اینجا دروازه غار، جشن سال نوی کودک کار و فقر

سه روز مانده به سال ۹۵، کودکان و مادران فقیر خود در سازمان خیریه «آوای ماندگار» سال نو را جشن گرفتند. اما این جشن که سرشار از تفاوت بود، چگونه بود؟ و "فقر" در این جشن چگونه خود را نشان داده بود؟

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از خبرآنلاین، بادکنک هایی در دست کودکان بود، بادکنک هایی که به هر یک از آن ها آرزو های کودک ها متصل شده بود. آرزو هایی کودکانه؛ من می خواهم معلم شوم، من می خواهم دکتر شوم، من می خواهم پلیس شوم و... شمارش معکوس برای فرستادن آرزو ها به سمت آسمان آغاز شد.

این کودک ها در محله ای محروم در جنوب تهران زندگی می کنند، محله ای که به گفته برخی از رسانه ها زیستگاه قاتلانی خاموش است، محله ای که بدون شک کار هایی مثل جمع آوری معتادانش تاثیری در تغییر آن نداشته است؛ دروازه غار.

گذر زمان و اتفاقات مختلف این کودک ها را با سازمان خیریه ای آشنا کرده است که شاید هیچ تاثیری در حل مساله فقر نداشته باشد، اما شاید به بهبود زندگی تعداد حتی اندک از کودک ها و زن ها کمک کند.

نام این سازمان خیریه «آوای ماندگار» است سازمانی مدعی است؛ «خانه دوم زنان و دختران منطقه دروازه غار است. آنها برای ساخت زندگی بهتر و کمک به کسب درآمد خانواده در این خانه آموزش می بینند تا دست سازه هایی را خلق کنند که زندگی خودشان و دیگر زنان جامعه را رنگارنگ کنند.»

آوای ماندگار از 15 سال پیش شروع به کار کرده است. روز پنجشنبه 27 اسفند ماه، درست سه روز مانده به سال نو، جشنی به مناسبت سال نو در حال اجرا بود، صدای موسیقی سرتاسر کوچه را فرا گرفته بود و درون مدرسه ای درون کوچه جشنی در حال اجرا بود.

درون حیاط این مدرسه، روبرو سفره هفت سینی کودکانی قرار داشتند در ابتدا انگار آنها با آن غریبه بودند. گروهی از آنها که معمولا کودکان بزرگتر آن ها را تشکیل می دادند بر روی نیمکت های داخل حیاط نشسته بودند، کودک های کوچکتر هم درون حیاط نشسته بودند.

با گذشت زمان آن نگاه سرشار از تعجب از چشم های کودکان برداشته شد، آنها شروع به رقصیدن کردند و زنان و مردان خیر هم به آنها اضافه شدند.

در این میان زن خیری در حال پایکوبی با کودکی بود که کفش هایش پاره بود، برخی کودک ها با دمپایی های خود می رقصیدند.

برخی خیرین مشغول سلفی گرفتن بودند، کودک ها می خندیدند مادرها با هم دیگر حرف می زدند و به کودک های خود نگاه می کردند، انگار خیرین آمار میلیونی کودکان کار و فقر را فراموش کرده بودند.

طبق آخرین اطلاعات مرکز آمار ایران یک میلیون و 700 هزار کودک در ایران به صورت مستقیم درگیر کار هستند، گفتنی است آمار افراد شاغل در سال 93، به گزارش مرکز آمار 21 میلیون نفر است.

جشن ادامه پیدا کرد، این جشن مهمانی هم داشت حاجی فیروزی که معمولا سر چراغ قرمزها گدایی می کند این بار به این جشن آمده بود تا لبخند را بر صورت کودک های فقیر بیاورد.

در همین هنگام در گوشه ای از حیاط مدرسه دختر بچه ای از یکی از زنان نیکوکار 5 هزار تومان پول گرفت و آن را در گوشه ای دیگر به مادر خود داد، بار دوم خواهر آن کودک بود که به اسم عیدی 5 هزار تومان دیگر از زن خیر گرفت و به مادر داد، وقتی 5 هزار تومان به مادر داده شد شادی در چشمان مادر دیده شد که انگار دنیا را به او داده بودند.

پس از اجراهای مختلف عمو فیروز بالاخره توانست خنده را بر روی لب های کودکان بیاورد، کودکان می خندیدند اما انگار آن ها همچنان با این جشن غربیه بودند.

پس از آن دوباره شروع موسیقی بود، برخی از کودکان شادمانه می کردند و برخی هم از بیرون فقط ناظر بودند؛ کودک های افغان هم در این جمع حضور داشتند.

محله دروازه غار که یکی از قدیمی ترین مناطق تهران است، این روز ها پر از افراد بی خانمان هم هست، کارتن خواب های زن و مردی که شاید شهرداری هر شب در نزدیکی عید آن ها را جمع می کند و بعد باز آنها را پیدا می کند.

روی دیوار این مدرسه نقاشی ها و نوشته هایی از کودکان بود، نقاشی هایی همچون پرچم افغانستان یا نوشته هایی از کودکانی که نوشته بودند «کتک زدن فرزندها بد است.» تا آرزو هایی مثل پلیس، دکتر و معلم شدن.

جشن ادامه پیدا کرد، این‌بار با موسیقی زنده سنتی و کودک ها به همان پایکوبی خود ادامه دادند، آنها می خندیدن اما همچنان مساله ای حل نشده بود؛ فقر.

پس از اجرا زنده این بار نوبت کودک افغان بود که ترانه‌ای بخواند، جمعه وقتی پشت میکروفون رفت می ترسید، اما شروع به خواندن کرد، پس از جمعه کودک افغان دیگری بود که داوطلب شد آهنگ بخواند. او سرود ملی ایران، «ای ایران» را خواند!

پس از خواندن هم مراسم ادامه داشت، باز هم تلاش برای فراموشی مساله ای به نام فقر که بعد از اتمام جشن باز هم نگرانی اصلی کودکان خواهد شد، مساله ای که شاید عامل اصلی این باشد تا رسانه ها اسم این محله را زیستگاه قاتلان خاموش بگذارند.

و مراسم پایانی جشن آغاز شد، بادکنک هایی که زیر هر کدام آرزو کودک ها نوشته شده بود به دست کودکان داده شد و شمارش معکوس برای به بالا رفتن آنها شروع شد، با گفتن عدد صفر بادکنک ها رها شدند.

آرزو های کودک ها به سمت آسمان رفتند، برخی به آنها می گفتند اینها به سمت خدا می رود و خدا آنها را می خواند رویا های آنها برآورده می شود، اما بدون شک باد شدیدی هم مانع حرکت بادکنک ها می شود؛ فقر.

20106

کد خبر: 618782

وب گردی

وب گردی