مادر تا لحظه آخر منتظر بازگشت  فرزندش بود/پیرمرد  سفره فروش پدر 2 شهید و 2 جانباز است

زهره حاجیان- تا همین یک سال پیش ساختمان شماره ۱۸۲ خیابان طالقانی خانه‌ای ۳ طبقه و قدیمی بود که شهیدان محمد و سلیمان آقایی با کمک پدرشان آنجا را ساخته بودند و حالا تبدیل شده به خانه‌ای شیک با امکانات کافی برای گذران زندگی .

به گزارش ایسکانیوز تا همین یک سال پیش ساختمان شماره ۱۸۲ خیابان طالقانی در منطقه خانه‌ای 3 طبقه و قدیمی بود که شهیدان محمد و سلیمان آقایی با کمک پدرشان آنجا را ساخته بودند و حالا تبدیل شده به خانه‌ای شیک با امکانات. اما «زلفعلی آقایی» ۸۵ ساله هنوز همان خانه‌های قدیمی با حداقل وسایل زندگی را می‌پسندد. آه می‌کشد و یادی می‌کند از زندگی‌های ساده و مهربانی و صمیمیت مردم در سال‌های جنگ تحمیلی.

چشم‌انتظاری تا لحظه مرگ
آرام است و مهربان. بار‌ها با آمدن نام پسران شهیدش بغض می‌کند و لحظاتی در سکوت می‌گذرد. پدر شهید می‌گوید: «مادر شهیدان، خدیجه محمدی تا لحظه مرگ منتظر برگشتن سلیمان بود. همیشه به در خانه و پنجره خیره می‌شد و می‌گفت می‌دانم بالاخره یک روز پسرم در می‌زند و وارد می‌شود، اما تا آخرین لحظه عمرش نتوانست بازگشت پسرش را ببیند. خدیجه خانم ندید که سلیمان پیچیده در‌‌ همان لباس بادگیری که آخرین بار پوشیده بود بعد از ۱۳ سال در منطقه دربندی خان عراق پیدا شد و به وطنش برگشت.»

محمد دانشجوی ترم آخر حقوق بود
پیرمرد خانه قدیمی 3 طبقه‌اش را بیشتر دوست‌ داشت تا خانه نوساز جدید. هر چند در خانه جدید راحت‌تر است و مجبور نیست پله‌های خانه را بالا و پایین برود. شاید خاطره‌های زندگی با همسرش «خدیجه محمدی» و ۶ پسرش را در خشت خشت خانه قدیمی می‌دیده و حالا نمی‌بیند می‌گوید: «حتی دیوارهای خانه قدیمی را دوست داشتم. چون سلیمان و محمد در ساخت خانه خیلی کمک کرده بودند.» پدر شهید با بیان خاطره‌ای از سلیمان می‌گوید: «پسر کوچک‌ترم سلیمان، خیلی کمک حال من و مادرش بود. عصر یک روز یک کامیون آجر جلو در خالی کرد و قرار شد که صبح کارگر‌ها آجر‌ها را به طبقه بالا ببرند. صبح که بیدار شدم دیدم آجر‌ها نیست. فکر کردم دزد‌ها شبانه آجر‌ها را برده‌اند، اما فهمیدم که سلیمان شب تا صبح نخوابیده و همه مصالح را بالا برده.» پدر شهید می‌گوید: «محمد، فرزند اولم بیشتر در حال درس خواندن بود و سال آخر حقوق قضایی را می‌گذراند. فقط چند ماه به قاضی شدنش مانده بود که شهید شد.» پدر شهید می‌گوید که محمد با اینکه همسر و 2 فرزند داشت همه ۸ سال دفاع‌مقدس را در جبهه‌ها بود و در زمان امضای قطعنامه به شهادت رسید.

