نگاهی به فرهنگ سیاسی مردم ژاپن و تحولات آن طی ۳۰۰ سال اخیر

فرهنگ سیاسی ژاپن از درجه انعطاف‌پذیری بالایی برخوردار بطوریکه مانند یک اسفنج، فرهنگ‌های مختلف را جذب و مورد استفاده قرار داده است.

به گزارش ایسکانیوز به نقل از تسنیم، «تاکاشی اینوگوچی» در مقاله‌ای به جنبه‌های مختلف فرهنگ ژاپن اشاره کرد که از نظر خوانندگان می‌گذرد.

فرهنگ سیاسی

بحث و مجادله پیرامون فرهنگ سیاسی ژاپن

فرهنگ سیاسی به عنوان مجموعه‌ای از خاطرات و هویت‌ها،‌ هنجارها و ارزش‌ها،‌ عقاید و اولویت‌ها، عملکردها و عاداتی تعریف می‌شود که در میان جمعیت خاصی از افراد وجود دارد. از این رو، فرهنگ سیاسی یک رویکرد برنامه‌ریزی‌شده به تفکر درباره‌ سیاست می‌باشد. علم سیاست نیز به نوبه خود درباره‌ این است که چه کسی چه چیزی به دست می‌آورد، چه موقع و چگونه آن را به دست می‌آورد و یا این که تخصیص مقتدرانه‌ ‌ارزش‌ها تعریف می‌شود. بدین ترتیب، فرهنگ سیاسی شکل می‌گیرد و در میان گروه خاصی از افراد که دارای خاطرات و تجارب مشترک هستند،‌ مشترک است.

این فصل در ابتدا به فرهنگ سیاسی ژاپنی‌ها در رابطه با تغییرات و گوناگونی‌ها می‌پردازد. موضوعات اصلی عبارتند از سرمایه اجتماعی،‌ صلح جویی،‌‌ قدرت‌طلبی،‌ پست‌مدرنیسم و ایدئولوژی‌های سیاسی. ویژگی‌های اجتماعی که به موجب آن‌ها تغییرات و گوناگونی‌ها را ارزیابی می‌کنند عبارتند از منطقه، نسل، طبقه اجتماعی و عدم قطعیت‌. سپس این فصل با تمرکز بر تعداد اندکی از هنرمندان سرشناس در زمینه‌ گرایش‌های فردگرا و جمع‌گرا، نگرشی دیرینه در فرهنگ سیاسی ژاپن متعلق به اواخر دوره قرون وسطی را شرح می‌دهد.

از آن جایی که جمع‌گرایی مؤلفه اصلی فرهنگ سیاسی مدرن ژاپن محسوب می‌شود، به لحاظ تاریخی در بافتار قرار دادن جمع‌گرایی در جامعه‌ ژاپن کار بسیار حائز اهمیتی است. به علاوه، با استفاده از اطلاعات حاصل از نظرسنجی شاخص آسیا و نظرسنجی آسیا-اروپا،‌ مقایساتی بین فرهنگ سیاسی ژاپن و فرهنگ دیگر کشورها صورت خواهد گرفت؛ به‌ویژه بین فرهنگ‌های شرق و جنوب شرق آسیا و اروپای غربی.

مطالعه‌ فرهنگ سیاسی ژاپن مدرن اغلب یا به‌طور کل‌نگرانه و با اشاره به ویژگی‌های ملت، تاریخ، جامعه، اقتصاد و سیاست ژاپن صورت گرفته است و یا از طریق مقایسه‌ای تلویحی با آن چه نویسندگان غربی،‌ آن را فرهنگ سیاسی غرب قلمداد می‌کنند، صورت پذیرفته است. بسیار حائز اهمیت است که مقایسه‌ای نظام‌مند بین فرهنگ سیاسی مدرن ژاپن و فرهنگ‌های سیاسی غیرژاپنی دور و نزدیک قرار دهیم.

تمرکز موضوعی این نظرسنجی‌ها و پژوهش‌های مقایسه‌ای عبارتند از:‌ هویت شهروندان، اعتماد و رضایت در مقابل ارزش‌های خانواده و دولت. در پایان، دو مطلب تذکرآمیز درباره‌ مطالعه‌ فرهنگ سیاسی ارائه خواهد شد.

گوناگونی‌ها و تنوع فرهنگ سیاسی ژاپن

اغلب گفته می‌شود که جامعه ژاپن بر اساس همگنیِ نسبی فرهنگ شکل گرفته است. گوناگونی‌های بسیاری ‌که وجود دارند،‌ اغلب فراموش می‌شوند؛ زیرا به خاطر مشکلات روش‌شناختی این گوناگونی‌ها به راحتی قابل شناسایی نیستند. برای مثال، گوناگونی منطقه‌ایِ سرمایه اجتماعی یا اعتماد به روابط میان فردی، از یک دوره ریاستی به دوره‌ای دیگر یا از شهری به شهر دیگر، به خوبی مورد بررسی قرار گرفته نشده است.

با این حال، الگوی توزیع منطقه‌ایِ (اخاذی پول از طریق کلاهبرداری‌های تلفنی ) نسبتاً گویای این مطلب است. در کلاهبرداری تلفنی، یک کلاهبردار از طریق تماس تلفنی به قربانی خود اطلاع می‌دهد که برای مثال، فرزند آن‌ها کسی را با ماشین زیر گرفته است ‌و شخص کلاهبردار، منافع فرد مصدوم را بیان می‌کند ‌و قربانی باید فورأ یک مقدار مشخصی پول را به حساب بانکی اعلام‌شده واریز کند تا مسئله حل شود.

اوزاکا، ‌مرکز منطقه‌ کانسای، یکی از مناطق معروف است که کلاهبرداری تلفنی در آن‌جا بسیار کم‌تر از سایر مناطق ژاپن صورت می‌گیرد. مردم اوزاکا ظاهرأ بسیار محتاط و شکاک هستند و به این ضرب‌المثل که «در سر و کار داشتن با مردم، ‌نمی‌توان خیلی سنجیده عمل کرد» باور دارند و نگرش «در کل می‌توان به مردم اعتماد کرد» را ندارند. مقایسه‌ درون-ملت‌های روبرت پوتنام از جنوب و شمال مرکزی ایتالیا را می‌توان به‌خوبی در مورد کانسای و کانتو نیز انجام داد.

گوناگونی در میان نسل‌ها نیز گسترده است. خط اصلی مرزبندی را می‌توان بین کسانی که قبل از سال 1945 و پس از آن به مدرسه رفتند،‌ کشید. نسل قبل به شدت صلح‌جو و بر ضد خودکامگی و اقتدارگرایی بود، در حالیکه نسل بعد به لحاظ سیاسی خونسرد‌تر و مطیع‌تر می‌باشد.

