«چرا بايد جلويشان را بگيريم؟» اين را مرد چاقي مي‌گويد كه شاپو به سر دارد و پالتوي پوست روباهش را تنگ به دور خودش پيچيده و با آن انگشتان كت و كلفت مزين به انگشتري الماسش، كنار لبش را مي‌خاراند. «آنها مي‌خواهند سري توي سرها در بياورند. ما اين كار را برايشان مي‌كنيم. بهشان شهرت مي‌دهيم. طوري كه اسمشان در تاريخ بماند. مي‌خواهند فرياد بكشند؟ بگذار بكشند. مي‌خواهند روي استيج بالا و پايين بپرند؟ خب بگذار بپرند. مي‌خواهند اعتراض كنند؟ بگذار بكنند و حتي بگذار به ريش ما بخندند. مي‌خواهند عليه پول و ليموزين و جت اختصاصي قيام كنند؟ بهشان يك ليموزين و يك جت اختصاصي بده و بگذار زير دندانشان مزه كند. آن‌وقت اعتراض يادشان مي‌رود. اينها جوان‌تر از آني هستند كه بتوانند خطرساز باشند. چرا جلويشان را بگيريم وقتي هم جيب‌هاي خودشان را پر پول مي‌كنند و جيب‌هاي ما را؟ اين كارها را بگذاريد براي كليسا.»
و اين طور بود كه بعد از رواج موسيقي پاپ و بعد از كشيده شدن نوازنده‌هاي كشاورز موسيقي بلوز به استوديوهاي گران قيمت، ژانر ديگري ابداع شد: راك. تجربه سرمايه‌گذاري روي نوازنده‌هاي غير حرفه‌اي و گم‌نامي مثل مودي واترز و ري چارلز، ثابت كرده بود مي شود از هيچ، پول درآورد. حتي وقتش بود اين پروسه را صنعتي كنند. پس Rock it!

 

عكس يك
غيرحرفه‌اي‌ها
موسيقي پاپ، عرصه غيرحرفه‌اي‌ها بود. تاريخ مي‌گويد موسيقي راك هم در نهايت از همان‌جا سرچشمه مي‌گيرد. تا قبل از آن، اگر آلبومي منتشر مي‌شد، مطمئنا از آهنگسازي به نام بود كه سواد اكادميك موسيقي داشت و سال‌ها شاگردي كرده بود. حتي در موسيقي جَز اين حكم صادق بود. عكس‌هاي فراواني هستند كه آدم‌هايي مثل دوك الينگتون و چارلي پاركر را در حال تدريس موسيقي نشان مي‌دهند. در هر صورت، كسي را مي‌شد موسيقي‌دان و آهنگ‌ساز معرفي كرد كه به اندازه كافي علم اندوزي كرده‌باشد. در چنين اوضاعي، جايگاه مخاطب كجا بود؟ اگر به سنت‌هاي اروپاي پس از رنسانس رجوع كنيم، خواهيم ديد كه رفتن به سالن كنسرت، شانسي نبود كه همه طبقات اجتماعي از آن برخوردار باشند. عده محدودي بودند كه به شنيدن موسيقي اركسترال علاقه داشتند و طبقه اجتماعي‌شان اين اجازه را به آنها مي‌داد كه بروند سمفوني 9 بتهوون را به رهبري خودش از نزديك ببينند. همين‌طور كه زمانه به امروز نزديك‌تر شد، قضايا فرق كرد. كم‌كم اپرا هم وارد گود شد و موسيقي رمانتيك، توانست عده بيشتري را به خود جذب كند. انقلاب‌هايي كه در اروپا رخ مي‌داد هم اين مرزبندي‌هاي طبقاتي را كم‌رنگ‌تر مي‌كرد. غير حرفه‌اي‌ها، يعني نوازندگان دوره‌گرد يا محلي و آنها كه در سيرك‌ها و نمايش‌هاي كمدي به كار موسيقي مشغول بودند، كم‌كم اقبال بيشتري پيدا مي‌كردند و حتي ممكن بود اين فرصت برايشان مهيا شود كه بروند و تحصيل كنند و حرفه‌اي شوند. كار به جايي كشيد كه در نيمه دوم قرن بيست، همه آناني كه شهره آفاق بودند، غير حرفه‌اي محسوب مي‌شدند. اگر به كسي مي‌گفتي مثلا ادگار واره را مي‌شناسي يا نه، پاسخ بدون شك منفي بود اما حتي در شرق دور هم مي‌دانستند گروهي به اسم بيتلز وجود دارد. جواناني كه بعد از فارق شدن از دبيرستان، سازي تهيه مي‌كردند و با چند نفر ديگر گروهي تشكيل مي‌دادند، اصلا به سني نرسيده بودند كه بتوانند حرفه‌اي باشند اما همه دنيا را تسخير كردند. همه چيز برعكس شد. ديگر نه سواد چنداني لازم بود و درگير شدن با فنون پيچيده آهنگ‌سازي. قدري قريحه، قدري نيروي جواني، قدري طغيان و قدري پول كافي بود تا يك گروه زيرزميني در ليورپول، بتواند آوازه جهاني پيدا كند.
