عبدالجبار کاکایی:فرمان ترانه در دست ادبیات نیست، در دست موسیقی است!

عبدالجبار کاکایی معتقد است: ما در قرن 7 و 8 پر از جواب بودیم ولی در این قرن ما پر از سوال هستیم. نسلی که پر از سوال است با نسلی که سرشار از جواب است متفاوت است و این نسل قادر به داشتن خلاقیت نیست.

عبدالجیار کاکایی را به عنوان یکی از شاعران و ترانه سرایان مطرح حال حاضر می دانند که تلاش های او برای ایجاد تغییر و تحول در نگاه ایدئولوژیکی به شعر و ادبیات در سال های گذشته سبب انتقادهایی از سوی کسانی شده است که قصد دارند از شعر و ترانه استفاده ابزاری کنند. با او به گفتگو نشستیم و از اوضاع شعر و ترانه پرسیدیم.

بسیاری بر این باورند قالب های سنتی شعر مثل غزل و قصیده دیگر نمی توانند زبان انسان معاصر باشند، نظر شما چیست؟

قالب ها را یک اقتضائاتی به وجود می آورند و تا زمانی که آن اقتضائات تغییر نکرده اند آن قالب نیز تغییر نمی کند. به فرض اقتضائات موسیقی جدید، منظورم زمانی است که تصنیف به عنوان یک قالب در شعر فارسی مطرح شده است، قالبی به نام تصنیف را درست کرده است و تصنیف تابع موسیقی است یعنی شرایط موسیقی شرایط تصنیف را تعیین می کند. اگر در موسیقی تکرار باشد در تصنیف هم باید تکرار باشد چنانچه موسیقی ترجیع داشته باشد تصنیف هم باید ترجیع داشته باشد. بنابراین یک اقتضائاتی می آید و قالب تصنیف را تعیین می کند. اصل آن هم حرف ها و پیام ها و تصاویری که خلق شعر است و در ذهن شاعر شکل می گیرد اما فرمی که به این کار داده می شود اقتضائات و شرایطی است که باید در آن فرم قرار بگیرد تا قابل تولید باشد من فکر می کنم اقتضائاتی باعث شده که غزل هم کوتاه باشد یا به فرض بین 6 تا 12 بیت باشد. احیاناً موسیقی کناری هم داشته باشد تا مفاهیم با تکرار قافیه دوباره ارجاع پیدا کند به اول شعر و این اقتضائات، اقتضائات بشری است تا زمانی که بشر متکی به حافظه اش است و این اقتضائات وجود دارد این قالب باید حفظ شود. از اینکه سرسختانه و متعصبانه یک عده ای فکر می کنند باید به هم زد و طور دیگری حرف زد، نتیجه ای حاصل نمی شود باید آن اقتضائات را بوجود بیاورد تا آن طور دیگر ایجاد شود.

چطور می شود این اقتضائات را برهم زد؟

اگر شما توانستید مردمی تربیت کنید که بدون اتکا به حافظه شان یا بدون میل به شنیدن موسیقی کناری طالب شنیدن یک شعر باشند، این اقتضائات به هم می خورد. به قول خانلری که می گفت شما بگویید ما هم می خوانیم خوب هم هست اما شعر نیست. خانلری خیلی بر روی خارج شدن از قالب سنتی شعر تعصب داشت البته من اینگونه فکر نمی کنم شعر حقیقتی است که برای قالب هاست قالب ها اقتضائات طبیعی بشر است. چند وقت پیش تعبیر جالبی دیدم که نوشته بود قالب یا هر آرایه ادبی در شعر که زواید آن باشد مثل آرایش برای زن است و طبیعتا به کمک زیبایی زن می آید پس چه لزومی دارد که ما حتما اینها را حذف کنیم. اگر احیانا قالب و مسائل دیگر محدودیتی ایجاد نکند و شاعر بتواند آنها را کنار بزند و براحتی با مخاطب خود گفتگو داشته باشد مثل حسین منزوی مثل محمدعلی بهمنی یا عماد خراسانی یا شهریار و بسیاری از غزلسرایانی که ثابت کردند بدون نیاز به این اقتضائات و قرار گرفتن در این محدودیت ها می توان با مخاطب حرف زد قالب غزل هم تا آن زمان زنده است.

