تهران- ایسکانیوز: زنانی که به دلایل مختلف مثل فوت یا جدایی از همسر سرپرست خانواده شده اند در مشاغل گوناگونی حضور پیدا می کنند تا بتوانند امرار معاش کنند .

برخی از آن ها بر اساس فن و حرفه ای که بلد هستند خود اشتغالی می کنند و اگر بتوانند سرمایه ی اندکی هم بدست بیاورند کارآفرینی می کنند و با این وصف گره از مشکل چند زن دیگر هم باز می کنند. عده ای دیگر جذب سازمان ها، شرکت ها و موسسات گوناگون می شوند و علاوه بر حقوق به بیمه و مزایای دیگر هم می رسند. اما مشکل گروهی از این زنان فرزندانی است که به سن تحصیل نرسیده اند و نیاز به مراقبت دارند.

هزینه های مراکز نگهداری و مهدکودک ها  بسیار بالا است به همین دلیل مجبور هستند به سراغ مشاغلی بروند که یا در منزل امکان انجام آن ها باشند و در گروه مشاغل خانگی قرار بگیرند یا کاری را پیدا کنند که امکان همراه بردن فرزند خردسال خود را هم داششته باشند.

در ادامه گفت و گوی خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز را با سمیرا ، زن شاغل و سرپرست خانوار می خوانید. لازم به ذکر است که به دلیل خواسته ی این خانم نام خانوادگی او طی گفت و گو مطرح نمی شود.

سمیرا زن 32 ساله ای است که دارای سه فرزند است و برای امرار معاش نیاز به کارکردن دارد. او سه فرزند دختر در سنین شش، چهار و دو سال دارد.

سمیرا، زن سرپرست خانواده از شرایط زندگی خود به ایسکانیوزگفت: بیست سالم بود که با مرتضی ازدواج کردم. گمان می کردیم که در تهران کار زیاد است و راحت تر می شود پول درآورد و زندگی کرد به همین دلیل با پس انداز اندکی که شوهرم داشت به تهران آمدیم و دنبال خانه  گشتیم اما در تهران پول پیش را خیلی بیش تر از پول ما بود. چند روزی را به مسافرخانه ای رفتیم تا شوهرم شغلی پیدا کند.

او افزود: برخلاف انتظار پیدا کردن شغل کار راحتی نبود اما بعد از کلی دوندگی شغلی برای شوهرم در بازار فرش فروش ها پیدا شد. حاج آقایی بودند که برای حجره ی فرش فروشی خود یک کارگر تمام وقت می خواستند. انگار خدا او را سر راه ما قرار داد. به مرتضی کار داد و وقتی از مشکلاتمان با خبر شد مبلغی را برای پول پیش به ما قرض داد. البته بعدها گفت که این پول هدیه عروسی شما است و هیچ وقت هم ازما پس نگرفت.

سمیرا، زن سرپرست خانواده گفت: تا همین پارسال که حاج آقا زنده بودند همه چی خوب بود دستتش به خبر می رفت هوای مرتضی را هم داشت اما پارسال که از دنیا رفت پسربزرگش هم عذر شوهرم را خواست و دوباره بیکار شد خیلی به دنبال کار رفت اما موفق نشد این بود که برای دادنم کرایه خانه و خرج بچه ها مجبور شد دست فروشی کند. بازهم خداراشکر می کنم که یک لقمه نان سرسفره می آید اما همان روزها بود که از خدا بی خبر تو خیابون زد به مرتضی و در رفت.

او در ادامه توضیح داد: هرچی پس انداز داشتم وچند تکه طلای عروسیم رو فروختم و خرج بیمارستان دادم اما او از دنیا رفت. یک ماهی به حال خودم نبودم بعد به خودم آمدم و دیدم موعد کرایه خانه است و بچه ها چیزی برای خوردن ندارند در به در پیدا کردن کار شدم. من آدم خجالتی هستم خودم که روم نمیشه اما همسایه ها کمک کردند تا بالاخره یه کار پیدا شد.