موسيقي و پروپاگاندا
در فرهنگ‌هايي كه عموما مصرف‌كننده موسيقي راك بودند و اين ژانر را وارداتي محسوب مي‌كردند، اين موضوع باب بود كه اين موسيقي، موسيقي اعتراض است. اما درست مشخص نبود سرمنشا اين تئوري از كجا مي‌آيد. چون چاك بري ترانه‌اي ضد نظام آموزشي خوانده بود؟ چون بعدها پينك فلويد انتقاداتي را به سياست مملكتش وارد كرده بود؟ لنون؟ خوان بائز؟ ديلن؟ چند اسم اين‌گونه مي‌توانيم رديف كنيم؟ اگر قدري اين‌كاره باشيد، مي‌بينيد كه اگر بخواهيم از گروه‌هايي مثل گانز ان روزز ياد كنيم، تا صبح مي‌توان اسم رديف كرد اما آنها كه اين موسيقي را واسطه قرار دادند تا بيانيه اجتماعي سياسي صادر كنند، چندان هم زياد نيستند. چطور مي‌تواتيم رويكرد يك اقليت را به اكثريت نسبت دهيم؟
در بلوك شرق موسيقي راك را عامل نفوذي سرمايه‌داري مي‌دانستند. تقريبا هم همين كاركرد را پيدا كرده بود.جوانان خوش ذوقي كه تحت سانسور شديد رسانه‌اي، بالاخره مي‌توانستند يك ترانه از بيتلز را به چنگ آورند، همان را معيار قرار مي‌دادند: خودش است! در غرب دارند به شكل علني به سياست مي‌تازند در حالي كه ما اينجا حتي نمي‌توانيم شلوار جين داشته باشيم. آنها راه حل را يافته بودند. گروه‌هاي را در لهستان و مجارستان، در چك‌اسلواكي و در خود شوروي مثل قارچ روييدند و شدند بلندگوهاي ضد كمونيستي. در يكي از اپيزودهاي سيمپسونز، زماني كه بارت مي‌خواهد يك گيتار داشته باشد و راك استار شود، يك گروه راك بلوك شرقي ظاهر مي‌شود و مي‌گويد آن‌قدري كه ما از موسيقي راك منتفع شديم، خود آمريكايي‌ها نشده‌اند. جنگ سرد است ديگر. به سلاح‌هاي سرد هم نياز دارد. هيچ چيز به اندازه يك گيتار راه‌گشا نخواهد بود.
دهه هفتاد آغاز نشده بود كه موجي در زيرسبك‌هاي موسيقي راك به وجود آمد به نام R.I.O. مخفف راك در اپوزوسيون. اينها را گاهي آرت راك هم مي‌نامند يا آوانگارد راك. چرا به وجود آمدند؟ گروه‌هايي مثل «هنري‌كاو» مي‌خواستند از سازبندي موسيقي راك براي كار خلاقه و نوآوري در موضسيقي استفاده كنند. آنها نظريه‌پردازاني بودند كه سواد اكادميك موسيقي داشتند و حرفه‌اي محسوب مي‌شدند. چرا اسم اين موج را اين طور انتخاب كردند؟ آن هم در زمانه‌اي كه درست اوج فعاليت‌هاي گروه‌هاي راك محسوب مي‌شد. آنها مي‌گفتند موسيقي راك بر اساس كليشه‌هايي ثابت پيش مي‌رود و هيچ‌چيز جز يك تكنيك درآمدزايي موثر نيست. مي‌گفتند خلاقيتي درش نيست و هيچ كس دست به نوآوري نمي‌زند. اينها اپوزوسيون موسيقي راك بودند؛ حرفه‌اي‌ها در اقليت.