نخست‌وزیر،‌ شینزو آبه با بهره‌گیری از افزایش غلبه‌ جمعیتی نسل‌هایی که جنگ جهانی دوم را تجربه نکردند، کوشید تا خط‌مشی‌هایی را پیاده سازد که نشان از دور شدن از رژیم پس از جنگ داشتند، رویکردی که عمدتأ برای غلبه بر آن چیزی طراحی شده بود که وی آن را صلح‌جویی و ضد اقتدارگراییِ بیش‌ از حد می‌نامید و به زعم وی، دو سندروم بدخیمی بودند که در اثر تجربه‌ و خاطره‌ جنگ جهانی دوم به وجود آمده‌بودند.

در میان گروه پس از جنگ، تحصیلات گروه‌هایی که به لحاظ جمعیتی در گروه‌های متراکم و پرجمعیت‌تر و بالافاصله پس از سال‌های 1945 متولد شده بودند،‌ تفاوت چشمگیری با کسانی که پس از آن دوره تولد یافته بودند و آن‌ها گرایش‌های متضاد داشتند.

گروه قبل، که به اصطلاح دانکای (یک خوشه‌ انبوه جمعیتی) نامیده می‌شود، ‌که پر‌انرژی هستند و در فعالیت‌هایشان خود را علاقمند نشان می‌دهند، حال آن که کسانی که پس از آن دوره به دنیا آمده‌اند،‌ ساکت و خونسرد هستند.

در سال‌های بین 65-1945،‌ در مدارس ابتدایی، در هر کلاس به طور متوسط 60 دانش‌آموز درس می‌خواند. در مقایسه با حال حاضر که هر کلاس به طور متوسط 30 تا 40 دانش‌آموز را در خود جای داده‌ است. در شرایط سابق در میان دانش‌آموزان رقابت بر سر غذا و دوستان شدید بود و به دیگر زمینه‌ها از قبیل فرایند آزمون و فعالیت‌های ورزشی نیز کشیده می‌شد. گروه‌های سال‌های پس از 1965 که در یک ژاپن ثروتمند رشد یافتند سطح مشابهی از «روحیه‌ گرسنگی» را از خود نشان نمی‌دهند.

یکی از این زمینه‌هایی که تفاوت‌های نسل‌ها کم‌تر برجسته است،‌ پُست-ماتریالیسم است، یعنی یک سبک زندگی که بر ارزش‌هایی نظیر آزادی فردی،‌ تساوی جنسیتی،‌ هماهنگی زیست‌ محیطی،‌ یک شبکه امنیت اجتماعی و عدالت اجتماعی تأکید می‌کند.

شهروندان ماتریالیسم (مادّه‌گرایی) را که در آن، بقا،‌ دیگر ملاحظات را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد،‌ پشت سر گذاشته و به مرحله پُست-ماتریالیسم (پسا مادّه‌گرایی) قدم گذاشته‌اند.

در پُست‌-ماتریالیسم، سبک زندگی برای جلب رضایت آن‌ها امری حیاتی است. گذار از ماتریالیسم به پسا پُست-ماتریالیسم کُند و یکنواخت بود. جوجی واتانوکی گزارش می‌دهد که در مقایسه با اولویت‌‌بخشی به صلح‌جویی و ضدّ اقتدارگرایی،‌ تفاوت‌های نسلی در پُست-ماتریالیسم مبهم و نامشخص بودند. به دیگر سخن،‌ درجه نفوذ سبک زندگی پُست-ماتریالیسم در ژاپن،‌ تفاوت‌های نسلی زیادی را نشان نمی‌دهد.

به گوناگونی طبقات اجتماعی نیز باید اشاره کرد. در دوره‌ 75-1945، ‌تفاوت‌های طبقاتی اهمیت داشت. در رابطه با ایدئولوژی سیاسی،‌ کسانی که تحصیلات بالایی داشتند،‌ آن‌هایی که به اتحادیه‌ها تعلق داشتند ‌و عده‌ای که در کلان‌شهرها سکونت داشتند، متمایل به حزب چپ بودند، در حالی که افرادی که تحصیلات پایین‌تر داشتند،‌ صاحب زمین و شالیزارهای برنج ، ‌مغازه‌ و کارخانه بودند و آن‌هایی که در مناطقی غیر از کلان‌شهرها ساکن بودند، گرایش به حزب راست داشتند.

ایدئولوژی چپ نمایان‌گر آرامش،‌ حقوق اتحادیه، ضد- اتحادیه و ضد وطن‌پرستی بودند،‌ حال آن که ایدئولوژی راست نمایان‌گر دفاع از خود (دفاع مشروع)، کسب و کار آزاد، ‌طرفدار هم‌پیمانی و اتحاد و وطن‌پرستی بود. اشغال ژاپن توسط نیروهای متفقین منجر به گسترش و توسعه‌ احزاب سیاسی جناح راست شد، که بعدها با هم تلفیق شدند و حزب لیبرال دموکرات به وجود آوردند؛ کشاورزان،‌ مغازه‌داران و کارخانه‌داران را به عنوان پایگاه حمایتی خود در اختیار داشتند.

اصلاحات پس از اشغال نیز کمک به گسترش احزاب جناح چپ کرد که مورد حمایت اعضای اتحادیه‌ها،‌ گروه شهروندان، روشنفکران و صلح‌جویان، بودند و عمدتاً‌ در شهرها بودند.

در سطح پارلمانی، این دودستگی کمک به تثبیت نظام به اصطلاح 1955 کرد که در آن، حزب لیبرال دموکرات به طور بی‌وقفه تا سال 1993 حکومت ‌کرد و حزب سوسیالیست ژاپن مجبور بود که با اصلی‌ترین حزب مخالف و تقریباً دائم خود کنار بیاید.

از اواسط دهه 70 به این طرف،‌ الگوها تا حدّی تغییر یافت. عضویت در اتحادیه به شدت کاهش یافت. از تعداد زمین‌داران،‌ صاحبان شالیزارهای برنج، مغازه‌داران و کارخانه‌داران نیز کاسته شد. به علاوه،‌ سطح درآمد سرانه افزایش چشمگیری یافت. این امر منجر به خلق شدن آن چیزی شد که پدیده‌ همه‌ شمول انبوه طبقه متوسط در دوره 90-1975 نامیده می‌شود.

