تهران-ایسکانیوز: گالری آبی نمایشگاهی گروهی از آثار هنرمندان برگزار کرده است، نمایشگاهی با عنوان «طراحی، نقاشی، مجسمه، کلاژ» که روزهای پایانی خود را می گذراند و تا 29 مهرماه برپاست.


بیتا فیاضی هنرمند مجسمه ساز صاحب سبک، در یادداشتی درباره این نمایشگاه، آن را ملغمه ای از آثار هنرمندان در کنار هنرجویان جوان و پرشوری توضیف می کند که با ذهنی پر از ابهامات هنری دست به خلق زده اند. نکته جالب این نمایشگاه حضور هنرمندانی است که تا کنون کار هنری نکرده اند، به همراه دو هنرمند دیگر باقر رضایی که افغان/ایرانی است و علیخان عبداللهی هنرمند افغان که هر دو خودآموخته هستند، اما آثار جالب توجهی از آن ها به نمایش گذاشته شده است.


2


به احتمال فراوان بسیاری از علاقه مندان به آثار حجمی، پاپیه ماشه های علیخان عبداللهی را در خانه هنرمندان و نشر ثالث دیده اند، مجسمه هایی که موجوداتی افسانه ای را به تصویر می کشند، بزی با صورت انسان یا مردی ایستاده به صورت مرغ.


علیخان عبداللهی 27 سال است که در ایران زندگی می کند و سرایدار یک مجموعه آپارتمانی در تهران است، بیش از 15 سال است که مجسمه می سازد و آثارش طرفدارانی نیز پیدا کرده و دیگر به چشم خریداران آشناست. عبداللهی داستان جالبی برای ساخت این مجسمه ها دارد که در ادامه می خوانید.


وقتی از او درباره چگونگی خلق این آثار می پرسیم، می گوید: خودم را هنرمندی خودآموخته به معنی ناب آن می دانم، چرا که نه استادی داشته ام نه ساخت چنین مجسمه هایی را در جایی دیده بودم. این یک تخیل درونی است که مثل آتشفشان از درون من فوران کرده بود.


5


این هنرمند افغان که زندگی را داستانی پرفراز و نشیب توضیف می کند، ادامه می دهد: در زندگی انسان ها فقط یک جرقه برای شروع کافی است اما معلوم نیست که این جرقه برای شروع کی و کجا برای انسان اتفاق بیافتد. حسن حاضرمشار آن کسی بود که باعث این اتفاق در زندگی من شد، در واقع او را که خود نیز هنرمندی خودآموخته است استاد خود می دانم. البته من شاگرد او هستم در حالی که هیچ کار من با کارهای او مطابقت ندارد.


داستان از اینجا شروع شد: من تبعه افعانستان هستم و سال 68 به ایران آمدم، برادرم در خیابان کریمخان در ساختمانی کار می کرد و مرا هم در آن زمان با خودش سر کار برد. پس از مدتی که ساختمان تکمیل شد صاحب کارم از من خواست که بمانم. این هم قسمت بود چون بارها به او گفته بودم که این محل برای یک پیرمرد از کارافتاده مناسب است و من جوانم اما باز اصرار می کرد که بمانم، همین اصرارها هم باعث شد که ماندگار شوم. سال 70 بود که روزی پیرمردی را نزدیک درب ساختمان دیدم، پیرمرد با انگشتان دست روی کاغذ شکل هایی مثل گل می کشید، با خودم فکر کردم که باید دیوانه باشد. توجهی نکردم اما او هر روز می آمد، به کارش ادامه می داد و نقاشی می کشید.


7


علیخان عبداللهی که هرازگاهی در صحبت هایش به این اشاره می کند که خدا خیلی دوستش داشته، ادامه می دهد: یکی از روزها برایش چای آوردم و با او شروع به صحبت کردم، متوجه شدم که آدم سالم و محترمی است. با من درباره جوانی اش، نجاری و اینکه نمی تواند در خانه کار کند و دیگران نقاشی هایش را دوست ندارند صحبت کرد. روزها و هفته ها و سال ها به همین منوال گذشت و صاحب کار من هم او را می دید که روی پله ها نشسته و کار می کند، با این موضوع مشکلی نداشت و به من می گفت که گاهی برایش چای ببرم.


هنرمند خودآموخته افغان پیشنهادش به حسن حاضرمشار را که نقطه آغاز ساخت این مجسمه ها شده است، این طور روایت می کند:  یک روز گفتم استاد حسن بیا با هم مجسمه بسازیم، از من پرسید چطور بسازیم مگر می شود؟ گفتم هیچ کاری نشد ندارد! شروع کردیم به امتحان کردن، یک روز به چوب ها نخ می بستیم و سوار هم می کردیم، روز دیگر به آن ها میخ می زدیم. بالاخره هر طور بود اسکلت اولیه را ساخیتم اما نمی دانستیم چطور باید به آن شکل بدهیم. کسانی که آموزش می بینند بعد از این مرحله سریع سر اصل مطلب می روند اما ما همین طور مانده بودیم و نمی دانستیم باید از چه موادی استفاده کرد.


4


علیخان می گوید: باز هم به فکرمان فشار آوردیم، یک ساندویچی نزدیک ما بود که با آن ها آشنا بودم، به صاحب مغازه گفتم برای غذا دادن به پرنده ها به مغزی نان هایی که استفاده نمی شود احتیاج داریم و او هم گفت هر مقدار که بخواهید می توانید بردارید. مغز نان ها را شکل دادیم و چیزهایی ساختیم اما به نظرمان جالب درنمی آمد، الان یکی از این مجسمه ها که با مغز نان ساخته ایم و کمی به آن چسب زده ایم در نشر ثالث هست.