...و اما پينك فلويد
برآيند اين حرف‌ها، جنگ سرد، موسيقي پاپ و غيرحرفه‌اي‌ها، نسل بيت، طغيان جواني در دوره‌اي ويژه كه اتفاقاتي چون مي 68 را در خود جاي مي‌داد، باعث شد اين سبك از موسيقي رواج پيدا كند. اقتضاي زمانه بود كه اين ژانر به راه افتد اما بعدش چه؟ بعد از دهه هشتاد كه افول موسيقي راك را شاهديم چه؟ روي استيج رفتن اين پيرمردها چه معنايي دارد؟ همه گروه‌هاي قديمي طي اين‌ سال‌ها كنسرت برگزار كرده‌اند. روي استيج رفته‌اند و ترانه‌هاي 40 سال پيش را خوانده‌اند؛ مضامين فراموش شده و بي‌معني در عصر حاضر. رفته‌اند و نت‌هايي كه 40 سال پيش ممكن بود نو تلقي شوند را دوباره اجرا كرده‌اند. سال‌هاست همه آنها هيچ توليدي ندارند و بسياري از اين گروه‌ها، از هم پاشيده‌اند. يعني خودشان هم مي‌دانند دوره‌شان تمام شده اما بالاخره بايد در صحنه حضور داشته باشند. اصلا اين تصوير يك پيرمرد با موهاي سفيد با يك گيتار الكتريك در دست، يك كاريكاتور است؛ تصويري‌ست نامتجانس و ناهمگون.
پينك فلويد را با آن شكل مفتضح تعطيل كردند. بعد دوباره گيلمور آمد و كارهايي كرد. بعد براي خودش آلبوم در جزيره را منتشر كرد كه چيزي جز سانتي‌مانتاليسم يك پيرمرد بازنشسته نبود. بعد آمدند دوباره با واترز آشتي كردند و حالا يك آلبوم جديد كه تعهد كرده‌اند آخرين باشد. طبيعي‌ است كه هنوز نواجوان‌هايي در سراسر جهان، به دنبال كردن اين جريانات راغب باشند. موسيقي راك از ابتدا هم پديده‌اي تين‌ايجري بود و هنوز هم مي‌تواند باشد. حرفي نيست. اما اين ممكن است حال يك هوادار قديمي را بد كند. آلبوم جديد هم يك نام سانتي‌مانتال دارد كه با آن ترانه‌هاي اعتراضي، زمين تا آسمان فرق مي‌كند: رود بي‌انتها. از نيمه تاريك ماه و ديوار، بايد به رود بي‌انتها برسيم كه چيزي جز يك املت موسيقايي نيست. قدري از تم‌هاي قديمي را در بعضي‌ از تم‌هاي آلبوم «در جزيره» هم زده‌اند تا اين به دست آمده. پينك فلويد را ديگر نمي‌توان يك گروه پراگرسيو (پيشرو) قلمداد كرد. وقتي به ياد سيد برت آلبوم مي‌دادند، همه خلاقيتشان را به كار مي‌بستند تا نه تنها ياد كردن از برت، بلكه كار خودشان توجيه داشته باشد. اين آلبوم جديد كه به ياد ريچارد رايت شاخته شده، دقيقا هيچ‌چيز نيست. يك سرخوشي پيرمردانه است كه بهتر بود در محافل خصوصي پيرمردي اجرا و شنيده شود. آنها ديگر پراگرسيو نيستند بلكه كلاسيك‌اند. نه به اين معنا كه با موسيقي دوران كلاسيك ارتباطي دارند، بلكه از اين جهت كه مثل يك فولكس بيتل قديمي، مي‌توان گذاشتشان در موزه؛ همان‌قدر ناكارآمد، همان‌قدر پر سر و صدا و دردسرساز اما كلاسيك.
کد خبر: 150352

وب گردی

وب گردی