به نظر شما اگر همین رویه ادامه پیدا کند ممکن است شاعرانی پیدا شوند که حرفهای مهمی برای گفتن داشته باشند؟

در هر دوره ای غزل احیا شده و مورد استفاده نسل جدید قرار گرفته است و بنظرم غزل از این فراز و نشیب ها خواهد داشت گاهی در محاق بوده و گاهی درآمده همان گونه که گفتم بهم ریختن اقتضائات غزل کار من و شما نیست اگر شرایط تاریخی ایجاد شد که شعر خود را بدون قالب و آهنگ عرضه کرد و مثل موسایی بدون عصا توانست از پس فرعون بر بیاید آنگاه قالبها خود به خود از بین می روند و کلمات بی واسطه و بدون زواید عاریه ای دیگر به مخاطب عرضه شوند من فکر می کنم محدودیتی که در دادن آهنگ به کلمات است کم از محدودیت ایجاد قالب برای شعر نیست. هر دو به نوعی برای شعر محدودیت ایجاد می کنند کمااینکه خیلی ها سعی می کنند به کلمات آهنگ دهند و شعر سفید ایجاد کنند اما نثر می گویند. دادن آن موسیقی درونی به کلام هم کاری است که به تبحر نیاز دارد. محدودیت هایی دارد هر کلمه ای نمی توانیم بیاوریم و باید بر اساس آهنگ ذهنی پیش برویم بنابراین من فکر می کنم درگیر شدن بر سر قالب ها را رها کنیم و دیگر اینکه مقایسه دوران ما با دوران حافظ و سعدی قیاس غلطی است چون که غزل گذشته ما محمل اندیشه های کامل شده عرفانی بود. جامعه ای که از جهت فکر و اندیشه به کمال رسیده و میوه های آن شده شعر و فقه و فلسفه و کلام. شما جامعه امروز ما را با جامعه عصر حافظ مقایسه کنید در جامعه تفکر به کمال نرسیده است. یک جامعه بلاتکلیف که بین ماتریالیسم و کاپیتالیسم یا لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی سر در گم است و هیچ افق فکری روشن برای آینده اش ندارد. میوه شعر این جامعه چه خواهد شد؟ من فکر می کنم شرایط تاریخی دوره ها با هم متفاوت هستند اگر دوران باشکوه علمی داشته باشیم قطعا دوران باشکوه ادبی هم خواهد بود.

پس بنظر شما این امر به کل جامعه ربط دارد و به یک شخصی محدود نمی شود؟

متأسفانه این امر خارج از دسترس افراد است. ایجاد قالب هم برای شعر از اقتضائات تاریخی نشأت می گیرد. دست فرد نیست که با سلیقه اش قالبی را تغییر دهد و این یک خواست عمومی است باید یک ذائقه جمعی ساخته شود و این ذائقه جمعی هر گونه تغییر را بپذیرد. مقایسه عصر ما با عصر حافظ و سعدی و توقع حضور شاعران چون آنها در عصر ما با توجه به فقدان آفاق فکری که این نسل با آن درگیر است غیرممکن است ما در قرن 7 و 8 پر از جواب بودیم ولی در این قرن ما پر از سوال هستیم. نسلی که پر از سوال است با نسلی که سرشار از جواب است متفاوت است و این نسل قادر به داشتن خلاقیت نیست. یک اطمینان شیرینی ما پشت ادله مان داشتیم بی نظیر بود. شما در نظر بگیرید خواجه نصیر مشکلی با جهان نداشت و آخرت و دنیا برایش تعریف مشخصی داشت. خیلی از حکما و متکلمین ما همین گونه بودند و حافظ و سعدی نیز با اطمینان به علم این افراد چنان شعرهایی می سرودند. الان یک جامعه شناس ما مشخص نیست از کجا خط می گیرد متحیر است وقتی دانشمند علوم انسانی ما متحیر است شاعر ما از او متحیرتر خواهد بود. من فکر می کنم این آشفتگی که نسل امروزمان دارد شرایطی را ایجاد کرده که ما دیگر توقع ظهور حافظ و سعدی از این نسل را نداشته باشیم.

به نظرم امکان آسان چاپ کتاب هم بر این امر مزید علت شده و باعث شده هرکسی یا چند دلنوشته کتاب شعر چاپ کند و خود را شاعر بداند.