او درباره آثار دیگری که در آن زمان ساخته شد، توضیح می دهد: بعد از آن من یک نیم تنه دیگر با چسب کاشی ساختم که آن هم در نشر ثالث است و این دو مجسمه از اولین کارهایم هستند. خلاصه این که شب و روز من در این فکر بودیم که چه چیزی برای ساختن مجسمه مناسب است، شاید حدود دو سه سالی به همین ترتیب گذشت و ما با مواد مختلف کلنجار می رفتیم. خیلی چیزها را امتحان کردیم که چسب کاشی و خاک اره را به خاطر دارم.


1


علیخان ادامه می دهد: زمان می گذشت تا اینکه یک روز در خیابان سنایی در جوی آب یک شانه تخم مرغ را دیدم، به آن لگدی زدم و متوجه شدم که به اصطلاح وا می رود. پیش از این مقوا و کاغذ را امتحان کرده بودیم اما نمی توانستیم از آن ها خمیر درست کنیم. خلاصه پیش استاد حسن رفتم و گفتم خمیر پیدا کرده ام و ماجرا را برایش توضیح دادم، از طرفی چسب چوب هم برای به هم چسبانیدن مواد داشتیم اما چسب چوب و آب با هم نمی ساختند، اما همین که خمیر را پیدا شده بود مثل دو آدم امیدوار خوشحال بودیم. بالاخره یک روز دیدم کارمند شهرداری به راحتی با قلمو کاغذهای تبلیغات را با سیریش به دیوار می چسباند، کمی از او سیریش گرفتیم و با خمیر شانه تخم مرغ مخلوط کردیم، تا آنکه بالاخره آنچه می خواستیم به دست آمد. همین که ما بدانیم باید از شانه تخم مرغ و سیریش استفاده کنیم حدود چهار پنج سال طول کشید، از همین روست که می گویم ما هنرمندان خودآموخته هستیم.


وی با اشاره به این که پس از نمایش کارهایش شاگردهایی هم داشته است، می گوید: الان من یک شاگرد دارم که یک هفته ای کار را به او یاد داده ام، ایرانی است، نامش آرش  است و کارهای بسیار زیبایی هم ساخته.


3


او درباره مضمون آثارش نیز این طور توضیح می دهد: گاهی به من می گویند آثارت شبیه این هنرمند یا آن هنرمند است، اما من کار هیچکس را ندیده ام، تنها اسکلت را سوار می کنم و روی آن شکل هایی را که از ذهنم بیرون می آید پیاده می کنم. گاهی ده یا پانزده اسکلت را کنار هم می چینم و چون چند مرحله باید خیمر را روی آن بگذارم مراحل اولیه شان را با هم انجام می دهم، در واقع تا مرحله 99 کار نمی دانم در نهایت چه چیزی از آب درخواهد آمد. هر کدام این مجسمه های 5 تا 6 مرحله دارد و حدود یک هفته ساخت آن ها طول می کشد.


علیخان عبداللهی در ادامه صحبت هایش درباره سطح تحصیلاتش می گوید: زمانی که از ولایت بامیان و اوروزگان راه افتادم انقلاب شده بود و من هم در آن دوره نتوانستم درسم را بخوانم. زمانی که مجرد بودم در همان ساختمان کار می کردم و هر جا که آبش سرد و نانش داغ بود می توانستم زندگی کنم و این قانون من بود. خلاصه، خانمی به اسم خانم حسینی در آن دفتر مشغول به کار بود، به خاطر دارم که روزی با چهره ای بر آشفته به من گفت برای چه نشسته ای باید خاک همه عالم را بر سرت بریزی! تعجب کردم و پرسیدم چه شده است؟  به من گفت باید درس بخوانی و گفتم بلد نیستم که بخوانم. از فردا دفترچه و کتاب اول ابتدایی و یک مداد برایم آورد، کم کم حروف فارسی را یاد می گرفتم و در روزنامه دورشان خط می کشیدم و درس پس می دادم.


6


او که عبادت را در همین مهربانی آدم ها به هم می داند، ادامه می دهد: خانم حسینی 6 ماه در آن دفتر بود و مثل یک مادر به من خواندن و نوشتن آموخت، گاهی حتی غذا را برایم از خانه می آورد. با همین مقداری که از او آموختم، الان روزنامه ها را می خوانم و تا جایی هم می توانم بنویسم.


عبداللهی که تا کنون دو بار در خانه هنرمندان، دو نمایشگاه در گالری دی، نمایشگاهی در پارک لاله، نمایشگاهی در کاخ سعدآباد، فرهنگسرای نیاوران، گالری آبی و برج میلاد را تجربه کرده است، قاطعانه می گوید: هنوز از کارم راضی نیستم و می خواهم ادامه دهم.


علیخان عبداللهی در پایان این گفت و گو حرف های جالبی درباره بچه هایش می زند و این که چقدر تحصیل و آینده آن ها برایش مهم است، اینکه شاید پسرش را برای گرفتن بورسیه به خارج از ایران بفرستد، او ایران را دوست دارد و مردم آن را مردمی شریف می داند، اما از برخی رفتارها آزرده است و این که چرا هنوز شهروند رسمی کشوری که 27 سال در آن کار کرده نیست، از او می پرسیم دوست دارد به کشورش بازگردد؟ می گوید اگر امنیت برقرار شود همین فردا باز خواهم گشت...


گالری آبی در خيابان دولت، ديباجي جنوبي،روبه‌روي پارک ارغوان،کوچه مژگان،پلاک41 واقع شده است و به مدیریت سوگند منانی اداره می شود.


علاقه مندان می توانند تا 29 مهرماه از نمایشگاه «طراحی، نقاشی، مجسمه، کلاژ» بازدید کنند.


گزارش: مرضیه قزوینی زاده

کد خبر: 114680

وب گردی

وب گردی