یک ردپای سبز کوچولو در دفتر زندگی/با اهدای اعضای بدن کودک خردسال زنجانی چند بیمار به زندگی لبخند زدند

امیرحسین کوچولو گرچه عمرش بسیار کوتاه بود، اما با همین سن کم، ردپای سبزی در دفتر زندگی باقی گذاشت. اهدای اعضای او  موجب شد تا انسانیت و انصاف میان بزرگترها جوانه بزند و بهار زندگی گل کند.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه ایران او چهار بهار بیشتر ندید اما خانواده اش راضی نشدند که بهار زندگی چند کودک دیگر خزان شود و با بخشش اعضای بدن امیرحسین، زندگی دوباره ای به آنها بخشیدند.فداکاری خانواده امیرحسین نعمتی این روزها ورد زبان اهالی صائین قلعه از توابع زنجان است. پسربچه ای که در اثر سقوط از ارتفاع، مرگ مغزی شد اما با رضایت پدر و مادرش برای همیشه نام خود را در دفتر سبز زندگی ثبت کرد.
یوسف حیدری در این گزارش می نویسد: مهدی نعمتی پدر امیر حسین هنوز هم باور ندارد که امیرحسین دیگر نیست و چند روزی است که صدای خنده های او در فضای خانه گم شده است: آذرماه سال 09 خدا امیرحسین را به من داد و شیرینی زندگی مان چند برابر شد. راننده خودروهای سنگین هستم و دوری از خانواده را به شوق دیدن دوباره آنها تحمل می کردم. شهریور سال 29 با تولد امیر، من و همسرم احساس می کردیم خوشبخت ترین پدر و مادر دنیا هستیم. تنها دلخوشی ام در سفرهای طولانی عکس های پسرهایم بود که همیشه مقابل چشمانم قرار داشتند.وقتی از کار به خانه بازمی گشتم آنها ساعتها پشت در انتظار مرا می کشیدند. امیرحسین در دوران نوزادی بشدت بیمار شد و دو ماه در بیمارستان بستری بود. آن روزها پزشکان امیدی برای زنده ماندن او نداشتند، اما خداوند معجزه کرد و پسرم زنده ماند. از اینکه خدا لطف دوباره ای به ما کرده بود شکر گزار او بودم. اما سرنوشت برای ما این گونه رقم خورد که امانت خدا را به او بازگردانیم اما این بار با سربلندی و سرافرازی او رابه خانه آخرت بدرقه کردیم.
مهدی درباره روز حادثه گفت: آن روز میهمان خانه برادرم بودیم و خواهرم نیز همراه خانواده اش در آنجا بودند. امیرحسین بچه پرجنب و جوشی بود و با امیر رضا و پسرعمه اش بازی می کرد. صدای خنده های آنها همه فضای خانه را پر کرده بود و ما نیز مشغول دید و بازدید بودیم. امیرحسین به همراه پسرعمه اش برای بازی به اتاق خواب برادرزاده ام رفته بودند و با رفتن روی تختخواب سعی می کردند روی پنجره اتاق بشینند. چند دقیقه بعد احساس کردیم صدای بچه ها نمی آید . در آن لحظات کسی تصور نمی کرد اتفاق بدی افتاده باشد. برادرم که متوجه غیبت امیر حسین شده بود برای پیدا کردن او به حیاط رفت و بعداز جست وجوی زیاد پیکر نیمه جان او را در حالی که در زیرزمین افتاده بود پیدا کرد. با فریاد برادرم متوجه اتفاق شدیم و بلافاصله به حیاط آمدیم. او بیهوش بود و در آن لحظات متوجه ضربه ای که به سرش وارد شده بود نبودیم. از حرفهای خواهر زاده ام متوجه شدیم که وقتی آنها مشغول بازی بودند امیرحسین به توری پشت پنجره تکیه داده و در یک لحظه با پاره شدن توری به داخل زیر زمین سقوط کرده بود. او را به بیمارستان بوعلی سینا خرم دره منتقل کردیم اما آنجا به دلیل نبود امکانات سی تی اسکن از ما خواستند تا او را به زنجان ببریم. ساعتی بعد پسرم را به بیمارستان آیت الله موسوی زنجان بردیم و پزشکان بعد از آزمایش و معاینه اعلام کردند بر اثر شدت ضربه وارد شده به سر سطح هوشیاری امیرحسین کاهش پیدا کرده است. در آن لحظات تنها کاری که از دست ما بر می آمد دعا بود و از خدا خواستم تا او را دوباره به ما بازگرداند. دو روز از بستری شدن امیر حسین گذشت تا اینکه پزشک معالج او خبر تلخی را به ما داد. او گفت پسر شما مرگ مغزی شده و تنها چند روز با کمک دستگاه زنده می ماند و در این فرصت طلایی شما می توانید اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهدا کنید.
این پدر در ادامه گفت:‌با شنیدن این خبر قدرت ایستادن روی پاهایم را نداشتم. پسرم روی تخت بیمارستان آرام خوابیده بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. تصمیم بسیار سختی بود اما در آن لحظات تصویر کودکانی که به دلیل از دست دادن کلیه و یا کبد با درد و رنج زندگی می کردند مقابلم چشمانم قرار گرفت. می دانستیم امیرحسین فرشته کوچکی بود که برای همیشه از کنار ما پر خواهد کشید و بهترین کار برای زنده نگه داشتن نامش اهدا کردن اعضای بدن او به بیماران نیازمند بود. با همسرم موضوع را مطرح کردم واز او خواستم با هدیه کردن اعضای بدن پسرمان زندگی دوباره ای به چند انسان و کودک بیمار ببخشیم و با آرامش او را برای رفتن به خانه ابدی همراهی کنیم، چند ساعت بعد با امضای برگه رضایتنامه اهدای عضو پیکر امیرحسین را به بیمارستان سینا تهران منتقل کردند و یکی از کلیه های او را به بیماری که به خاطر از دست دادن کلیه ها در وضعیت اورژانسی قرار داشت پیوند زدند. خانواده این بیمار که چشم انتظار پیدا شدن کلیه مناسب برای پسرشان بودند از آنجایی که به ما دسترسی نداشتند از راننده آمبولانسی که پسرم را به بیمارستان سینا منتقل کرده بود تشکر می کردند. کبد او را نیز به پسر 7 ساله ای که به خاطر نارسایی کبدی با درد و رنج زندگی می کرد پیوند زدند . قلب او نیز برای اهدا آماده بود اما از آنجایی که در شهر ما صائین قلعه دریافت کننده واجد شرایط پیدا نشد از اهدای قلب صرف نظر کردند . در لحظاتی که باید برای اهدای اعضای بدن امیرحسین تصمیم می گرفتیم از خدا خواستم تا شرمنده او و خانواده هایی که چشم انتظار اعضای بدن پسرم برای پیوند به بیمارشان بودند نشوم . پسرم فرشته ای بود که از میان ما پرکشید اما لبخند را بر صورت خسته کودکان بیمار نشاند.

105105

کد خبر: 651355

وب گردی

وب گردی