کنارمان هستند، هر روزمی‌بینیمشان آویزان به سطل‌های بزرگ زباله یا مستاصل و خمیده  کنار پلی، جویی یا ساختمان متروکه ای و به سرنوشت غریب خود فکر می‌کنند.


هنوز دوساعتی مانده به غروب آفتابی که  تمام قدرتش را در ریختن آتش به  تن تهران به کار می‌برد. مقصدمان گرمخانه بهمن و دیدن مردانی است که جامعه نام کارتن خواب را برایشان انتخاب کرده است.


به خانه برمی‌گردیم


در خود فرو رفته اند نگاهشان رنگی ندارد و زنگ هیچ صدایی خلوتشان را  به هم نمی‌زند بی هدف و ناامید روی تخت‌هایی با ملحفه‌های صورتی دراز کشیده‌اند و منتظر زمان افطاری هستند که خبرنگاران و اصحاب رسانه  در طرح تکریم و اطعام بی بضاعتان شهر تدارک دیده اند.


از پله‌های کوتاه گرمخانه که- به تازگی نامش به مدد سرا تغییرکرده-  بالا بروی باید کفش هایت را بکنی و کنار نامت در دفتر پذیرش تیک بخورد یعنی که امشب هم آمده ای تا مهمان گرمخانه شوی و بشوی یکی از 200  مددجویی که هر شب  به این خانه برمی‌گردند.


ساعت دیواری6 بارکه بنوازد در گرمخانه بازمی‌شود ومددجویان و بی‌خانمان‌ها روی تخت ها درازمی‌کشند تا به گذشته نامطلوب خود فکر کنند و به آینده مبهم خود بیاندیشند گرمخانه 120 تخت دارد اما 80 نفر دیگر هم هستند که مجبورند روی زمین بخوابند ونامشان  بشود کف خواب.


مسئول گرمخانه توضیح می‌دهد که گرمخانه به سرویس بهداشتی مجهز است اما با توجه به تعداد زیاد مددجویان همه نمی‌توانند در یک  روز از حمام استفاده کنند و معمولا  دو  روز در میان  نوبت شان می‌شود.


 عمه‌ام صاحب در نیامد


آذری که باشی معنی اینکه عمه‌ام صاحبم در نیامد را خوب می‌فهمی  جمله ای که شاید از نظر دستوری درست نباشد و معنای واقعی اینکه عمه سرپرستی ام را نپذیرفت و به امید خدا رها کرد را نرساند.


بهرام همان مردی  که صدای خوبی  دارد و آرزو دارد خواننده – مجاز- شود  با بیان اینکه در کودکی در تصادف پدر و مادرم را از دست دادم می‌گوید:« تا مدت‌ها عمه‌ام  از من نگهداری می‌کرد که  بالاخره خسته شد و قصه آوارگی‌های من شروع شد .»


بهرام بیکار است و این مهمترین مشکل بی خانمان‌هاست آنها می‌گویند اگر کاری با حداقل حقوق هم داشتیم دیگر نیازی نبود که در سطل‌های زباله به دنبال  پسمانده غذا بگردیم و نان های خشکی که خانواده‌ها کنار سطل‌های زباله می‌گذارند را به دندان بکشیم .»


بهرام می‌گوید:«گاهی شاید سه چهار ماه  یک بار از شهرک سینمایی می‌آیند و عده ای از ما را برای بازی در فیلم‌های سینمایی به عنوان سیاه لشگر می‌برند و  روزی10  هزار تومان به علاوه ناهار به ما می‌دهند.»


بهرام‌های  گرمخانه بهمن آرزو می‌کنند که  تند تند فیلم‌های سینمایی ساخته  شود و لاقل چند روزی سر کار بروند و بشوند سیاه لشکرفیلم‌ها و شاید بعدها سرشان را بالا بگیرند و  به خانواده‌ رویاهایشان بگویند که ما هم در این فیلم بازی کردیم .


بهرام زندگی درگرمخانه را دوست ندارد اما همینکه سر پناهی دارد و به دور از آزار و اذیت و نگاه سنگین مردم سرش را روی بالش می‌گذارد و می‌خوابد خدا را بارها شکر می‌کند.


او می‌گوید:« برای بودن در گرمخانه پولی نمی‌دهیم  و از داشتن  یک وعده غذای گرم و استفاده از سرویس بهداشتی و جای خوب راضی هستیم و خوشحالیم.»


غذایم را در سطل‌های زباله جستجو می‌کنم


تخت های گرمخانه بهمن را جدا سازی نکرده اند اما بالای سر سه چهار تخت تابلویی است که  با عناوین سرای رهایی ،سرای آرامش و..مشخص شده است و  نادر 49 ساله روی یکی از تخت‌ها با گوشی همراهش بازی می‌کند .