به نظرم بعضی شاعران بزرگ در عصر ما توانسته اند تا حدودی انتظارات و تشنگی مخاطب را برآورده کنند در مورد شعر و تأثیرگذاری آن یعنی آنکه دکلمه شود و به میان مردم برود و دیده شود انجام شده است. الان شعر خیلی میدان دار نیست همین قدر که توانسته دکان و دستگاهی برای خود حفظ کند و عده ای هم مشغول باشند همین قدر هم غنیمت است.

واقعا فکر می کنید غنیمت است؟

بله. چون عناصر اصلی شعر مورد تهاجم قرار گرفته اند مثلا عنصر تصویر مورد تهاجم جهان تصویر قرار گرفته است ما در گذشته تصور می کردیم مثلا چطور می توان یک گل را در چهره آورد و به آن تشبیه کرد اکنون با افکت های تصویری گل را بر روی چهره دیزاین می کنند. عناصر جوهری شعر به یک باره مثل هنر عکاسی آمد و هنر نقاشی را تحت الشعاع قرار داد، از دوران مدرن زبان شعر مورد تهاجم قرار گرفت. ظهور روزنامه ها و رسانه های جمعی و عصر ارتباطات زبان شعر را که تقریبا حالت تقدس داشت و آوای طنین ملکوتی بود تبدیل کرد به یک ابزار روزمره و گفتگوی مردم.

زبان، اندیشه و هم تصویرگری و هم عواطف انسانی در شعر مورد هجوم قرار گرفته است و این با گذشته قابل قیاس نیست شما نگاه کنید رفتارهای زندگی مدنی شهری را و آن را قیاس کنید با رفتارهای مثلا محیط های روستایی که تقریبا شبیه جهان گذشته ما بوده است بنابراین 4 عنصر اصلی شعر یعنی اندیشه، تصویر و زمان مورد تهاجم جهان جدید قرار گرفته است و بنابراین باید گفت: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی.

ترانه چطور؟ وضعیت آن هم به همین گونه است؟

ترانه اساسا شنیداری است بیش از آنکه مکتوب باشد. قوانینی که در آثار شنیداری حاکم هستند مقداری با قوانینی که بر آثار مکتوب حاکم هستند متفاوت است. من وقتی با شما حرف می زنم خیلی از حروف اضافه را حذف می کنم چون شما از لحن من متوجه مقصودم نمی شوید اما وقتی می خواهم چیزی را بنویسم تمام اصول ادبی را رعایت می کنم .در ترانه یک سری اصول ادبی رعایت نمی شود چون شنیداری است. حالا وضعیتی پیش آمده که ترانه هم به دنبال مکتوب بودن است و این یک تشنجی ایجاد کرده بین شاعران و ترانه سراها و سبب شده از کار هم ایراد بگیرند. مثلا ضعف تألیف دارد یا نثر آن ضعیف است یا مشکل قافیه ای دارد به هر حال چون ترانه قالب تاثیرگذاری است و مخاطب فراوانی دارد. یکی از اشخاصی که جذب آن شد خود من بودم که سال ها پیش به آن روی آوردم. ما شاعران دهه 60 بیرون از فضای ادبی نیز مخاطب داشتیم اما با ورود به دهه 70 اشعار بیشتر منحصر به گعده های ادبی شده اند. مردم از شعر روی گردان شدند و به هنرهای تصویری روی آوردند در آن شرایط یک نسلی به سمت زبان محاوره سوق پیدا کرد، هم همین جاذبه باعث شد که برای آنکه مخاطبانم را حفظ کنم و آنهایی را که 10 سال شعرهای ما را خوانده بودند را از دست ندهم به ترانه روی بیاورم. همان مضامین آیینی و اعتقادی و افق دیدمان را در ترانه می ریختیم و عرضه می کردیم. خب خیلی ها وارد این عرصه شدند و طبیعتا ورود افراد زیاد پسندیده نیست و اتفاقات خوبی نمی افتد. الان هم با این صحنه مواجه ایم. ترانه حالت بلاتکلیفی دارد و تلاش می کند خود را به عنوان ژانر ادبی مستقل از قالب های دیگر خود را عرضه کند یعنی ترانه به دنبال این است که برخلاف تصنیف بدون موسیقی هم خود را اصلاح کند. ترانه با شکستن فعل ها و با استفاده از ادبیات فولک کوچه و بازار منتها در قالب های کاملا علمی مثل غزل خود را ثابت کرده است. ترانه اکنون وضعیت تعریف نشده ای پیدا کرده که می خواهد خود را به عنوان یک ژانر ادبی مستقل از قالب های کلاسیک نشان دهد. امروزه هر نشستی عنوان شعر و ترانه به خود گرفته و این نشان می دهد که ترانه خود را همسنگ شعر اثبات کرده است.

