زوج جوانی میآیند که انگار چند روزی از عقدشان میگذرد و حال در قسمت فانتزی فروشی کتابفروشی اسم به دنبال چیزی برای خرید هستند اما با این اوضاع اقتصادی مگر مردم چهقدر قدرت اقتصادی دارند.
حاج حسین سررشته سخن را به دست گرفته و از خاطراتش میگوید. کمی جابهجا میشوم و میبینیم که عکاسی روی صورت حاج حسین زوم کرده و دنبال شکار لحظهای طلایی است. افرادی که داخل کافه نشستهاند تقریباً از هر قشری هستند و حالا به حرف مجری گوش میدهند که از خاطرهای میگوید. خاطرهاش گرم است و دلچسب و به حاج حسین میگوید که با همین خاطرات به فضای کودک و نوجوان هم میتوان نزدیک شد. قشری که این هفته برایشان جشنواره سینمای کودک و نوجوان برگزار میشود و باید در این ایامی که کرونا همه را به تنگ آورده آثار موردنظرشان را در فضای مجازی ببینند.
دختر دانشجو به شوق دیدن حاج حسین در کافه نشسته و با نگاهی شیفته به حاج حسین نگاه میکند که از خاطرات خود در دفاع مقدس میگوید.سرامیک کف کافه نور تابیدهشده را بازتاب میدهد انگار بچههای کتابفروشی اسم از صبح برای این مراسم آمادهشدهاند. حاج حسین از خاطراتش میگوید، فرصتی پیش میآید کمی از او فاصله بگیرم. نگاهم به بازیهایی میخورد که در قفسههای پشتی قرارگرفتهاند. بازیهایی که داد میزنند بو و نشانی از فرهنگ بومی ایران ندارند و این خود نقص بزرگی برای صنعت برد گیم و بازیهای رومیزی محسوب میشود. سکوت کتابفروشی با طنین صدای حاج حسین یکتا شکسته میشود.
*اینجا غلغله است!
حاج حسین از احمد نیری میگوید همان شهیدی که چشم از حرام بست و به مقامات عالی عرفانی رسید. جوانی از کافه فاصله میگیرد و به قسمت بازیها میرود. انگار مراسم برای او بیشتر از حد کسل کننده شده است. جوانی گوشی به دست آنطرف خط میگوید: اینجا غلغله است. مردی دواندوان از در کتابفروشی وارد میشود و به همراهش میگوید حاج حسین، حاج حسین.
قیافهاش حکایت از این دارد که فاصله زیادی را طی کرده تا حاج حسین را از نزدیک ببیند. حاج حسین با لبخند. میگوید: «چیزی که قرار است در ۳۰ سالگی بفهمیم اگر در ۲۰ سالگی بفهمیم خیلی بهتر است.» راست میگوید خیلی چیزها را نباید تجربه کرد. نگاهم را از صورت حاج حسین میگیرم و به طرحی میبندم که نقش صورت خندان حاج قاسم را تداعی میکند.
سرداری که سال پیش توسط رئیسجمهور آمریکا ترور شد و انتقام خون او هنوز ادامه دارد. گل و گیاه اطراف کافه اسم کمی برای عکاسان مشکل ایجاد کرده که هریک خود را به تلاطم میاندازند تا عکسهای خوبی بگیرند.جوانی از پشت بنر داخل کافه از حاج حسین سؤالی در مورد آمدن تکنولوژی و دین میپرسد.
حاج حسین هم مثل همیشه با لبخند جواب میدهد اما تکنولوژی اینجا هم ماجرا را رها نمیکند و میبینم گاهی برخی نگاهی به گوشیهایشان میاندازند تا ببینند پیامی برایشان آمده یا نیامده است.
حاج حسین امیدوارانه میگوید: «در ایران هرکاری بخواهید میتوانید انجام دهید، باید خودمان را باور کنیم. امید ما را به باور میرساند.» صدای بلند صلوات جمع نشان میدهد که برنامه تمامشده و حالا آنهایی که کتاب مربعهای قرمز را گرفتهاند میآیند تا حاج حسین برایشان امضا کند.
انتهای پیام/
نظر شما