تهران- ایسکانیوز،پلاس+/ از روزی که قرار بر بازگویی خاطره گذاشته ام، مدام فکرم درگیر خاطراتی است که دارم.خاطرات دوران انقلاب، دوران جنگ و جبهه، خاطرات تلخ تولید اولین فیلم... بعد که فکر می کنم می بینم بعضی از خاطرات ما محرمانه هستند و اجازه بازگو کردن آن را ندارم و شاید بقیه خاطرات مان هم به درد خوانندگان نخورد...اما خاطره ای مدام در ذهنم می چرخد که مال همین سال گذشته است و فیلم «برف روی کاج ها» که خدا رو شکر مردم آن را دوست داشتند. پس خوب گوش کنید:
بعد از الم شنگه ی پارسال حوزه هنری و گرو کشی سینماهای حوزه، و به اغما رفتن وزارت ارشاد که باعث شد بیشتر از قبل به گوشه نشینی بپردازد، از فیلم «برف روی کاج ها» و شخص پیمان معادی برای این فیلم که او کارگردانی آن را بر عهده داشت شکایت شد.از لحظه ای که برای پیمان معادی احضاریه آمد ما در این فکر بودیم که آخر چه طور می شود که پیمان معادی با آن همه محبوبیت و مشهور بودن به دادگاه برود و این در شرایطی بود که پیمان باید هرچه سریعتر به آمریکا می رفت و برای بازی در یک فیلم آماده می شد. در همین حین و بین بود که من فکر کردم که درست نیست اجازه بدهم که پیمان به دادگاه برود و قرار شد من به دادگاه بروم و ببینم جرم نابخشوده ما چه بوده...
کار من این شده بود که هر روز اول وقت به دادگاه می رفتم و در صف طویل آدم هایی که منتظر آقای قاضی بودند تا به آن ها تفهیم اتهام شود می ایستادم.ماجرای جالب این بود که در آن روزها با خبرنگاران دستگیر شده زیادی و خانواده آن ها که دربه در دنبال کار آن ها بودند و خودشان هم نمی دانستند دقیقا به چه جرمی آن جا حضور دارند آشنا شدم. هر وقت هم که نوبت من می شد و من با گردن کج می رفتم جلو و می گفتم آقا با من چه کار دارید؟ منشی دادگاه می گفت قاضی اصلا وقت ندارد که شما را ببیند...این ماجرا انقدر تکرار شد که تقریبا وظیفه روزانه و هفتگی من بود. یک روز پیش خودم نشستم و فکر کردم که اصلا اگر دیگر نروم چه اتفاقی می افتد؟ مثلا من را اعدام می کنند؟ به همین راحتی از همان روز با خودم قرار گذاشتم و دیگر نرفتم و جالب ماجرا این بود که اصلا کسی هم نه سراغ من را گرفت و نه پیمان معادی را.
اما ماجرای ما و «برف روی کاج ها» به همین جا ختم نشد. قرار بود هفت خوان رستمی را برای اکران این فیلم از سر بگذرانیم. آن روزها تازه وزارت ارشاد یک شورای مشورتی متشکل از 14-15 نفر را درست کرده بود که همه از ارگان های مختلف بودند و بسیار تندرو. از همان دسته از ناظرینی که کلا فکر می کنند سینما نباشد بهتر است.یک روز ما را دعوت کردند تا «برف روی کاج ها» را ببینند تا درباره نمایش یا عدم نمایش آن اظهار نظر کنند. فیلم پخش شد و ما مظلوم و دست به سینه نشسته بودیم و سعی می کردیم از چهره آقایان نیت باطنی آن ها را جویا شویم. خلاصه اینکه فیلم تمام شد و نفر اول یک سری انگ وحشتناک به فیلم زد و با فریاد و تحکم صحبت کرد. ما امیدمان به نفر دوم بود که نفر دوم هم نامردی نکرد و از نفر اول بسیار عصبی تر و تند تر حرف زد و این سیر همینطور ادامه داشت. هر کدام از دوستان سعی می کرد کوبنده تر و انقلابی تر از نفر قبلی خودش حرف بزند... خلاصه بعد از حرف هایشان در واقع من و «برف روی کاج ها» به اعدام محکوم شده بودیم. هیچ کدامشان دلشان نمی خواست به سازشکاری با من و این فیلم متهم شوند. بعد از اعلام حکم اعدام آن ها بلند شدند که بروند. یعنی حتی حاضر نشدند که یک لحظه به حرف های ما گوش کنند، خلاصه ما با سلام و صلوات نگه شان داشتیم و خواستیم آن ها حرف های یک محکوم به اعدام را گوش بدهند. ماجرا این شد که بعد از کلی چانه زدن و رای زنی و صلوات و سلام و فیلمی که قرار بود از دایره هستی حذف بشود، تنها با افزودن یک دیالوگ اجازه نمایش گرفت. برای منی که تجربه محاق 5 ساله «به رنگ ارغوان» را داشتم دیگر توان این اتفاق را هم نداشتم. خلاصه اینکه ماجرا به خیر گذشت و ما نه زندان رفتیم و نه فیلممان توقیف شد.
کد خبر: 127832

وب گردی

وب گردی