با این همه ما میبینیم که ترانه ها و آهنگ هایی که معروف می شوند ازنداشتن شعر خوب رنج میبرند، همین تازگی ها یکی از ترانه های خواننده ای معروف که تیتراژ یک سریال است همه جا پخش شده و همه گوش می دهند درحالی که شعر آن به شدت ضعف تالیف دارد، چرا نگاهی که باید مواظب حال و احوال ترانه باشد وجود ندارد؟

دلیل این امر بخشی اش به آن علت است که فرمان ترانه در دست موسیقی است و در دست ادبیات شعر نیست.

یعنی مشکل از شورای شعر است؟ چرا به همچنین ترانه هایی مجوز داده می شود؟

خب آن شورا چون دولتی است اسم بدی هم پیدا کرده که به آن ممیزی می گویند، به هر حال با ادبیات تخطئه آمیز با آن برخورد می کنند تا اندازه ای دوستان ما در شورای شعر و موسیقی رادیو و تلوزیون سعی می کنند ادبیات و شأن زبان را کنترل کنند اما یکسری تکالیف سازمان های دیگری بر آنها تحمیل کرده اند از جمله ملاحظات سیاسی که این ملاحظات مسوولیت آنها را زیاد می کند. یعنی وقتی شعر را می بیند هم ایراد قوافی و تصویری آن را باید بگیرد و هم مجبور است معایب و دستورالعمل های کارفرما را هم اعمال کند. این شوراها و نهادها خیلی مورد علاقه محیط های آزاد نیستند و غیرمنصفانه آنها را تخطئه می کنند. گاهی آنها که به این افراد ایراد می گیرند از لحاظ سواد و فضل ادبی به هیچ وجه در حد و اندازه آنها نیستند.

شما به همین دلیل از آن بیرون آمدید؟

بله من البته سالهاست از این شوراها بیرون آمدم بدلیل همین تداخل مسئولیت، چون من برای همان مسئولیت اولم که شما خلاء آن را بیان کردید رفته بودم که چون نهاد نظارتی بر ترانه وجود ندارد و باید باشد. هیچ ارگان و نهادی بعنوان مکان مرجعی وجود ندارد ما خانه شاعران را داریم اما عده ای آنجا را مرجع نمی شناسند خیلی از نهادها هستند که مسئولیت رسیدگی به امور شعرا را مثل حوزه هنری به عهده گرفته اند و خیلی از شعرا آنجا را به رسمیت نمی شناسند معمولا یک الزاماتی ورود به آنجا دارد که بسیاری نمی پذیرند.

این همه اختلاف شاعران در دوره ما از کجا نشأت می گیرد؟

واقعا شاعرها همدیگر را قبول ندارند. متأسفانه این ضعف در تمام صنف ها هم دیده می شود و در شعر هم هر کس ساز خود را می زند. می خواهم بگویم که وقتی شعر که قدمت و سابقه اش بیشتر از ترانه است بلاتکلیف است وای به حال ترانه که اکنون افسار آن دست موسیقی است. هرجور میلشان باشد و سلیقه شان اقتضا بکند رفتار می کنند. از من می خواستند که مثلا این مصراع را آنگونه که من می خواهم بساز و نه آنگونه که ضوابط به تو می گوید. اصلا من میخواهم اینجا قافیه نداشته باشم. بارها این عقب نشینی های وحشتناک شعرا را در مقابل خوانندگان و آهنگسازان را دیده ام. خیلی وقت ها کارهایی که قرار بوده خود من انجام دهم به دلیل همین تضادها و اختلافات انجام نشده است. به هرحال در ترانه موضوع اقتصادی مطرح است و درآمد دارد لذا ترانه سرا هم خود را خیلی به حدود ادبی خود را محدود نمی کند و تبدیل به یک دستگاه مکانیکی می شود که فقط آنچه موزیسین از او می خواهد را انجام می دهد. لذا ترانه های ما از نظر ادبی خیلی سخیف اند.

