ما مانده ایم و مردگان!/آرامگاه‌های خانوادگی امامزاده عبدالله(ع) سقفی بالای سر چند خانواده شده است

لابه‌لای آرامگاه‌های خانوادگی «امامزاده عبدالله(ع)» قدم می‌زنم تا نشانی از زندگان بیابم. برخلاف سال‌های قبل خانواده‌ها کمتر برای زیارت اهل قبور آمده‌اند. سکوت عجیبی داخل آرامگاه‌های خانوادگی حاکم است. سقف بعضی از آرامگاه‌ها فروریخته و در و پنجره بعضی از مقبره‌ها هم به غارت رفته و به عبارتی صابون سارقان در این سال‌ها به تن مردگان هم خورده است.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از همشهری محله لابه‌لای آرامگاه‌های خانوادگی «امامزاده عبدالله(ع)» قدم می‌زنم تا نشانی از زندگان بیابم. برخلاف سال‌های قبل خانواده‌ها کمتر برای زیارت اهل قبور آمده‌اند. سکوت عجیبی داخل آرامگاه‌های خانوادگی حاکم است. سقف بعضی از آرامگاه‌ها فروریخته و در و پنجره بعضی از مقبره‌ها هم به غارت رفته و به عبارتی صابون سارقان در این سال‌ها به تن مردگان هم خورده است.
بر در و دیوار بعضی از آرامگاه‌های دود گرفته می‌توان یادداشت‌های معتادان و کارتن‌خواب‌ها را دید. لابه‌لای درختان تنک گورستان چند نفر به چشم می‌آیند. سراغ زندگان ساکن در گورستان امامزاده عبدالله(ع) را می‌گیرم. همه سعی می‌کنند به نوعی از پاسخ دادن طفره بروند. مرد مسن لاغر اندامی با اشاره مرا به سمت آرامگاهی راهنمایی می‌کند که فضای مقابل آن بیشتر به حیاط خانه‌ای شبیه است که قبرهایی آن را احاطه کرده‌اند. تخت چوبی مفروش، گلدان‌های گل کاغذی و شمعدانی و حوض کوچک همه نشان‌دهنده جریان زندگی در این فضای مرده است.

به خاطر مادرم
2سنگ قبر از لابه‌لای زیراندازهایی که کف آرامگاه خانوادگی «آصفی» را پوشانده سر برآورده‌اند و باقی قبرها زیر فرش خانه آرام گرفته‌اند. یک بخاری برقی قدیمی تنها وسیله گرمایشی این فضای سرد است. زن مسن با چهره‌ای بشاش قوری استیل رنگ و رو رفته‌ای را می‌آورد و داخل 2 استکان کمر باریک چای می‌ریزد. بخار آن در فضای آرامگاه می‌پیچد. مرد، کاپشن سبز رنگی به تن و کلاه کاموایی به سر دارد. زن با شال قهوه‌ای و پالتوی خاکستری تلاش می‌کند که خود را از سرمای جانکاه حفظ کند.
«غلامرضا» مرد خانه ۵۷ سال دارد و اهل نیشابور است. او با تبسمی درباره انگیزه آمدن به گورستان امامزاده عبدالله(ع) می‌گوید: «حدود 35 سال قبل با دختری از اهالی روستای حسین‌آباد نیشابور ازدواج کردم و به شهریار آمدم. کشاورزی می‌کردم و روزگار می‌گذراندم. تا چشم باز کردیم ۴ بچه قد و نیم قد دورمان را گرفته بودند. یک روز خبر آوردند که شوهر مادرم فوت کرده است. از آنجا که شوهر مادرم سرایدار امامزاده عبدالله(ع) بود فامیل و دوست و آشنا گفتند ماندن یک زن تنها در گورستان پسندیده نیست. شوهر مادرم حدود ۴۵ سال با رفت و روب قبرها، قرآن‌خوانی و سرایداری سرکرده بود. چاره‌ای نبود. ‌کار کشاورزی را ر‌ها کردم و آمدم قبرستان امامزاده عبدالله(ع) و در آرامگاه خانوادگی آصفی اتراق کردم و شدم همسایه دیواربه دیوار مادرم. مادرم سال‌ها در آرامگاه خانوادگی زندگی کرده بود و به این زندگی عادت داشت. مدتی بعد مادرم به رحمت خدا رفت. اما من و اهل و عیال اینجا ماندگار شدیم.»

