از تهران تا   اردوگاه رمادیه 13/ روزهای سخت اسارت در ماه رمضان

شاید روزی که  پدر نامش را رستم می گذاشت نمی دانست که  روزی فرزندش  روبروی دشمن خواهد جنگید و نخواهد گذاشت که یک وجب از خاک  میهن به دست دشمن  بیفتد.

زهره حاجیان- ایسکانیوز:رستم صابری زارع تنها یکی از هزاران آزاده ای است که لحظه لحظه اسارت را دراردوگاه های عراق حس کرده ، شکنجه ها را تحمل کرده و خاطرات آن روزهای سخت را با خود حمل می کند و برای خودش هم عجیب است که چرا خاطرات روزهای تلخ را برای کسی بازگو نکرده و امروز دلش می خواهد که با ایسکانیوز درمیان بگذارد؟

بچه های دهه 40 و 50

35ساله که باشی و پدر 4 فرزند و تنها 6 ماه به تولد پنجمین فرزندت مانده باشد طبیعی است که فکر جنگ و جبهه به سرت نزند و مسئولیت نگهداری از خانواده پرجمعیتت مانع از فکر رفتنت شود اما باید از بچه های 30 و 40 باشی تا بدانی حس و حالی که در آن روزها بر فضای جامعه حاکم بود مجالی برای فکر به اهل و عیال باقی نمی گذاشت و هر کس با هر شرایط سنی و شغلی نمی توانست تجاوز دشمن را تحمل کند و با اشتیاق خود را مراکز اعزام می رساند و با عشق راهی جبهه های جنگ می شد.

شیشه بری داشتم و از آن طریق هزینه های زندگی را در می آوردم که شیپور جنگ و تجاوز به کشور نواخته شد و چاره ای جز رفتن و مقابله با دشمن نداشتم .نمی توانستم نسبت به حمله دشمن بی تفاوت باشم.

آزاده و جانباز میدان شهید پژوتن یافت آباد با بیان این مطلب می گوید:« مبلغ کمی پس انداز داشتم آن را به همسرم دادم و با ثبت نام در پایگاه اسلامشهر به ایلام و پس از دوره آموزشی به پادگانی در اهواز اعزام شدم مسئولیتم در جبهه ها تیربارچی بود سه ماه در جبهه ماندم و بدون اینکه حتی یکبار هم به مرخصی بیایم با گروه زیادی ازلشکر به اسارت دشمن در آمدیم.»

تشنگی بیداد می کرد...

دشمن پاتک زده بود و از 6 عصر تا خود صبح کوبیده بود چند روز مقاومت کردیم اما هم مهمات مان تمام شده بود هم نیروها خسته و بسیار تشنه بودند در گرمای وحشتناک جزیره مجنون تانکر های آب را هم زده بودند و بچه ها با حسرت به آب هایی که از تانکر روی زمین می ریخت نگاه می کردند نمی توانستیم حتی سرمان را از سنگر بیرون کنیم.

وقتی حرف می زند صدایش می لرزد و سعی می کند آرامترادامه دهد می گوید:«روز سوم پاتک بلند گوها را به هلی کوپترها بسته بودند وبا رجز خوانی روحیه نیروهای ما را ضعیف می کردند جو سنگینی حاکم بود فرمانده گفت نمی توانیم بیشتر ازاین مقاومت کنیم ازهر راهی که می توانید خودتان را نجات دهید و اسیر دست آنها نشوید بچه ها با بغض خودشان به نیزارها انداختند خستگی، گرسنگی و تشنگی امان مان را بریده بود سه روز بود نخوابیده بودیم و اختیار پلک هایمان را نداشتیم یک لحظه خوابم برد یکی تکانم داد بیدار که شدم دیدم سربازان عراقی تیر خلاص می زنند و جلو می آیند من و 13 نفراز نیروها خودمان را کنار جاده رساندیم اما همان جا به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم بعدها فهمیدیم که از 6 هزار نفر نیروی گردان 2 هزار نفر شهید و بقیه به اسارت درآمده بودیم.»

یک کیلومتر پیاده روی در گرمای تیرماه جنوب،تشنگی و خستگی از یک طرف و شکنجه های سربازان عراقی از طرف دیگر آزارمان می داد آنها یکی از تانک های خودمان را آتش زده بودند و اسرا را مجبور می کردند دور حلقه آتش بچرخند و هر لحظه ما را به مرکز آتش می انداختند شرایط سختی بود تشنگی بیداد می کرد و تا رسیدن به قایق هایی که ما را به بصره می رساند 2 نفر از بچه ها شهد شدند.»

به ما می گفتند کافر!

فاصله جزیره مجنون تا بصره زیاد نیست بچه ها در چند قایق ریختند و با توهین و آزار جسمی و روحی به طرف بصره راه افتادیم.