نادر مشاور املاک بوده و پس از جدا شدن همسرش همراه با مادر پیرش در خانه خواهرشان زندگی می‌کرده که اتفاقاتی باعث  سکونت او در گرمخانه‌های شهر می‌شود.


نادرمی‌گوید: «مادر را به سالمندان سپردم و در بازگشت به خانه دامادمان راهم نداد و گفت همه اسباب و اثاثیه را دور ریخته ام.»


نادر از 5 ماه پیش ساکن گرمخانه بهمن است  و از ساعت 6 صبح که مجبور است گرمخانه را ترک کند در خیابان‌ها آواره است و غذای خود را در سطل های  زباله جستجو می‌کند.»


کاش هیچ جوانی آواره نشود


حسین روزه است سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:« تا امروزهمه را گرفته ام و اگر خدا کمک کند بقیه اش را هم می‌گیرم.


حسین  روزها پشت وانت دوستی در جاده مخصوص میوه می‌فروشد و اصرار می‌کند بنویسم در کیلومتر 17  جاده مخصوص.


او جدایی مادر و پدر و ازدواج مجددشان را دلیل  بی‌خانمانی اش می‌داند و می‌گوید:« دوست ندارم  ازدواج کنم و بچه دار شوم  چرا که ممکن است  فرزندم هم بچه طلاق شود و مانند من آواره و بیخانمان شود .»


حسین به پخش بازی‌های جام جهانی اشاره می‌کند و می‌گوید:« گرمخانه تلویزیون دارد و معمولا بازی هایی که ساعت 10 یا 11 پخش می‌شود را می‌ىبینیم اما اگر بچه ها شلوغ کنند از دیدن بازی ها محروم می‌شویم و بازی‌هایی که  بعد از 12 نیمه شب پخش می‌شود را هم نمی‌بینیم.»


آرزوی حسین خلاصه می شود در اینکه هیچ جوانی آواره نشود و می‌گوید:« کاش همه پدر مادرها با هم سازش کنند و به خاطر بچه هایشان هم که شده با هم زندگی کنند.»


5 سال است پاکم


امیرهر چه بگوید  54 ساله ام کسی باور نمی‌کند .چهره او نشان نمی‌دهد زیر صورت سیاه چرده اش مردی نشسته است که به قول خودش از 35 سال پیش معتاد بوده و 5 سال است اعتیاد را کنار گذاشته وپاک است.


امیر روزها  به همراه یکی از دوستانش در بازرسی یکی از ارگان‌ها کار می کند اما پولی دریافت نمی کند.


او می‌گوید: «18سال پیش همسرم جدا شد و با دو فرزندم رفت و زندگی من ازهم پاشید و دو سال است که در گرمخانه ها زندگی می‌کنم .»


سکنی گزیده ام


مهدی 64  زندگی در گرمخانه بهمن را با عنوان سکنی گزیدن نام می‌برد و می‌گوید:«از  بچگی  چهار عمل اصلی را انجام داده ام و همین امر باعث پاشیدن زندگی‌ام شد  اما از یک سال پیش پاکم.»


همسر و فرزندان مهدی  در تاجیکستان زندگی می کنند و او مجبور است در گرمخانه زندگی کند.


بگویید بی خانمان هستم و پذیرش شوید


معاون سازمان خدمات اجتماعی شهرداری معتقد است که نام گرمخانه  را نباید استفاده کرد چرا که گرمخانه مکان نگهداری از تکدی گران را به  ذهن می‌آورد و واژه مددسرا بهتراست.


دکتر رضا جهانگیری فر با اشاره به اینکه 10 سال پیش این گرمخانه احداث شد می‌گوید : «ظرفیت اسمی گرمخانه 150 نفر است که در شب‌های سرد 250 نفر هم پذیرش شده اند و تنها شرط ورود به گرمخانه نداشتن اعتیاد و اذعان به بی خانمان بودن افراد است.»


او در باره طرح تابش و ضیافت افطاری گفت:« طرح تکریم و اطعام  بی خانمان‌های شهر بستری برای حضور مردم و افطاری دادن  به بی خانمان را فراهم  می‌کند و ازمردم می‌خواهیم به جای افطاری‌های رنگارنگ و پر هزینه خود  به این افراد را که  از مردمان خوب روزگار هستند و دست تقدیر آنها را آواره کرده است کمک کنند و افطاری های خود را به گرمخانه ها تحویل دهند.»


مراسم افطار و شام به همت خبرنگاران در گرمخانه بهمن با حضور مهندس اسدی شهردار منطقه 16 و مسئولان در فضایی دوستانه برگزار شد.


 زهره حاجیان – سرویس اجتماعی

کد خبر: 25989

وب گردی

وب گردی