بیمه نیستیم
خانم «طبرسی» استکان چای را پیش می‌کشد و می‌گوید: «‌‌‌وقتی خبر فوت همسر مادر شوهرم را آوردند گفتم آقا رضا برو پیش مادرت که تنها نباشد. اما بعد دلم راضی نشد همسرم را تنها بگذارم و با 3 دختر و یک پسر آمدیم اینجا. خوشبختانه حالا همه بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و سر خانه و زندگی خودشان رفته‌اند؛ ما مانده‌ایم و خاطرات تلخ زندگی. برای یکی از دختر‌ها توان تهیه جهیزیه نداشتم. با‌‌‌ یکسری وسایل خرده‌ریز، او را روانه خانه بخت کردم. خوشبختانه داماد سر به راهی داریم که با کارگری خرج و برج خانه را در می‌آورد. امیدوارم بتوانم با همین درآمد اندک برای دخترم یخچال، چرخ خیاطی و فرش بخرم. خدا کریم است و بندگانش را زیر نظر دارد. چند سال در امامزاده زحمت کشیدیم ولی فقط ۶ سال بیمه بودیم. بقیه سال‌ها را با پولی که از راه آبپاشی قبرها، جاروی دور و بر آرامگاه‌ها و نگهبانی آنها به دست آوردیم زندگی گذراندیم. بچه‌ها رفته‌اند سر زندگی و ما مانده‌ایم و مردگان گورستان.»
بدنم مورمور می‌شود. حس می‌کنم دور و برم مردگان زل زده‌اند به من و این خانواده. شاید یک روز ماندن و زندگی در این فضا برای من راحت باشد. اما3 دهه زندگی در اینجا با مردگان خاموش برای هرکسی ممکن نیست.

قبر۱۲۰ میلیون تومانی
غلامرضا آب دهانش را فرو می‌دهد و استکان چای را سر می‌کشد. تلویزیون داخل خانه روشن است. با صدای تقه در، زن از جا می‌جهد؛ مردی در میانه چهارچوب ایستاده؛ به دنبال کسی است که آرامگاه خانوادگی‌شان را آب و جارو کند. زن با عجله جارویی برمی‌دارد و از خانه بیرون می‌رود. غلامرضا می‌گوید: «۳۰ سال کارم کندن قبر در این قبرستان بود. ۲۰ سال پیش طبق قراردادی که با اداره اوقاف داشتیم برای کندن هر قبر هزار تومان می‌گرفتیم. این مبلغ بین 3نفر قبرکن تقسیم می‌شد. جالب اینکه هر قبر را بین ۷۰ تا ۱۰۰ هزار تومان به مردم می‌فروختند. حالا قبر‌ها را حدود ۳۰ میلیون تومان یا بیشتر می‌فروشند. برای آنهایی که قبری در گورستان ندارند گاهی هزینه قبر به ۱۲۰ میلیون تومان هم می‌رسد. بعد از ۳۰ سال قبرکنی و زندگی در آرامگاه خانوادگی می‌گویند باید اینجا را ترک کنید. در طول این سال‌ها بار‌ها روزنامه‌ها و نشریات درباره زندگی من و همسرم در آرامگاه امامزاده عبدالله(ع) نوشتند و نوشتند ولی برای ما سودی نداشت. ‌بعضی اوقات به خانه دخترمان می‌رویم. گاهی هم در آرامگاه، شب را به صبح می‌رسانیم. هردو از پا افتاده‌ایم. به هرحال وقت باز نشستگی رسیده اما سابقه بیمه ما برای بازنشستگی کافی نیست. در طول این سال‌ها، ده‌ها و بلکه صد‌ها مرده را در قبر‌ گذاشته‌ام و ترسی از مرده‌ها ندارم. اما هرشب کابوس پرت شدن از بلندی را می‌بینم. می‌ترسم زمینگیر شوم.»

