از شهدای ایام انقلاب کمتر یاد می شود!/شهیدان را شهیدان می شناسند

زهره حاجیان : یک لحظه چشمانتان را ببندید و برگردید  به 37 سال پیش.

درست است 37 سال اصلا زمان کمی نیست 37 سال یعنی 444 ماه ، یعنی 1929 هفته ، یعنی 13 هزار و 505 روز و این عددها نشان می دهد که نزدیک 14 هزار روز از زمانی که اراده مردم به تغییر رژیم و استقرار جمهوری اسلامی گذشته و پیروزی انقلاب در 22 بهمن 37ساله شده است. تعارف که نداریم پس از پیروزی انقلاب و باشروع حمله عراق به کشور سرمان به جنگ گرم شد و با گذشت سال ها از پایان جنگ هم از جوانان عزیزی که جانشان را در راه دفاع از کشور گداشتند نوشتیم و این شد که از جوانانی که در ایام پیروزی انقلاب به شهادت رسیدند غافل شدیم .ازهمان جوانان و نوجوانان مهربانی که همه توانشان را برای خدمت به مردم گذاشته بودند و هر کاری از دستشان بر می آمد برای آسایش و راحتی اهالی محله انجام می دادند.
گاهی تا صبح در کوچه و خیابان های محله نگهبانی می دادند،گاه به مراجعه به درب خانه ها ارزاق و مواد خوراکی را با دفترچه اقتصادی را توزیع می کردند و گاهی در صف های طولانی شعبه های نفت می ایستادند و گالن های 20 لیتری نفت را به در خانه همسایگانی که توان ایستادن در صف نداشتندمی بردند و در نهایت در همان ایام پیروزی انقلاب به شهادت رسیدندسهم منطقه ما از شهدای انقلاب 8 شهید است که متاسفانه با کوچ یا از دنیا رفتن پدر و مادر شهید نتوانستیم با همه آنها تماس بگیریم.

شب پیروزی انقلاب با تیر به چشم چپش زدند

هنوز هم ، 22 بهمن ماه که برسد برای پدر مراسم می گیرند و با دادن احسان و قران خوانی یادش را گرامی می دارند.37 سال زمان کمی نیست اما همسرو فرزندان " حسین علی عابدینی" که اولین شهید انقلاب منطقه 18 بود را به یاد دارند هنوز هم مادراز خاطرات پدر برای مریم و منصوره

می گاود و همسایگان قدیمی از شهیدی یاد می کنند که روز پیروزی انقلاب سال 57 به شهادت رسید.

"معصومه باقری حسین آبادی" با اشاره به سبک زندگی در گذشته می گاود: آن روزها زندگی بسیار ساده و بدون تجملات بود در یک اتاق زندگی ها شروع می شد و با کمترین وسایل و امکانات ادامه پیدا می کرد زندگی من و حسین هم به همین سادگی ادامه داشت تا خبرهایی از پاریس و اطلاعیه هایی از امام خمینی می‌رسید حسین مانند بعضی از جوانان مسئولیت توزیع اطلاعیه ها و رساله آقا را بر عهده داشت

او درباره روز شهادت حسین می گوید:«روز 21 بهمن سال 57 بود پیروزی انقلاب درهمه جای شهرحس می شد اما هنوز پادگان ها سقوط نکرده بود حسین به خانه آمد پلاکاردی با مضمون پیروزی انقلاب نردیک است نوشت و از خانه بیرون رفت من مریم 2 ساله و منصوره 8 ماهه را برداشتم و به حمام بردم آن روزها در خانه ها حمام وجود نداشت و باید مسافت زیادی را برای استفاده از حمام های عمومی یا حمام های خصوصی که به "نمره"معروف بودند طی می کردیم آن روز اصلا حالم خوش نبود بچه ها بیقراری می‌کردند و من بی‌تابی . دلیلش را هم نمی دانستم به خانه که برگشتیم همسایه ها گفتند انگار حسین آقا مجروح شده گفتند حسین آقا خواسته تا بچه هایش را ببیند به سرعت خودمان را به باغشاه رساندیم او را به بیمارستان برده بودند تیر به چشم چپش خورده بود بچه ها را بغل گرفت و بوسید آرام آرام حرف می زد و سفارش بچه ها را می کرد ساعت 12 شب بود که گفتند تمام کرده است فردای آن روز که روز پیروزی انقلاب بود پیکرش راو دوش اهالی محله به شکل باشکوهی تشییع ودر گلزار شهدای یافت آباد دفن شد

همسر شهید اما از بنیاد شهید ، شهرداری و دیگر ارگان ها گله مند است و می گوید:« در 37 سالی که از شهادت همسرم می گذرد به اندازه تعداد انگشتان یک دست هم به ما سر نزده اند از سه سال پیش هم با آمدن بهمن ماه خبرمی دهند که در دهه فجر به دیدنمان می آیند اما بهمن تمام می شود و خبری از مسئولان نمی شود

از گل پسرم بگویم؟

در ایام پیروزی انقلاب قصه ترورها با شدت و قدرت ادامه داشت و هر از گاهی خبر شهادت جوانان فعال در مساجد و پایگاه های مساجد و یا فرمانده هان بسیج به گوش می رسید.

یکی از شهیدانی که در جریان ترور به شهادت رسید مناف کوه زارع تنها پسر خانواده بود که بعد از مرگ پدر تنها نان آور خانه بود و به دست منافقان به شهادت رسید.

قدیمی ترهای محله خوب به یاد دارند روزی که خبر ترور سه پاسدار زیر پل حسینی پخش شد و کوچه و خیابان های محله قیامت شد .آن روز «شرف نساء کوه زارع » فکرش را هم نمی کرد که یکی از آن سه نفر، تنها پسرش باشد و یکی دیگر که مجروح شد بعدها دامادش شود .