سمیرا گفت: یک خانه در زعفرانیه که مستخدمی می خواست که هفته ای یک بار به خانه برود و آن را تمیز کند خوب من که نمی توانستم بچه ها را با خودم ببرم یا در خانه تنها بگذارم. یکی از همسایه ها گفت که بچه ها را نگه میدارد ومن فردا صبح با هزار سختی آدرس را پیدا کردم و به آن خانه رفتم. خانه ی زیبا و بزرگی بود مثل قصر تمیز، کردنش هم سخت بود اما پول خوبی میدادند

او افزود: فکر می کردم راه حل مکسائل زندگیم را پیدا کردم خیلی خوشحال به خانه برگشتم وقتی رفتم بچه ها را از خانه همسایه بیاورم او عذرخواهی کرد و گفت هفته ی دیگر نمی تواند بچه ها را نگه دارد چون بچه ها امروز سر و صدا کرده بودند و شوهرش هم به او گفته بود که حق ندارد هفته ی دیگر این کار را انجام دهد.

سمیرا، زن سرپرست خانواده در ادامه گفت: چند روزی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که باید دست به کاری بزنم که بچه ها را کنار خودم داشته باشم. از نوجوانی خیاطی بلد بودم به سراغ تکه پارچه ها رفتم و از آن ها دستگیره و دمکنی و سایر وسایل پارچه ای در آشپزخانه را دوختم شب ها که بچه ها را می خواباندم تا صبح مشغول این کار بودم. بعد از رسیدن به تعدادی از این وسایل به مغازه های محله رفتم اما کاسبی که آن ها را برایم بفروشد پیدا نکردم

او بیان کرد: این شد که به سراغ مترو آمدم چندباری از دخترای دانشجوی محله در روضه ها شنیده بودم که خانم هایی در مترو هستند که چیزهای زیادی را برای فروش می آورند.از دختر همسایه آدرس نزدیک ترین مترو را پرسیدم و روز بعدش به همراه سه دخترم به مترو رفتم. زهراشش، زینب چهار و  مطهره دو سال دارد. چند ساعتی آن ها را در واگن ها همراه خودم بردم اما هم شلوغی و هم بهانه گیری آن ها کلافه ام کرد.

سمیرا در ادامه توضیح داد: به ذهنم آمد که آن ها را در یکی از نمازخانه های  ایستگاه ها بگذارم و در هر رفت و آمدم سری به بچه ها بزنم. مطهره که کوچک تر از آن دوتا بود را با خودم بردم و زهرا و زینب را بهمراه چند لقمه نان در نمازخانه می گذارم. ازآن به بعد این شد رویه ی کار من خیلی از خانم ها در مترو من را سرزنش می کنند که چرا بچه ی کوچکم را با خود می آورم یا بعضی هم فکر می کنند بچه ام را می آورم که دلشان بسوزد و از من خرید کنند اما همه از روی ناچاری است.

او گفت: به دخترانم یاد دادم که اگر کسی از آن ها سوالی کرد فقط بگویند که مادرم رفته برایمان غذا بخرد و برمی گردد و آن ها هم قول دادند که به هیچ کس نگویند من از آن ها دور هستم و باکسی جایی نروند با این وجود استرس دارم ولی چاره ای  نیست.

سمیرا، زن سرپرست خانواده افزود: تمام دلم و حواسم پیش بچه ها است خوب آن ها دختربچه هستند و ممکن است هزار حادثه و اتفاق برایشان پیش بیاید اما من هم چاره ای ندارم میسپرمشان بخدا، من هر کاری می کنم برای آن ها است. دوست داشتم شغلی پیدا می کردم که بیمه و مزایا داشت و درآمدم به حدی می رسید که شب عید توان خرید یک کفش نو را برای دختران داشته باشم اما با این کار فقط می توانم کرایه خانه را بدهم و مواد غذایی و پارچه برای دوختن دوباره ی این وسایل تهیه کنم.
کد خبر: 237007

وب گردی

وب گردی