از زنده‌ها بیشتر می‌ترسم
خانم طبرسی بعد از جارو زدن آرامگاه، دوباره وارد اتاق می‌شود و چای تازه‌ای می‌ریزد. در فضای نیمه تاریک آرامگاه به غلامرضا خیره می‌شوم. او گاهی بر اثر خستگی چشم روی هم می‌گذارد. کنار قبر قدی به دیوار تکیه می‌دهم. خانم طبرسی با چاشنی خنده درباره ترس از زندگی در قبرستان می‌گوید: «شب اول که از اسفند‌آباد شهریار به این آرامگاه آمدیم خواب به چشمم نیامد که نیامد. فکر می‌کردم شاید مرده‌ها بیایند سراغم اما بعد با این موضوع خو گرفتم. امروز بیشتر از زنده‌ها می‌ترسیم؛ به‌خصوص از معتادان و کارتن‌خواب‌ها که به آرامگاه‌های خانوادگی دستبرد می‌زنند و هرچه به دستشان برسد می‌دزدند. همین دیشب کابل‌ برق آرامگاه مرحوم جلالی را بردند. شاید یک دلیل ماندن در قبرستان محافظت از‌ دار و ‌ندار مرده‌ها باشد. الان خوابیدن کنار قبر‌ها آرامش بخش است و شاید هم یک نوع عادت.» گوشه فرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «زیر همین فرش ۹ قبر هست. نخستین بار خانواده آصفی آمدند و گفتند سقف آرامگاه را درست کنید و در اینجا ساکن شوید. با هزینه خودمان سقف آرامگاه را درست کردیم و ماندیم. بازماندگان اغلب برای فاتحه‌خوانی به آرامگاه می‌آیند.»

بچه‌ها از گورستان می‌ترسیدند
هوشنگ صدفی در این گزارش می نویسد: طبرسی درباره ترس فرزندانش از گورستان توضیح می‌دهد: «اوایل دختر‌ها بیشتر می‌ترسیدند. به همین دلیل مدرسه بچه‌ها را به گونه‌ای برنامه‌ریزی کردم که صبح‌ها پسرم را همراه یکی از دخترها به مدرسه می‌بردم و عصر 2 دختر دیگرم باید مدرسه می‌رفتند تا اینکه بزرگ شدند. دختر‌ها دیپلم گرفتند و دانشگاه رفتند. حالا 2 دخترم شاغل هستند. در دوران مدرسه دختر‌هایم می‌گفتند از دوستان و همکلاسی‌هایشان خجالت می‌کشند. گاهی بچه‌های مدرسه، آنها را مسخره می‌کردند اما این دوران سخت هم سپری شد. برای آنها توضیح دادم به دلیل شغل پدرتان مجبور هستیم در گورستان زندگی کنیم. اوایل بچه‌ها از مرده‌ها و قبر‌ها وحشت داشتند. شب‌ها موقع رفتن به دستشویی مجبور بودیم من یا پدرشان با فانوس به دنبال آنها برویم اما بعد عادت کردند.»