این جریانی که اول موسیقی می سازند و بعد روی آن شعر می گذارند هم به نظرم خیلی به این موضوع ضربه زد. درگذشته مثلا یک شعر حافظ را می خواندند و براساس موسیقی خود شعر آهنگساز برای آن آهنگ می ساخت.

ببینید اتفاقا در همان طریق هم خیلی کارهای برجسته ای ایجاد شد. همین معینی کرمانشاهی که به تازگی درگذشت، بهترین کارهایش برروی موسیقی های از پیش آماده شده بود. مرحوم همایون خرم، یاحقی، جهانبخش پازوکی کارهای درخور توجهی خلق کردند. ببینید چقدر کلام بر روی ملودی سوار می شد. من فکر می کنم ترانه سرا باید بهره ای از شعر برده باشد. لزوما نباید ترانه سرا شاعر باشد اما باید شعر را بشناسد. باید دوره دوساله سربازی را در شعر بگذراند. لازمه نوشتن کلام دانستن ادبیات است. ملک الشعرای بهار ادیب بود و مرغ سحر را مطمئنا هر ترانه سرای بی سوادی نمی توانست بگوید. بیژن ترقی، نواب صفا یا معینی کرمانشاهی شاعر بوده اند. اما ما اکنون با نسلی مواجه شده ایم که اینها از موسیقی وارد شعر شده اند. و نمی توانند حتی یک غزل بگویند یا یک بیت شعر موزون حتی بخوانند اما ذهنشان با آکسان های موسیقی درگیر است و در نتیجه چیزی می سازند که خوراک عامه مردم است. واقعا موسیقی در اثر تکرار ایجاد لذت می کند. تیتراژهای سریال ها را ببینید هرچقدرهم ضعیف باشند چون به دفعات شنیده می شوند مورد توجه قرار می گیرند. مولانا می گوید آدمی فربه شود از راه گوش! از راه گوش می شود موسیقی را به ذهن وارد کرد. ما در دهه شصت فقط ناظری و شجریان گوش می کردیم . لذت کامل می بردیم. موسیقی همین است و روح آدمی را جلا می دهد. گاهی هم با موسیقی دم دستی چنان روح انسان آلوده می شود که مدت ها در همان مقطع متوقف می شود. بنابراین دستگاه نظارتی خوب عمل نمی کند.

به نظرم با این شرایط به شدت لزوم وجود آموزش های آکادمیک احساس می شود. آموزش برای افرادی که زمینه شاعری را دارند، تا با موسیقی و تلفیق آن با ترانه هم آشنا شوند.

قطعا اینگونه است. به نظرم کسی که ترانه می گوید باید یکسری آموزش ها را ببینید تا مرتب به یک شکل ترانه نگوید.وقتی یکسری اطلاعات عمومی داشته باشد می تواند سبک و گفتارش را تغییر دهد. در ترانه هیچ اتفاق جدی نمی افتد و یکی از دلایلش این است که هم بستر ترانه موسیقی است. موسیقی ما در تلویزیون که یک رسانه قدرتمند داخلی است منحصر شده به بعضی مراسم و مناسبت ها. پیش از انقلاب یادم است ما یک ساعت هایی برای موسیقی غرب داشتیم یک ساعت هایی برای موسیقی داخلی و و یک ساعتی برای موسیقی سنتی و ما از این طریق با تمام اشکال موسیقی در ارتباط بودیم.

ارتباط شما الان با صداو سیما چگونه است؟

خب من 5سال است که ممنوع التصویر شده ام. ولی ترانه هایم گاهی پخش می شود. برای تیتراژ برنامه ها هم مدت هاست به من رجوع نمی شود. که فکر می کنم تبعات همان ممنوع التصویری است.

شما و هم دوره ای های شما چون سیدحسن حسینی، سهیل محمودی و قیصر امین پور راه خود را از حوزه هنری جدا کردید، دلیل اختلاف نسل شما با حوزه هنری چه بود؟