تمام این عوامل تمایز راست-چپ در سیاست و حمایت سیاسی در رأی‌گیری و سایر انواع مشارکت‌های سیاسی را کم‌تر ساخته است. آنچه آن زمان طبقه متوسط جدید (شین چوکان تایشو) نامیده می‌شد دارای طبقه‌بندی‌های بیشتری شد. اگرچه تمایز بر مبنای طبقه‌ اجتماعی در میان ایدئولوژی‌های جناح چپ و جناح راست بسیار تعدیل شده‌ است،‌ اما ارزش‌های جمع‌گرایانه و اقتدارگرایانه از یک سو و شبکه‌های اجتماعی و اقتصادی از سویی دیگر به عنوان دو عامل مهمی که تعیین‌کننده‌ الگوهای حمایت از حزب در طول این دوره می‌باشند،‌ باقی مانده‌اند.

بین سال 1990 تا به اکنون، هنگامی که بخشی از موج جهانی‌سازی منجر به بروز فقر و ثروتمندی مفرط شد، ‌شکاف‌های درآمدی به طور چشمگیری افزایش یافت ‌و شاخص جینی ژاپن به بالاترین حد در سازمان توسعه و همکاری اقتصادی رسیده است. یک طبقه جدیدی از «قشر کارگر» سر بر آورده و نگرانی‌ها درباره‌ سلامتی و ثروت آن‌ها شدت یافته است.

به علاوه افزایش یکنواخت در شخصی‌سازی سیاست وجود دارد که ویژگی‌های زیر را دارا می‌باشد:‌ (1) افزایش اهمیت میل و علاقه شخصیِ سیاستمداران؛ ‌(2) تأکید فراوان بر شعارها و تکیه‌کلام‌های معروف،‌ که توسط رسانه‌های جمعی و اینترنت اشاعه می‌یابند 3) کاهش ارزش و اهمیت احزاب سیاسی که به عنوان نیروهای بسیج‌کننده و هسته‌ مرکزی سیاست محسوب می‌شدند؛‌ (4) کاهش اهمیت بروکراسی ملی. به نظر می‌رسد که در این جا عدم قطعیت یک متغیر مهم است.

دو نوع رأی‌دهنده وجود دارد: از یک سو کسانی که با عدم قطعیت و ریسک به همراه اندکی خوش‌بینی مواجه هستند ‌و از سویی دیگر، کسانی که در حرکت رو به جلو مردّد می‌باشند. شبکه‌های اجتماعی و اقتصادی قدیمی ‌و اولویت‌های ارزشی اقتدارگرایانه‌ و جمع‌گرایانه مهم هستند، اما از اهمیت آن‌ها به شدت کاسته می‌شود. این پدیده محدود به ژاپن نیست، بلکه در سطح جهانی قابل مشاهده است. نه فقط تونی بلر و سیلویو برلوسکونی، بلکه شیناواترا تاکسین و جونیچیرو کویزومی نیز مظهر شخصی‌سازی سیاست و تأییدی بر آن می‌باشند. به طور هم‌زمان فرهنگ سیاسی نیز تغییر می‌کند.

تحول فرهنگی از زمان عصر می‌جی

با توجه به این که مباحثات پیرامون فرهنگ سیاسی ژاپن حول دو محور رقیب یعنی جمع‌گرایی و فردگرایی می‌‌شود، سودمند خواهد بود که با تجزیه و تحلیلی کوتاه از کار چهار نماینده‌ هنرمند ژاپنی، نظری اجمالی بر این تأکیدات متغیر بیفکنیم. هنرمندانی که قرار است درباره‌ کار آن‌ها سخن برانیم عبارتند از ایکیو سوجون،‌ چیکاماتسو مونزائمون، ‌ناتسوم سوسِکی و موراکامی‌هاروکی.

ایکیو یک راهب بودا و شاعر قرن 16 بود. درون مایه‌ بسیاری از اشعار او عاشق راهبه‌ها شدن است. احساسات و ترجیحات وی به شیوایی در اشعار بیان شده‌اند، در هیچ یک از آن‌ها اثری از جمع‌گرایی دیده نمی‌شود. او در زمان فردگرایی شعر می‌سرود. در قرون وسطی و دوره‌ جنگ،‌ آن چه که اهمیت بسیار داشت، فردگرایی بود. برای مبارزان، همان چیزی اهمیت داشت که ایکگامی آن را «فردگرایی احترام‌آمیز» می‌نامد.

برای هنرمندان کیوتو مدنیت هنرآزموده اهمیت داشت. فردگرایی احترام‌آمیز ‌یک نوع گرایش ذهنی و فرهنگی است که عزت نفس را در مرکز قضاوت‌های فرد قرار می‌دهد و بر اعتماد به نفس یا توانایی خود فرد در دفاع از آن گرایش تأکید می‌کند. مدنیت هنر آزموده شکلی از گرایش ذهنی و فرهنگی است که با کوشش‌های خود فرد پیچیدگی هنری سطح بالا امری ممتاز می‌شود. در طول این دوره،‌ طلاق امری معمول بود ‌و درخواست طلاق اغلب از سوی زنان بود.

چیکاماتسو،‌ که یک رمان‌نویس برای عموم مردم بود،‌ ثروتی اندوخته و در اوایل قرن 18 برای خود جایگاهی به دست آورده بود. اوایل جامعه‌ مدرن ژاپن ترکیبی از تمرکز زدایی شبیه به جوامع قرون وسطی و متمرکزسازی شبیه به جوامع مدرن بود. در اوج سلطنت خاندان توکوگاوا، ‌اجازه‌ دیپلماسی (به جز مناطق استحفاظی)‌ و تجارت بیرونی و به سیصد و اندی منطقه‌ تا حدودی استقلال داده شد. با این حال، موج متمرکزسازی در قالب کنترل بیشتر بر تفاوت‌های جایگاه و موقعیت اجتماعی همچنان بر جامعه‌ توکوگاوا حکم‌فرما بود.

این نقطه‌نظر،‌ انگیزه‌ اصلی رمان‌های چیکاماتسو می‌باشد: قهرمانانی که بین تعهدات اجتماعی و احساسات انسانی گیر افتاده‌اند. انگیزه‌ جمع‌گرای تعهدات اجتماعی اغلب بر انگیزه‌ فردگرای احساسات انسانی غلبه می‌کند. تنها راه پرهیز از این دو راهی شینجو بود یا خودکشی عاشق و معشوق.

سوسِکی، رمان نویس اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20،‌ استاد دانشگاه زبان انگلیسی بود. در طول مطالعات خود در لندن، محیط جدید او را افسرده کرد. وقتی به ژاپن برگشت،‌ به دلایل مختلف دائماً افسرده بود. او اصولاً‌ رمان‌هایش را درباره‌ نفس درون می‌نوشت. فقط زمانی که درباره‌ نفس درونی می‌نوشت،‌ احساس راحتی می‌کرد. رمان‌های رایج در زمان نفوذ دولتِ به شدت تمرکزگرا، شیشوستسو یا «رمان‌های من» نام داشتند.

