احمد عربانی


اگر قرار باشد مسابقه فوتبالی بین این طرف آب، نه، این طرف خاک و آن طرف خاکی‌ها برگزار شود، این طرفی ها، «شیش تایی» می شوند.
چون اکثرشان سوپر استار وحتی بعضی شان لژیونر بودند.


به نامشان توجه کنید:


عباس فرات، ابو تراب جلی، مرتضی فرجیان، منوچهر احترامی، عمران صلاحی، خود صابری، ابوالقاسم حالت، محمود گیوی، محمد پورثانی، خسرو شاهانی، مرتضی ناطقیان و...


و حالا اینطرفی ها:
دکتر کیمیاگر، دکتر خواجه نوری، ناصر پاکشیر، کامبیز درم بخش، احمد سیدنا، احمد عبداللهی نیا، محمد خرمشاهی، ابوالفضل زرویی، سیامک ظریفی، احمد عربانی، ر فیع ضیایی و...


میبینید، حداقل شیش تایی می شدیم!


بگذریم، آن او ایل انتشار گل آقا، شبی آقای صابری آمد قسمت ما، یعنی قسمت تصویریه وصفحه بندی و رو کرد به علی کرمی و گفت: «یک تار سبیل علی را با همه سابقه و تجربه آقای.... عوض نمیکنم!»


و این آقا یکی از مبّرز آن زمان واین زمان است! والبته علی کرمی برادر کوچکتر محمد کرمی «لی اوت من» اصلی آن زمان نشریات گل آقا بود، زمانی که هنوز صفحه بندی مجله، دیجیتالی نشده بود و «محمد» با چسب و کاتر وگونیا، حروف را می چسباند و با خط کش کادر درست میکرد، حروف را بزرگ و کوچک میکرد و برایشان رنگ انتخاب می کرد و صفحه را «میزانپاژ» می کرد با دست خالی و به این قشنگی که وقتی منتشر می شد مثل سوهان اصل قم و پسران مردم سردست می خریدند و در حقیقت می خوردند!


این را گفتم تا بگویم آن اوایل یک حال و هوای صمیمی و دوستانه ای برقرار بود در فضای داخلی گل آقا که چکیده هایش در شماره های سالهای ابتدایی شاهد مثال این حقیر است که مردم از دست هم می قاپیدندش و چه دعواها سرقاپ زد نش بیت همکاران اداره جات (!) و راننده‌های شرکت واحد در میدان توپخانه که من خودم شاهد ش بودم،پیش می آمد!


آقای صابری ریز ترین اتفاق در دفتر نشریه را زیر نظر داشت که این می توانست مطلب تذکرة المقامات زرویی باشد که وقتی می خواند وتصحیح می کرد، صدای خنده اش را از داخل اتاقش می شنیدیم وگاه یکی از ماها را صدا می زد و مارا هم می خنداند ! واز ابوالفضل تعریف می کرد.


تا مسائل مالی مجله و رتق و فتق اداری دفتر. منتهی هیچگاه خود را درگیر مستقیم با اهالی مجله یا بقول خودش اذناب آبدارخانه نمی کرد و این خدا بیامرز مرتضی فرجیان بود که نبرد تن به تن میکرد و گاهی از عصبانیت رنگ صورتش سیاه میشد و ما می ترسیدیم چون آن شادروان بیماری قند داشت و کشوی میزش پربود از توت خشک و کشمش و مغز گردو و بادام واز این چیزها که اگر کسی نمی شناخت فکر می کرد پشت آن میز یک موش گنده زندگی می کند!