ببینید .متولیان برنامه های حوزه که هزینه های آن را تامین می کردند و نشست برگزار می کردند، توقعاتشان را ابلاغ کردند مبنی که براینکه ما درواقع شاعر مبلغ می خواهیم و یک عده شاعر که دور هم جمع شوند و درخیلی از مباحث و مسائل فضولی کنند نمی خواهیم. یادم است یکی از مسائلی که حمل بر فضولی شده بود در آن زمان جمع آوری آثار مرتضی مطهری از دانشگاه ها بود. که سیدحسن حسینی هم ناراحت شده و بود و شعری هم در این زمینه گفت. چه نشسته اید در فتنه مجدد فرقان و حذف کتاب های مطهری از دانشگاه ها را به ظهور مجدد گروه فرقان تشبیه کرده بود و این ورود در مسائل سیاسی بود. این شرایط خیلی سلیقه مدیریت وقت نبود. آنها از شعرا می خواستند مثلا در ایام الله در راهپیمایی ها شعر بخوانند و در نتیجه خیلی دوست نداشتند شاعران وارد مسائلی شوند یا بخواهد به لاک روشنفکری برود و شروع کنند به سوال کردن. این فشارها بود تا جلسه معروف حجه الوداع که سال 66برگزار شد و قرار شد هفته بعد هیچکس به حوزه نرود. تاچهار پنج ماهی هم ماهم از بی خبر بودیم و بعد از آن جلسات را خصوصی برگزار می کردیم. و بعد هم کم کم بچه ها متفرق شدند و آن جمع از هم پاشید. من هم به روزنامه جمهوری رفتم که در آن زمان یک یادداشتی درباره شجریان نوشتم که به همان دلیل دیگر از ورودم به روزنامه جمهوری ممانعت شد. بعدها آقای قزوه به حوزه برگشت و حجت الاسلام زم هم سعی کرد بچه ها را دور هم جمع کند اما همان شرایط هم دیگر قابل تحمل نشد. اینها مربوط به سال های 70-71است. می توان گفت حدود همان سال 66 دیگر گعده شاعران انقلاب از هم پاشید.

عملکرد حوزه هنری را الان چطور می بینید؟

من حوزه هنری رابیشتر یک پادگان می بینم که یک فرمانده دارد و عضو گیری می کند و ابایی هم ندارد که خود را یک نهاد ایدئولوژیک تعریف کند. از یک زمان که یک جمع آزاد هنری در آن جمع بودند فاصله گرفته است. اگر آن حلقه فکری ادامه پیدا می کرد مطمئنا یک جریان فکری موثر شکل می گرفت و بعد از کانون نویسندگان جریان منسجمی می شد. کانون نویسندگان وارث یک دژمونی عظیم تفکرات سوسیال ناسیونالیستی بعد از خود بود. اعضای حزب توده را اگر در سال های 20و30 نام ببریم انگار دایره المعارف اعلام فرهنگی کشور را نام کی بریم. همه چهره های خاص ما توده ای بودند. حساب کنید این جریان مولد یک جریان قوی ادبیات شد. اگر به نگاه جریان دینی حوزه هنری هم این میدان داده می شد و این حوصله بود، شاید با انتشار مجموعه کتاب های زیاد قدرتمند می شد اما متاسفانه در همان پروسه شعارزدگی و فرمایشی از آن استفاده کردند و بعد هم باعث تفرق آنها شد و تا الان که دارید می بینید عده ای ممنوع الصدا و ممنوع و التصویر و ممنوع اسم از آنها مانده است.

انقلاب ما انقلاب فرهنگی بود لذا اهالی فرهنگ در کشور ما هم مخالفتشان و هم موافقتشان مهم است. موضع گیری یک شاعر و کتاب ها در کشور ما خیلی مهم است و به نظرم شرایطی که باید باشد نیست و فکر می کنم ادبیات انقلاب خیلی از این مواضع است.

از کارها و کتاب هایتان بگویید؟

آخرین کتابم تاوان کلمات بود که در نشر نیستان منتشر شد. دو کتاب دیگر هم آماده کرده ام که از نشر نیستان منتشر خواهد شد. یکسری یادداشت هایی هم هست که نوشته ام.این یادداشتها بیشتر شاعرانه هستند و شامل نامه ها و یادداشت های ادبی من برای شخصیت هایی چون سایه و سیمین بهبهانی و دیگران است. در حال تجربه نثر بخصوصی هستم که کوتاه نویسی است. یک نثر کم حوصله عجول تند است که شبیه شعر است. تعدادی از ترانه های قدیمم را هم با ذکر جزئیاتی که این ترانه ها به چه صورتی ایجاد شده اند در حال آماده سازی برای چاپ دارم.

گفتگو: ساجده سلیمی

502502

کد خبر: 549244

وب گردی

وب گردی