سوسِکی را می‌توان یک فردگرای سرکوب‌شده توسط دولت نامید که خود را غرق در نفس درونش ساخت.

موراکامی،‌ رمان نویس اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21،‌ درباره‌ دنیای درون می‌نویسد. شخصیت‌هایی که در رمان‌های او ظاهر می‌شوند در یک جای دنج و خلوت با دیگران همنشین می‌شوند. تحرکات فعال خاطرات از دیگران و احساسات مرتبط با آن‌ها درون مایه‌های اصلی هستند. رنگ‌مایه‌ رمان‌های او به قبل از کشف نظریه‌ی «‌میمون می‌بیند و انجام می‌دهد» در علوم اعصاب برمی‌گردد، که بر طبق آن نظریه،‌ میمون‌ یک حرکت از انسان می‌بیند و حافظه‌اش فعال می‌شود و باعث می‌شود که او هم ماهیچه‌های خود را حرکت دهد.

تمام شخصیت‌های او فردگراهایی هستند که به دنبال برتری و کمال ‌می‌باشند. آن‌ها علاقمند به درون خویشتن هستند، اما آن‌ها همچنین گشاده رو بوده و با دیگران نیز ارتباط برقرار می‌کنند. این یکی از دلایلی است که رمان‌های موراکامی تقریباً‌ در همه جای جهان پرفروش هستند.

همان‌گونه که این هنرمندان _ که هر یک نمایان‌گر عصر خود هستند_ نشان می‌دهند،‌ فرهنگ یک موضوع ثابت نیست. به تعبیری،‌ فرهنگ مجموعه‌ زنده و پیچیده‌ای از خاطرات افراد و عادات می‌باشد و در طول قرن‌ها افراد تغییر می‌کنند. از آن‌جایی که جمع‌گرایی نسبتاً‌ به عنوان یک ویژگی حیاتی در مطالعه‌ فرهنگ سیاسی ژاپن تلقی می‌شود،‌ بسیار حائز اهمیت است که جمع‌گرایی (و فردگرایی) را در یک بازه‌ زمان طولانی درک کنیم. به علاوه، به این خاطر که جمع‌گرایی (و اقتدارگرایی) مؤلفه‌ اصلی فرهنگ سیاسی ژاپن را تشکیل می‌دهد، نمی‌توان تأکید بیش از حد بر اهمیت آن و نیاز به درک آن طی تغییرات سیاسی بلندمدت در جامعه ژاپن کرد.

برای روشن‌تر شدن این مسئله که تحول فرهنگی ژاپنی در چند دهه اخیر چطور به وقوع پیوست،‌ یک مقایسه بین حکومت توکوگاوا در ژاپن (1603–1867) والیزابت در انگلستان، به درک مسئله این کمک خواهد کرد. واپسین روزهای قرون وسطی در دوره‌ ژاپن در حال جنگ، فردگرایی افراطی دیده می‌شد زیرا هنگامی‌ که رقابت سخت و بی‌رحمانه شد، جایگاه و مقام موروثی و اختلافات طبقاتی دیگر معنایی نداشت.

قدرت پایداری بود که حرف اول را می‌زد. اوایل دوره‌ مدرن توکوگاوا مقداری نظم و موج متمرکزسازی را با خود به همراه آورد. اما ژاپن در دوره‌ توکوگاوا، که به شدت تمرکز زدا شده بود،‌ همانند سلطنت تئودور انگلستان و تحت حمایت الیزابت،‌ مستبد و خودکامه نبود که درجه بالایی از میل به متمرکزگزایی یا تمرکز قدرت از خود نشان دهد. در توکوکاوای ژاپن، ‌خاندان توکوگاوا، به سیصد و اندی منطقه‌، اجازه‌ درجه بالایی از استقلال داد. کمی‌ شبیه فدرالیسم بود، و توکوگاوا به دفاع، دیپلماسی و تجارت بیرونی می‌پرداخت.

مادامی‌که سیاست داخلی مطرح بود، تمامی ‌مناطق استقلال داشتند. در انگلستانِ تحت سلطه‌ تئودور‌ خودکامگی و استبداد باقی ماند و در سلطنت بعدی یعنی خاندان استوارت نیز ادامه یافت، اگرچه حکومت با چالش‌های زیادی از سوی پارلمان و دیگر نیروهای اجتماعی مواجه بود. طی قرن‌های متمادی،‌ این چالش‌ها استبداد و خودکامگی را به سمت تغییر و دگرگونی همواره‌ خود در جهت لیبرالیسم و دموکراسی سوق داده‌اند.

امپراتوری توکوگاوا شوگونات این نظام شبه‌فدرال را تا زمان ظهور چالش غربی، در ژاپن تثبیت کرد.

با این وجود،‌ پاسخ ژاپنی‌ها به این چالش منجر به تمرکز بیش از حد و افراطی قدرت در امپراتوری نشد. هنگامی‌که احیای می‌جی به وقوع پیوست، تمایز طبقاتی که مبارزان،‌ صنعت‌گران، بازرگانان و دهقانان را از هم جدا می‌ساخت، از میان برداشته شد.

بیشتر مبارزان اخراج و در شغل‌های خدمات‌رسانی دولتی در درون حکومت به کار گرفته شدند. آن‌هایی که بدون شغل بودند، سیاستمدار،‌ بازرگان و یا روزنامه‌نگار شدند. شیوه‌ نیروگیری دیوان‌سالارانه‌ به این صورت بود که یک نظام شبه فدرال را در مرکز یک دولت مرکزی جدید در اواسط و اواخر قرن 19 در ژاپن بازسازی کنند. وزارت خانه‌ها عمدتاً بوروکرات‌ها را بر اساس منطقه، به کار گرفتند.

هنگامی‌ که دولت تشکیل شد و وزارت خانه‌ها وزرا را انتخاب کردند،‌ وزرا نیز مبارزان سابق هم‌فکر و هم‌منطقه‌ای‌شان را به کار گماردند. به منظور تثبیت قدرت خود، به هر نمایندگی بوروکرات استقلال تقریباً کامل داده شده بود. بنابراین، برای‌ ارتش عموماً ‌از منطقه چوشو و برای نیروی دریایی از منطقه‌ ساتسوما نیرو گرفته می‌شد. نیروی پلیس اغلب از مناطق هیگو و آیزوواکاماتسو، نیروی اداره حسابرسی غالباً از منطقه هیزن تأمین می‌شد.