آقای فرجیان از بد قولی های من خیلی شاکی بود و با اینکه من از جذبه اش حساب می بردم ولی نمی دانم چرا باز هم روی جلد را دیر می رساندم، یکبار نیم ساعتی دیر کرده بودم وایشان از دفتر آمده بود پایین وداخل ماشین سبز رنگش نشسته بود و بمحض اینکه مرا دید و روی جلد را نشانش دادم، بدون جواب سلام گاز داد رفت ! رنگ ورویش هم تیره شده بود، خدایش بیامرزد بعضی از بچه ها بشوخی می گفتند، بدقولی های تو ایشان را سکته داد و تو باعث مرگش شدی...! "خدایا این قاتل را ببخش"


شخصیت آقای صابری برعکس چشمان نافذ و صورت پر جذبه و صلابت اخمش بسیار مهربان و رحیم و دوست داشتنی بود، لحن برادرانه و برای برخی پدرانه اش، آرامش عجیبی به مخاطب می داد و محال بود کسی لحظاتی را در حضورش، در اتاقش سپری کند و با اعصابی آرام و چشمانی امید وار از آن اتاق خاطره انگیز بیرون نیاید.


از آنجا که در هر محیطی متاسفانه جانورانی حسود و آب زیر کاه زندگی می کنند واز موفقیت دیگران، شب خوابشان نمی برد و تا او را سرنگون نکنند، خیالشان آسوده نمی شود، دفتر نشریه گل آ قا هم از این قائده مستثنی نبود و هر از گاه مانند میکروب های خطرنا ک، فضا را آلوده می کردند و رابطه ها را دچار دست انداز وبد گمانی می کردند و ذهن آقای صابری را با رندی و بهتر بگویم بدجنسی، مشوش ومغشوش می کردند وناگهان می دیدیم برخورد آ قای صابری مثلا با من تا حد زیادی سرد ویخی شده است بدون آ نکه اتفاق خاصی افتاده باشد ودلیلی برای آ ن تراشیده باشم و پس از مدتی مشخص می شد که قضیه از چه قرار بوده است که یکی از آنها را اتفاقا پس از مدت کمی، آ قای صابری جواب کرد و بقول فوتبالی ها ؛ اخراج کرد ولی متاسفانه زمانی صرف این میشد که رابطه بصورت اولیه برگردد که خود من با رها دچارش شدم و با آ نکه بسیار ایشان را دوست میداشتم می دیدم برخورد ایشان کمی تا قسمتی ابری شده!


خود آقای صابری گفته بود "به شوخی" که سر برج زمان پرداخت حقوقها یا شب های عید نوروز که با ید عیدی بدهم، بخاطر این کار سردرد میشوم تا این ایام بگذرد! البته ایشان بسیار با معرفت و سخی بودند و چه بسا کسانی که شاید حقشان هم نبود، با دادن وام بلا عوض صاحبخانه کرد، هر چند پشت سرشان غیبت می کردند، ونمک نشناسی چیز معمولی در بین برخی از دشمنان دوست نما بود.


یکی از خصوصیات های مرحوم صابری،کمک کردن به جوانان بود که سریعتر رشد کنند و جای خالی پیشکسوتها را که عمرشان دراز باد را بگیرند که البته بر خی طبق آرزوی ایشان که تنها پسرش را در نوجوانی از دست داده بود، پیشرفت کرده و هنرمندان لایق وشایسته ای شدند، چه در هنر کاریکاتور و چه در عرصه نویسندگی و چه در شعر، شکوفا می شدند و برخی هم که استعداد چندانی نداشتند می رفتند نشریات دیگر و پشت سر گل آقا نغمه سرایی می کردند ! و نمک نشناسی به هکذا!


که از طرفی با سوژه ها که همانا وکلا و وزرا و مسئولین محترم بودند، دوست بود واز طرفی با این دوستان شوخی های داغ می کرد که مثلا نشریه طنز دیگری جراًت نزدیک شدن به آ ن را نداشتند واین باعث می شد افرادی چون من با خیال راحت کاریکاتور وزرای آن دوره را کشید ه و به هر صورت که دوست دارند، آنها را در بیاورند، وباالطبع سوژه های تند و آبدار رویشان سوار کند و همین باعث شد که پس از درگذشت ایشان، جای یک نشریه طنز با کلاس و پر و پیمانی همچون گل آقا، خالی بماند و گمان نکنم به این زودی پر شود. روحش شاد...


کد خبر: 64222

وب گردی

وب گردی