صابری با بیان این مطلب می گوید:«اواسط مسیرسربازان عراقی دو قایق با هم شوخی می کردند و قایق را به هم می کوبیدند و می خندیدند غافل از اینکه باتلاقی سر راه وجود دارد و 2 قایق به باتلاق گیر کرد عراقی ها با بیخیالی چند نفر از نیروهای ما را با دست بسته به آب انداختند تا قایق ها سبک شود و 4 نفر در آب ها غرق شدند و به شهادت رسیدند.»

او با اشاره به اینکه در بصره ما را سوار ماشین های روباز ارتشی کردند می گوید:« انگار قبلا اعلام کرده بودند که اسرا را در شهر می گردانیم . در بصره جشن و پایکوبی مفصلی راه انداخته بودند با بلندگوها از مردم می خواستند که به خیابان ها بیایند و کافران را ببینند صحنه های سختی بود پیرزنی وسط خیابان می رقصید ما تشنه بودیم و توان حرکت نداشتیم مردی لیوان آبی آورد بچه ها بی تاب تر شدند فکر کردیم برای ما آب آورده اگر آن را به ما می داد بین 15 نفری که در ماشین بودیم قسمت می کردیم مرد لیوان را به لب یکی از بچه ها نزدیک کرد و لحظه ای که می خواست بنوشد لیوان را برگرداند و آب را روی زمین ریخت و با این کار اوهلهله و شادمانی مردم بیشتر شد.»

اینجا اردوگاه رمادیه است

دو روز مهمان پادگانی در بصره بودیم طوفان شن و خاک و تشنگی و شکنجه سربازان عراقی در ماه رمضان باعث شهادت 12 نفر دیگر از نیروهای ما شد روزهای سختی بود.

رستم صابری در این مورد می گوید :«پس از دوهفته ای که در بصره و بغداد ماندیم ما را به اردوگاه رمادیه 13 بردند شرایط سخت تر شد در یک اتاق 9متری ،38نفر را جا می دادند حتی نمی توانستیم بنشینیم باید ایستاده می خوابیدیم در آن شرایط مسن ترها سعی می کردند جایی کوچک پیدا کنند تا بچه های کم سن و سال بتوانند بنشینند. روزهای گرم مردادماه مجبورمان می کردند ناهار را روی آسفالت داغ بخوریم حتی اجازه نمی دادند که لباسمان را زیر پایمان بیندازیم تا کف پاهایمان کمتر بسوزد در آن روزها اسرای سختی های زیادی را تحمل کردند.»

او با تاکید بر اینکه خاطرات آن روزها به حدی زجر آور بود که کمتر قابل باور است می گوید:« این روزها کمتر کسی می تواند حتی شرایط آن روزهای اسیران را تصور کند و به دلیل غیر قابل باور بودنش سعی کی کنم با کسی در میان نگذارم به عنوان مثال بچه هایی که زیر شکنجه و یا از شدت تشنگی در حال جان دادن بودند را در گوشه ای از اردوگاه خاک می کردند و بیشترشان زنده زنده دفن می شدند.»

به نمایندگان صلیب سرخ هم نمی توانستیم حقیقت را بگوییم

هر لحظه 3 سال اسارت در رمادیه 13 پر از استرس و شکنجه و آزار بود بعد از 8 ماه نمایندگان صلیب سرخ آمدند و زمانی که مشکلات مان را می گفتیم نام و شماره مان را به عراقی ها می دادند و اذیت و آزارمان بیشتر می شد.»

"زهرا مزینانی" همسر آزاده با بیان اینکه گذران زندگی در زمان اسارت سرپرست خانواده بسیار سخت بود گفت:« نگهداری از 5 فرزند بدون مرد خانه سخت بود 11 ماه پس از اسارت همسرم گروهی از زنان که نامشان انصار المجاهدین بود به ما سر زدند و در مدت اسارت همسرم پدر ومادرم از نظر مالی کمکم می کردند. »

مامان ، بابا داره میاد...

منزل آقای صابری اینجاست ؟ من جلوی در با بچه ها بازی می کردم شنیده بودیم که اسرا آزاد می شوندکه دیدم سربازی دنبال خانه ما می گردد.

مریم صابری دختر آزاده هم محله ای با بیان این مطلب می گوید:« با خوشحالی و البته سر و صدای زیاد خود را بخانه رساندم و گفتم : مامان،مامان ، بابا دارد می آید... در خانه شور و شوقی به پا شد همسایگان تمام کوچه ب و جارو کردند و هر چه گلدان بود در کوچه چیدند....»

این آزاده از زندگی اش راضی است و می گوید:« همراهی و مهربانی همسرم باعث شده که زندگی خوبی داشته باشم و خدا را برای داشتن 7 فرزند و 11 نوه شکر می کنم.»

105105

کد خبر: 652607

وب گردی

وب گردی