احیای می‌جی،‌ تکرار دستاورد پَکس توکاوانا بود، یعنی همان تحدید نفوذ و حفظ قدرت غیرمتمرکز در درون رژیم. از این رو، قانون اساسی می‌جی قدرت بسیاری به هر یک از نمایندگی‌های بوروکرات داد و به هر وزیر کابینه حق وتو در خصوص تمام تصمیمات کابینه اعطا کرد.

قدرت، مقام و رده‌ نخست‌وزیر فقط اندکی بالاتر از هم‌ردیفان خود بود. با این وجود،‌ رابطه‌ دولت-جامعه به شدت متمرکز شده بود. هر نمایندگی بوروکرات، دفاتر محلی خود را داشت که از طریق آن خط‌مشی‌های خود را پیاده می‌کرد. بنابراین، تصویر ژاپن مدرن پیچیده بود. در قلب دولت مرکزی، ‌قدرت تفکیک شده و غیرمتمرکز بود.

با این حال، هر نمایندگی بوروکرات قدرت متمرکز خود، حتی قدرت کارمندان جزءش را حفظ کرد. تحت سلطه‌ این رژیم، جمع‌گرایی پیشرفت کرد و قدرت دولت در سطح جامعه آشکار و ملموس شد.

برای روشن شدن مسئله‌ عدم وجود یک فرهنگ استبدادی و خودکامه در سیاست ژاپن، دو مثال می‌آوریم . مورد نخست اشاره به شرایطی دارد که در ماه سپتامبر سال 2007 آغاز شد، یعنی زمانی که نخست وزیر شینزو آبه بلافاصله پس از اعلام استعفای خود در بیمارستان بستری شد. او بی‌ آن که یک نخست‌وزیر موقت تعیین کند، به مدت دو هفته متوالی در آن جا ماند. این امر باعث شد روزنامه‌ فایننشال تایمز بنویسد که کشور ژاپن را می‌توان بدون یک نخست‌وزیر هم اداره کرد .

مثال دوم رویه‌ محافظه‌کارانه‌ای است که نخست‌وزیر جانشین،‌ یاسو فوکودا، در مقابل اصلی‌ترین حزب مخالف،‌ یعنی حرب دموکرات ژاپن در پیش گرفت. این حزب متشکل از اکثریت نمایندگان مجلس مشاوران ژاپن بود. همان‌گونه که در قانون اساسی مقرر شده بود، به منظور به جریان اندازی مجدد قانون تأمین سوخت هواپیماهای جنگنده‌ آمریکا، ‌انگلستان و پاکستان در جنگ آن‌ها بر علیه تروریسم در افغانستان،‌ (که قرار بود در 31 اکتبر 2007 پایان یابد)،‌ فوکادا می‌توانست با دوبار به تصویب رساندن آن در مجلس نمایندگان (که اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان آن را حزب لیبرال دموکرات تشکیل می‌داد)،‌ یک قانون تجدید نظرشده‌ای را وضع کند که مهلت را تمدید می‌کرد.

او این کار را نکرد. بلکه حدود دو ماه منتظر ماند، ‌که در طی این مدت سعی کرد روابط دوستانه‌ای با ایچیرو اُزاوا،‌ رهبر جزب مخالفان، برقرار کند تا بتواند یک ائتلاف عظیمی بین حزب لیبرال دموکرات و حزب دموکرات ژاپن تشکیل دهد. پس از آن که هفت قائم مقام در خود حزب اُزاوا، مانع او شدند که آن ائتلاف بزرگ را تشکیل دهد،‌ فوکادا از طریق دوبار به تصویب رساندن آن قانون تجدید نظرشده‌ در مجلس نمایندگان، مبادرت به تصویب آن کرد، ‌که بلافاصله پس از آن، مشاوران مجلس به آن نه گفتند. فوکادا بلافاصله پس از رسیدن به قدرت، یک قانون تجدید نظر شده را وضع نکرد،‌ هرچند که به تصویب رساندن فوری آن بسیار مورد نیاز بود تا دولت ژاپن تعهد و وفاداری خود را نسبت به متحد آمریکایی نشان دهد. این دو مثال، نمایی اجمالی از عدم وجود میراث خودکامگی در ژاپن را نشان می‌دهد.

مدل ژاپنی تضاد آشکار با انگلستان که استبداد و خودکامگی در آن تثبیت شده بود، دارد. این مدل به چالش کشیده شد،‌ اما با این حال، قدرت دولت _ خواه سلطنت استبدادی و یا یک حمایت پارلمانی_ محکم و ثابت باقی مانده است؛ همان طور که مایکل مَن آن را به وضوح نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد که ‌ متزلزل شدن نخستین اقدام استبدادگرایی در ژاپن به طور شگفت‌آوری ماهیت رژیم را برای مدت زمانی طولانی مشخص کرد. به تبعیت از نظام شبه فدرال رژیم توکوگاوا،‌ رژیم می‌جی قدرت خود را در مقابل جامعه متمرکز کرد، ‌اما مرکز قدرت دولتی رژیم تجزیه شده و غیرمتمرکز بود و هر نمایندگی بوروکرات استقلال خود را داشت.

پس از سال 1945،‌ رژیم جدید شوآ تصویر کلی کنترل مرکزی بر جامعه، قدرت تجزیه‌شده و تقسیم قدرت در رده‌های بالای دولت را تغییر نداد. افزایش ورود بازار و تأثیرات آزادسازی‌ (رفع محدودیت‌ها) و جهانی‌سازی آن، ‌خاصه از سال از 1988 در دوره‌ هِی‌سی گرفته تا به اکنون باعث شد که متمرکزسازی قدرت در دولت به تدریج کاهش یابد. به نظر می‌رسد که حضور مداوم یک نظام شبه فدرال، تغییرات رژیم را برای زندگی سیاسی در ژاپن کم‌‌‌تر برجسته می‌سازد.

تحول فرهنگی در سیاست به یک شیوه‌ای خاص صورت پذیرفت. از فردگرایی پای‌برهنه در اواخر قرن 16 تا جمع‌گرایی متعادل در طول تثبیت تدریجی کنترل مرکزی در اوایل قرن 18؛‌ تا جمع‌گرایی مدرن تحت سلطه‌ دولت‌های شوآ و می‌جی،‌ که در اواسط قرن 20 به اوج خود رسید و تا جمع‌گرایی جدید در قانون اساسی جدیدِ اواخر رژیم شوآ، که در سال 1991 به اوج خود رسید؛ سپس در نهایت،‌ تا فردگرایی تدریجی در دوره‌ هی‌سی ژاپن از 1988 تا به اکنون. به تعبیری، فرهنگ ژاپن به طور فوق العاده‌ای همچون یک اسفنج است: محرک‌های محیطی و برون‌‌زا را به خود جذب می‌کند و خود را مطابق با آن تغییر می‌دهد.