2 شهید و 2 جانباز از یک خانواده
پدر شهید و همه پدران و مادران شهیدان منطقه، تهران و حتی کشور از کسی توقعی ندارند، همین که مسئولی زنگ در خانه را به صدا در آورد و بیاید و بنشیند با آنها یک استکان چای بخورد راضی می‌شوند و خشنود. اما این اتفاق کمتر می‌افتد. درد جایی بیشتر می‌شود که متولیان رسیدگی به وضعیت خانواده شهدا یا‌‌ همان بنیاد شهید گاهی کم لطفی می‌کنند و خانواده شهدا دل شکسته و غمگین می‌شوند. نمونه‌اش همین خانواده شهیدان آقایی که پدرشان می‌گوید از طرف بنیاد شهید به آنها سر نزده‌اند. پدر شهید با اشاره به اینکه از شهرداری منطقه بار‌ها به خانه ما آمده‌اند و خوشحالمان کرده‌اند می‌گوید: «باور کنید ما از هیچ‌کس توقعی نداریم، اما همین‌که مسئولان به یاد مردم باشند و برای مردم کار کنند برایمان کافی است.»
«محسن آقایی» نوه بزرگ خانواده به کمک پدربزرگ می‌آید و با تأیید حرف‌های او می‌گوید: «در دنیا مگر عزیز‌تر و بهتر از فرزند وجود دارد؟ خانواده شهدا بهترین و عزیز‌ترین و مهم‌ترین سرمایه‌شان را به انقلاب تقدیم کردند و توقعی جز دلجویی ندارند، اما باز هم مطمئن هستم که اگر خدایی ناکرده جنگی اتفاق بیفتد، باز هم همین خانواده شهدا داوطلبانه به جبهه می‌روند و از کشور و دین ما دفاع می‌کنند، مانند خانواده پدربزرگم که 2 شهید و 2 جانباز دارد و پدر بزرگم هم چندین ماه در جبهه‌ها خدمت کرده است.»

کسب روزی در خیابان عباسی
بچه‌ها را با زحمت و دسترنج خودش بزرگ کرد؛ با دستفروشی در خیابان عباسی. جوان‌تر که بود از صبح تا عصر در سرما و گرما روی چرخ‌دستی‌اش سفره می‌فروخت و آفتاب که غروب می‌کرد با بغلی پر از میوه و نان به خانه می‌آمد. بچه‌ها هم از او یاد گرفته‌اند که راه پدر را بروند و با سخاوت باشند و با لبخند و دست پر به خانه برگردند. محمد و سلیمان هم اهل کار و تلاش و زحمت بودند و ۴ برادری که دو تایشان جانباز هستند هم چنین بودند. پدر شهید تا همین چند ماه پیش در ۸۵ سالگی هم کار می‌کرد. در همین مغازه پایین خانه، کتاب و لوازم‌التحریر می‌فروخت و با اهالی محله مراوده داشت. او می‌گوید: «از اول انقلاب ساکن شهرک ولی‌عصر(عج) هستیم و همه قدیمی‌ها و برخی از همسایگان جدید ما را می‌شناسند. احترام می‌گذارند اما رفت و آمد‌ها بسیار کم شده و ارتباطات فقط در حد سلام و علیک باقی مانده است.»

اتوبوس‌هایی به مقصد مزار شهدا
با اینکه در بیشتر مناطق تهران و دیگر محله‌های منطقه ۱۸ از اتوبوس‌هایی که خانواده شهدا را به بهشت زهرا(س) منتقل می‌کردند خبری نیست، اما در شهرک ولی‌عصر(عج) هر 2 هفته یک‌بار اتوبوسی جلو مسجد امیرالمؤمنین(ع) یا مسجد ۱۴ معصوم(ع) توقف می‌کند و خانواده شهدا از آن استفاده می‌کنند. پدر شهید می‌گوید: «این اتوبوس‌ها هنوز هم وسیله مناسبی برای رفت‌وآمد خانواده شهداست، اما تعداد خانواده‌هایی که از آن استفاده می‌کنند کم شده است.»

فعالیت در مسجد و کمک به نیازمندان
مسجد ۱۴معصوم(ع) یکی از شلوغ‌ترین و فعال‌ترین مساجد منطقه است و اگر بین نماز و عصر به مسجد بروی سخت می‌توانی جایی برای اقامه نماز پیدا کنی. پدر شهید با بیان این مطلب می‌گوید: «بیشتر نمازگزاران مسجد جوانان هستند و علاوه بر اقامه نماز در صبح و ظهر و غروب، با کمک نمازگزاران و مردم محله از خانواده‌های نیازمند محله حمایت می‌شود و در حال حاضر بیشتر از ۲۵ خانواده تحت پوشش مسجد هستند.»

105105

کد خبر: 570835

وب گردی

وب گردی