نمی‌خواستند معطل مرده شوند!
غلامرضا هیچ خاطره‌ای از جن و روح در گورستان ندارد اما درباره دفن فردی که زنده به گور شد می‌گوید: «روزی 3برادر، پدرشان را که فوت شده بود برای دفن به گورستان آوردند. 2 برادر می‌گفتند بابا را دفن نکنید چون زنده است اما برادر دیگر می‌گفت پدر سکته کرده و این هم جواز دفنش. کفن را کمی باز و دست‌های جنازه را لمس کردم. قبلاً مرده‌های زیادی را لمس کرده بودم. آدم مرده مثل یک چوب خشک می‌شود و چشم‌هایش باز نمی‌شود. احساس کردم که او زنده است. با توجه به اصرار برادر بزرگ‌تر و جواز دفن، چاره‌ای نداشتیم. ۷۰،۸۰نفر از اقوام مرده هم در مراسم کفن و دفن حضور داشتند. وقتی کفن را باز کردم که سر مرده را روی خاک بگذارم سر و صورتش هنوز نرم و لطیف بود و انگار چشمانش به این دنیاست. خدایش بیامرزد. لابد ارث و میراث زیادی داشت که نمی‌خواستند معطل مرده شوند! همسرم اغلب در دفن و کفن مرده‌ها نقشی ندارد و فقط روی قبر‌ها را جارو می‌کند یا بوته‌ها را آبپاشی می‌کند. به نظرم مرگ و زندگی هیچ تفاوتی با هم ندارد. ما که در این دنیا بهره‌مند نشدیم شاید در دنیای آخرت آرام بگیریم. دست خالی از دنیا بروی راحت‌تر در آن دنیا حساب پس می‌دهی.»


شاید خدا حق خود را ببخشد
مرد، لاغر اندام است و کمی تکیده‌. قبری را جارو می‌کند، صاحبان قبر توصیه‌هایی به او می‌کنند. با هم به سمت آرامگاه تاریکی می‌رویم. داخل آرامگاه، کرسی کوچکی روی سنگفرش‌ها جا خوش کرده است. می‌گوید: «در گورستان زندگی نمی‌کنم.» «داود فراهانی» یکی دیگر از کسانی است که در آرامگاه‌های خانوادگی زندگی می‌کند و از اینکه نامش را بگویید ابایی ندارد.
او درباره زندگی در گورستان امامزاده عبدالله(ع) می‌گوید: «۴۰ سال است در امامزاده عبدالله(ع) سرایدارم. البته 3سال با خانواده‌ام در آرامگاه خانوادگی معتمد‌الملک زند زندگی کردم ولی به دلیل ترس بچه‌ها از قبرها و مرده‌ها از اینجا کوچ کردیم. هرچند هنوز هم بعضی شب‌ها برای مراقبت از آرامگاه‌های خانوادگی ناچارم در گورستان بمانم. همسرم به دلیل اقامت در گورستان سال‌هاست بیمار شده و حالا در خیر‌آباد ورامین زندگی می‌کنیم. نظافت محوطه گورستان، آبیاری درختان و مراقبت از ‌آرامگاه‌های خانوادگی وظیفه سرایدار امامزاده عبدالله(ع) است. با آنکه حدود ۶۰ سال سن دارم ولی بیمه نشده‌ام و صرفاً با کمک صاحبان قبر‌ها زندگی می‌کنم. اگر دچار کسالتی شوم خدا باید لطفی کند. از مرگ هیچ ترسی ندارم اما از دنباله مرگ به‌خصوص حساب و کتاب در دنیای باقی می‌ترسم. تاکنون روحی در قبرستان ندیده‌ام. این ترس از گورستان و روح بیشتر تلقین آدم‌هاست. دخترم از مرگ و قبرستان وحشت دارد. شاید اقامت 3ساله ما در آرامگاه باعث بروز این ترس شده است. نمی‌دانم با مشقت‌هایی که در زندگی کشیده‌ام به بهشت می‌روم یا جهنم؟ از آنجایی که حق کسی را پایمال نکرده‌ام شاید خداوند حقش را ببخشد؛ همین کفایت می‌کند.»

105105

کد خبر: 566334

وب گردی

وب گردی