تغییرات بالا از فردگرایی گرفته تا انواع جمع‌گرایی و بازگشت اخیر به سمت فردگرایی نمایان گر این فرایند است. به نظر نمی‌رسد که در ژاپن،‌ گذار از اواخر دوره‌ قرون وسطی به اوایل دوره‌ مدرن،‌ از اوایل دوره‌ مدرن به مدرن و از مدرن به پُست-مدرن شدید یا بنیادی بوده باشد. از این رو، می‌توان گفت به نظر می‌رسد که عدم وجود استبداد در ژاپن تداوم بیشتری به تحول فرهنگی ژاپن بخشید.

نمایاندن فرهنگ سیاسی ژاپن آن‌گونه که در دهه 1930 تا 1950 مشاهده کردیم و اَنگ اقتدارگرا زدن به آن به عنوان نسخه‌ جاودانه‌ای از فرهنگ سیاسی ژاپن کمی‌ افراط است. برخی بیان داشته‌اند که مطالعات سیاسی، گلچین مشاهداتی است که صاحب‌نظران از کونیو یاناگیدا، ‌روث بندیکت و ماسو مارویاما گرفته تا چی ناکان این دوره به عمل آورده‌اند.

مقایسه‌ بین‌المللی فرهنگ سیاسی ژاپن

سازمان‌دهی هزارتوی فرهنگ سیاسی در یک بافتار بینالمللی کار سخت و دلهره‌آوری است. این بخش عمدتاً‌ به نظراتی می‌پردازد که به طور نظام‌مند و تجربی آزموده شده‌اند و مشاهدات زیادی دارند. بسیاری از نظریه‌ها در خصوص فرهنگ سیاسی ژاپن مدرن پایه و اساس تجربی ندارند و این گرایش کمک به شکوفایی نیهونجینرونِ بی‌‌پایه و اساس کرده است ( مباحثات پیرامون ویژگی‌های اصلی ژاپن و فرهنگ ژاپن)‌. در مبحث زیر در تلاش بوده‌ایم تا به طور آگاهانه یک «کنترل واقعیت» درباره‌ برخی از نظرات درخصوص فرهنگ سیاسی ژاپن مدرن انجام دهیم و حیطه‌ بررسی این مبحث محدود به نظراتی است که درباره‌ ارتباط بین شهروندان و دولت هستند . سپس، در این بخش به فرهنگ سیاسی می‌پردازیم.

هویت، اعتماد و رضایت

ارتباط فرد با دولت/ ملت یکی از مسائل اساسی در فرهنگ سیاسی می‌باشد. هویت اصلی یک شهروند چیست؟ به عبارت دیگر، وقتی افراد درباره‌ خود فکر می‌کنند،‌ برداشت آن‌ها از خود واقعی‌شان چیست؟ یا به نظر آن‌ها چه ویژگی‌ای به خوبی نمایان‌گر آن‌هاست؟ جای تعجبی ندارد که بدانیم 20 درصد از شرکت کنندگان در نظرسنجی آسیا-اروپا گزینه‌ «نمی‌دانم» را انتخاب کردند.

چرا؟ شاید بدین خاطر باشد که ژاپنی‌ها در پاسخ دادن به این‌گونه سؤالاتی که اطلاعات عینی و بافتاری ندارند،‌ محتاط هستند و به آن‌ها پاسخ نمی‌دهند. این امر می‌تواند بدین علت باشد که آن‌ها واقعاً نمی‌دانند که درباره‌ هویت اصلی خود باید چه بگویند. با این حال کمی‌تعجب‌آور است که بدانیم از میان تمام 18 کشور مورد بررسی،‌ 9 کشور در آسیا و 9 کشور در اروپا،‌ پاسخ‌دهندگان ژاپنی پایین‌ترین درصدِ یکی دانستن خود با کشورشان ژاپن را از آن خود کردند.

به نظر می‌رسد که ژاپنی‌ها ذاتاً‌ در یکی دانستن خود با کشور/ ملتشان مردد هستند. دلایل این امر از شخصی به شخص دیگر متغیر است، ‌یک علت آشکار شاید این باشد که آن‌ها به‌شدت صلح‌طلب هستند. دولتی که در دوران جنگ،‌ شهروندانش را قربانی، تحقیر و سرافکنده کرد را نمی‌توان به راحتی بخشید. به همین خاطر است که نگاه چندان مثبتی به تصمیم مبنی بر واداشتن نیروی دفاع دریایی ژاپن به سوخت‌رسانی به هواپیماهای نظامی‌ آمریکا، انگلستان ‌و پاکستان در جنگ با افغانستان در اقیانوس هند وجود نداشت، هر چند که انجام این کار، امن‌ترین و مقرون به صرفه‌ترین همکاری‌ای بود که ژاپن می‌توانست در جریان جنگ افغانستان داشته باشد.

به‌علاوه، به نظر می‌رسد که به یک دلیل دیگر، ژاپنی‌ها نمی‌خواهند به دولت اعتماد زیادی کنند. هرگاه یک نخست‌وزیر از احتمال افزایش مالیات بر مصرف سخن گفته،‌ به احتمال 100 درصد او مجبور به استعفا کردن شده، زیرا شهروندان درباره‌ این موضوع به شدت سرسخت و انعطاف‌ناپذیر هستند؛ یا این که حداقل در طول دوره‌های 2007-1978 آن‌ها این طور بوده‌اند. با این همه، در سال 1945 دولت تمام محدودیت‌ها و غل و زنجیرهای حکومتی را از میان برداشته بود.

اخیراً سازمان بیمه تأمین اجتماعی برخی از پرداخت‌های بازنشستگی بیمه گذاران خود را به جیب گذاشته بود. ‌بنا به دلایل آشکار،‌ عدم اعتماد عمومی‌ به این سازمان بوروکرات بالا گزارش شده است. چنانچه بی‌اعتمادی به یک سازمان بوروکرات خیلی بالا باشد، ‌نمی‌توان شهروندانی را متصور شد که قویاً‌ خود را با دولت/ ملت یکی بدانند. آن‌ها در این زمینه مردد باقی خواهند ماند.

در مورد دیگر هویت‌ها چطور؟ بدیهی است که مطرح کردن هویت آسیایی موضوع جالبی می‌باشد. در مقایسه با دیگر ایالت‌های آسیایی،‌ مثل فیلیپین،‌ تایلند ‌و کره جنوبی، ‌هویت آسیایی‌ در ژاپن همچون هویت ملی چندان قوی نیست. ژاپنی‌ها احساسات مبهمی ‌درباره‌ آسیا دارند. این حس تا حدّی مشابه مشکلات انگلیسی‌ها در هم سطح قرار دادن انگلستان با قاره اروپا می‌باشد.