مادر شهید مناف کوه زارع با لهجه ای غلیظ لری می گوید: داغ فرزند خیلی سخت است حتی اگر سال ها از مرگ فرزند بگذرد.این را می گاود و بلند بلند گریه می کند .

مناف 18 ساله بود و سال آخر دبیرستان که شهید شد .شرف نساءاین را می گاود و برمی گردد به روزی که مناف رفته بود تا امتحان تجدیدی بدهد اما هرگز برنگشت .

او می گوید :« از درس زبان تجدید شده بود و آن روز می‌رفت تا امتحان بدهد که زیر پل حسینی توسط چند نفر ترورشد من اصلا فکر هم نمی کردم که روزی پسر من که آزاری برای کسی نداشت و فقط عضو بسیج مدرسه و مسجد بود را بکشند

مادر شهید به نحوه خبر دار شدن شهادت فرزندش می ‌گاود :«خبر در محله پیچید که سه نفر از پاسداران را زیر پل حسینی کشته اند .همسایه ها این خبر را به هم می دادند من در دلم گفتم خدا به داد دل مادر آنها برسد و نمی دانستم که یکی از همان مادران خودم هستم

شرف نساء مانند بسیاری از مادران سرزمین من طاقت دیدن دیر کردن تنها پسرش را نداشت این را همه اهالی محله حسینی آن روز که او تا صبح خیابان ها و کوچه های محله را می گشت فهمیدند و جرات نداشتند که بگاوند شرف نساء آرام بگیر و دیگر دنبالش نگرد یکی از همان سه پاسدار همان مناف توست !!

شهید عدالت سالک سامی عموی من بود

زنگ که می زنیم تصورهم نمی کنیم که شهید پدر و مادرندارد و هر دو سال ها پیش از دنیا رفته اند .

فریده سالک سامی برادر زاده شهید می گوید: شهید عموی من بود و زمانی که شهید شد را اصلا بخاطر ندارم .

او می گوید :پدرم قادرگاهی در مورد او صحبت می کند و می گوید که در ایام پیروزی انقلاب به شهادت رسید.

قادر سالک سامی می گوید:عدالت مجرد بود و پس از شهادت او پدر و مادرم هم فوت کردند و همیشه فکر می کنم کاش ازدواج کرده بود و فرزندی داشت تا یاد او را زنده می ماند.

او در مورد عدالت می گوید: او از اولین شهدای انقلاب در دوران قیام سراسری بود و در 29 اسفند سال 56 در خیابان قائم به شهادت رسید .

برادر شهید می گوید: عدالت از پیشگامان مبارزه ضد نظام شاهنشاهی بود و اعلامیه های آقا را در محله خلیج فارس توزیع می کرد.

نورمراد نذر کرده بود امام بیاید گوسفند قربانی کند

عروس خانواده گوشی را بر می دارد و می گوید که "نور مراد بختیاری" پدر شوهرم بود .

زهرا بیات با بیان اینکه شهید یک پسر و 3 دختر دارد می گوید: پدر شوهرم وقتی که همسرم محمدرضا 4 ساله بود شهید می شود.

"اقباله نادری" همسر74 شهید می گوید:عاشق امام بود و آرزویش بازگشت امام به کشور بود و در همه تظاهرات شرکت می کرد .

همسر شهید می گوید: نور مراد بنا بود و امین اهالی محله یافت آباد و در 11 بهمن 57 برای گرفتن اسلحه به پادگان باغشاه رفته بود که با گلوله گاردی ها به شهادت رسید.

اقباله نادری می گوید: نور مراد نذر کرده بود اگر امام به سلامت وارد ایران شود قربانی کند و گوشت قربانی را بین مردم تقسیم کند و شب روزی که امام به ایران آمد شهید شد و نذرش را ادا کردیم.

هرگز جنازه یحیی را به ما ندادند

عفت خمسه ای خواهر شهید یحیی خمسه ای است که در ایام پیروزی انقلاب در بازار به شهادت رسیده است .

او می گوید: یحیی شاگرد خیاطی در بازار بود و کت و شلوار می دوخت و روز 16 بهمن که بازاری ها تظاهرات می کنند به شهادت می رسد.

خواهر شهید می گوید: آن روز خیلی از مردم را به گلوله بستند و جنازه ها را هم به خانواده ها ندادند فقط از جنازه ها عکس گرفته بودند و به خانواده ها می گفتند که برای شناسایی عکس را ببینند پدرم "خانعلی خمسه ای" برادرم را شناسایی کرد اما همیشه امیدوار بود که اشتباه کرده باشد و تا روزی که بمیرد منتظر یحیی بود .

"سلطان صباغی " مادر شهید می گوید: آن روزها حتی نمی گذاشتند که بپرسیم فرزندمان کجاست ؟یحیی را هرگز تحویلمان ندادند حتی لباسش را هم ندادند.می گفتند همه آنهایی را که کشته بودند در اطراف ورامین در گور دسته جمعی دفن کرده بودند.

شهید در کوره پزخانه های شمس آباد کار می کرد

نصرت الله فرزند اول خانواده ای بود که برای تامین نیاز خانواده و کمک خرج بودن پدرش در کوره پزخانه های شمس آباد کار می کرد.

شهید نصرت الله وجدانی پاک مانند بسیاری از فعالان شناسایی کرده بودند و با محاصره محل کارش او را به شهادت رساندند.

نصرت الله در 12 بهمن 57 روز ورود امام خمینی به کشور به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای چهار دانگه آرام گرفت.

105105

کد خبر: 588268

وب گردی

وب گردی