به تعبیری ‌افراطی، اظهار نظراتی مانند«مه‌های بالای کانال، اروپا را جدا ساخته‌اند» مقبولیت گسترده در انگلستان دارد. از دوران بسیار کهن، ژاپنی‌ها بر این مطلب اذعان دارند که تمدن خود را مدیون قاره آسیا هستند. با این وجود، آن‌ها احساس می‌کنند که حفظ فاصله‌ خود در روابط می‌تواند بهترین و امن‌ترین رویکرد اتخاذی باشد.

در رابطه با این تردید و ناهمخوانی درباره‌ هویت آسیایی ژاپن، دو ایده‌ به طوربالقوه رقیب وجود دارد مبنی بر این که ژاپن جایگاه خود در جهان را چگونه می‌بیند؟ مکتب فکری تجاری و دریانوردی ژاپن بیان می‌دارد که برای ژاپن بهتر این است که بخشی از ائتلاف دریایی اقیانوس آرام و اطراف آن شود، زیرا بقای ژاپن به دفاع از دریای آزاد و تجارت آزاد وابسته است.

در مقابل،‌ مکتب فکری قاره‌ای و همسایه بیان می‌دارد که ژاپن جزء‌ جدایی‌ناپذیر ‌آسیاست و به دلایل دفاعی و تجاری، با جدا ماندن از آسیا بقای آن ممکن نخواهد شد. در طول سالیان سال، در نظرسنجی‌های انجام شده در این خصوص، بدون احتساب گزینه‌های «نمی‌دانم» و «سایر»،‌ ‌60 درصد از پاسخ‌دهندگان از دیدگاه اول حمایت کردند و 40 درصد پاسخ‌دهندگان طرفدار دیدگاه دوم بودند.

کشورهای اسلامی‌ نظیر اندونزی و مالزی،‌ بین هویت اسلامی ‌و آسیایی گیر کرده‌اند. معمولاً هویت اسلامی ‌بعد از هویت ملی انتخاب می‌شود و هویت آسیایی در مکان سوم قرار می‌گیرد. به لحاظ فرهنگی،‌ جوامع چینی، مثل تایوان ‌و هنگ کنگ،‌ درباره‌ این که در سلسله مراتبیِ تعیین هویت، آیا فرهنگ چینی اول می‌آید یا دوم، تردید و دودلی از خود نشان می‌دهند. سنگاپوری‌ها اکثراً مشکلی با فرهنگ عمدتاً چینی خود ندارند. به هر روی، از میان کشورهای آسیایی که هویت « فرهنگ چینی » یا هویت اسلامی‌ندارند،‌ ژاپن کم‌ترین درصد را در مقوله‌ هویت آسیایی به خود اختصاص می‌دهد.

با دور شدن از موضوع یکی دانستن خود با دولت/ ملت، به سراغ موضوعاتی نظیر اعتماد/ اطمینان می‌رویم. آیا ژاپنی‌ها به دولت و نهادهای آن اعتماد دارند؟ یافته‌های تجربی نشان می‌دهند که اعتماد آن‌ها به دولت خیلی زیاد نیست. در بالا به دو دلیل مهمِ اعتماد نسبتاً پایین ژاپنی‌ها به دولت اشاره شد: جنگ‌هایی که برای آن‌ها خواری و فاجعه به بار آوردند و جنگ‌هایی که معیشت آن‌ها را نابود کرد.

اکثر ژاپنی‌ها نمی‌خواهند که دوباره درگیر جنگ شوند. به همین دلیل است که فقط زمانی به عراق نیرو فرستادند که رئیس جمهور بوش اعلام پیروزی در آن کشور کرد. حزب مخالف نیز به همین دلیل با وضع کردن قانون سوخت‌رسانی به هواپیماهای جنگنده‌ آمریکا و انگلستان در اقیانوس هند مخافت کرد.

در ژاپن به‌طور آشکارا از مالیات دولتی اعلام انزجار می‌شود،‌ خواه مالیات بر درآمد شخصی،‌ مالیات بر مصرف،‌ مالیات بر اقامت محلی باشد و یا مالیات بر شخصیت‌های حقوقی.

همان‌گونه که در بالا اشاره شد،‌ چنانچه یک نخست‌وزیر پیشنهاد افزایش مالیات دهد،‌ وی مجبور به استعفا دادن خواهد شد. به دلیل این که شهروندان ژاپنی همچنان به افزایش مالیات «نه» می‌گویند،‌ دولت با کسری بودجه‌ نجومی مواجه شده است. اگرچه ژاپنی‌ها نسبت به در اختیار دولت قرار دادن پول‌های‌ خود کاملاً بی‌اعتماد هستند،‌ اما آن‌ها الزاماً در اندوخته کردن پول‌های خود در حساب‌های پس‌انداز پستی که بزرگ‌ترین حساب‌های پس‌انداز در جهان است،‌ مردد نیستند. همچنین آن‌ها از خرید اوراق قرضه‌ دولت ژاپن به‌طور دسته‌جمعی نمی‌هراسند.

در مورد اعتماد عموم ژاپنی‌ها به نهادهای دولتی چطور؟‌ الگوی اعتماد آن‌ها تفاوت چندانی با الگوی دیگر شهروندان آسیایی،‌ یا حتی دیگر شهروندان اروپایی ندارد.

اول از همه، عموم مردم در این کشورها سطح بالایی از اعتماد به پلیس و نیروهای نظامی نشان می‌دهند (در آسیا این طور است،‌ اما در اروپا عکس این قضیه را می‌بینیم).

در رابطه با میزان اعتماد،‌ نهادهای دولتی در مرتبه‌ دوم قرار می‌گیرند،‌ یعنی در جایی که استخدام نیرو بر اساس شایسته‌سالاری است و وظایف محول‌شده بر اساس فن و مهارت افراد (فن‌مدارانه) می‌باشد. این نهادها نظام‌های حقوقی و قضایی و آژانس‌های دولتی را در برمی‌گیرند. پایین‌ترین سطح درجه‌ اعتماد نسبت به نهادهای دموکرات یعنی احزاب سیاسی و پارلمان می‌باشد.

این الگوی اعتماد کم‌وبیش الگویی جهانی است. فقط جایگاه و موقعیت رسانه‌های جمعی، کسب و کارهای بزرگ و نهادهای بین‌المللی از کشوری به کشور دیگر متغیر است. اگرچه در این الگو ژاپن استثناء نیست،‌ اما می‌تواند نمایان‌گر مورد افراطی از اعتماد پایین نسبت به سیاستمداران دموکرات و پارلمان باشد.

دوره‌ شش ماهه‌ آشفتگی دولت ژاپن تحت ریاست نخست‌وزیر آبه و سخن او که گفته بود به خاطر بیماری از سِمَت خود استعفا می‌دهد، حداقل منجر به ساخته شدن این جوک در ژاپن شد که می‌گفتند بر طبق پیش‌بینی‌ای که کارل مارکس مدت‌ها قبل انجام داده بود، شاید دولت در حال نابودی باشد. آکیو کاواتو بیان می‌دارد که به جای اجبار و وضع قانون،‌ احتمالاً نوعی اجتماع‌گرایی متفاوت از پیش‌بینی مارکس، در ژاپن رواج داشته است. بدون در نظر گرفتن خلاء قدرت در بالاترین سطوح دولت،‌ به نظر می‌رسد که ژاپن با آرامش به راه خود ادامه داده است.

درباره‌ رضایت شهروندان از دولت چطور؟‌ آیا آن‌ها از عملکرد آن رضایت دارند؟ ژاپن به مجموعه‌ عظیم دستاورد‌های خود می‌بالد این دستاوردها عبارتند از:‌ میزان صفر مرگ و میر سربازان در مبارزه،‌ خیزش و ترقی هوشمندانه از یک کشور ویران و به خاکستر کشیده شده و تبدیل شدن به کشوری که تولید ناخالص ملی آن رده دوم جهان را به خود اختصاص داده است و تبدیل معجزه‌آسای اقتدارگرایی نظامی‌محور در دوره‌ جنگ به دموکراسی بالغ در 60 سال اخیر. با این حال، شهروندان ژاپنی معمولاً در تحسین کردن دولت خود مردد هستند و نسبت به دستاوردهای آن سوءظن دارند.

از قرار معلوم یک پاسخ محکم به این سؤال که آیا ژاپنی‌ها رضایت دارند یا خیر، پاسخی از نوع پُست-ماتریالیسم می‌باشد. از آن‌جایی که سبک زندگی یک فرد با فرد دیگر متفاوت است،‌ بنابراین درجه رضایت آن‌ها به هزاران عوامل و شرایطی بستگی دارد که خود را در آن می‌یابند. ممکن است آن‌ها بیشتر علاقمند به عملکرد خود در مسابقات باشگاه گلف بزرگسالان باشند. شادی آن‌ها ممکن است به خاطر دیدن نوه‌های خود از راه دور باشد. به هر حال، آن‌ها به همان باشگاه متشکل از افراد نسبتاً ناراضی تعلق دارند که ممکن است یکی از باشگاه‌های مردان ثروتمند کره جنوبی،‌ تایوان و لوگزامبورگ باشد.

به غیر از رضایت کلی از عملکرد دولت، رضایت شهروندان به منظقه‌ای که در آن قرار گرفته‌اند نیز بستگی دارد. توجه بسیاری از افراد به خط‌مشی‌های داخلی به ویژه خط‌مشی اجتماعی،‌ دور از انتظار نیست. آن‌ها از خط‌مشی دولت درخصوص بازنشستگی،‌ بیمه‌درمانی، رفاه،‌ شکاف درآمدی کلان‌شهر و شهرهای کوچک محلی و تساوی جنسیتی رضایت ندارند. آن‌ها همچنین از تحصیلات، جنایت و فساد ابراز نارضایتی می‌کنند. نظر ژاپنی‌ها در مورد سیاست خارجی یکی نیست. عده‌ای نظر مثبتی راجع به فرستادن نیرو به خارج از کشور دارند و عده‌ای مخالف این مسئله هستند. این اختلاف نظر در مورد تجدیدنظر در قانون اساسی نیز صدق می‌کند.

ارزش‌های خانوادگی

ارزش‌های خانوادگی مؤلفه‌های اصلی فرهنگ سیاسی ژاپن مدرن را تشکیل می‌دهند و ارتباط بسیار نزدیکی با اقتدارگرایی سیاسی دارند. تصویر مرکب جامه‌ ارزش‌های خانوادگی ژاپن از رشته‌های متعددی بافته‌شده‌است. اما با این وجود، رشته‌های مختلف ارزش‌ها را می‌توان در مجموعه‌ای از ارزش‌ها جای داد. مجموعه ارزش‌های «سنتی» شامل اصولی از قبیل احترام فرزند به پدر و مادر و بزرگ‌ترها، صداقت، سخت‌کوشی‌، هماهنگی، فروتنی و تواضع، وحدت و به ‌موفقیت نائل شدن می‌باشد.

روث بِنِدیکت اقتدارگرایی را نیز بر این فهرست افزود. بنابراین، اغلب گفته می‌شود افرادی که کورکورانه از نظر اکثریت استبدادپیشگان اطاعت می‌کنند، طرفدار آئین‌های انحرافی هستند و میل و علاقه شدید به احساس گناه و عذاب وجدان بین گروه‌های آن‌ها رایج است، در خانواده‌هایی رشد یافته‌اند که این مسائل را به آن‌ها القا کرده‌اند. چرا که خانواده پناهگاه مستحکم ارزش‌ها و فضیلت‌های سنتی ژاپن می‌باشد.

با این وجود، به نظر می‌رسد که مجموعه فضائل و ارزش‌های خانوادگی ژاپن «مدرن» به حدّ قابل توجهی از سنت فاصله گرفته‌است. یکی از ویژگی‌هایی که والدین می‌کوشند آن‌ را به فرزندان خود بیاموزند و بر آن تأکید بسیار دارند، آگاهی و توجه داشتن (اُمویاری و یاساشیسا ) می‌باشد که آن را می‌توان به تحمل، خیرخواهی،‌ از خودگذشتگی و باملاحظه بودن ترجمه کرد. از نظر 60 درصد از پاسخ‌دهندگان ژاپنی، اُمویاری برتر و فراتر از سایر صفات پسندیده بود.

این پاسخ،‌ ژاپنی‌ها را در میان پاسخ‌دهندگان آسیای شرقی عجیب و در خور توجه کرد. پاسخ‌دهندگان از چین،‌ کره جنوبی، تایوان، ‌ویتنام،‌ سنگاپور، و هنگ‌کنگ کم و بیش عموماً سه صفت زیر را به عنوان اولویت‌های خود در خانه برگزیدند:‌ توانمندی فردی (روی پای خود ایستادن،‌ خودکفایی)، پشتکار و صداقت. این هر سه ویژگی با خویشتن سر و کار دارند و نه با موجودات اجتماعی.

اگرچه صداقت درباره‌ ارتباط با دیگران نیز صدق می‌کند،‌ اما در این جا عمدتاً ‌به معنای صداقت با خویشتن است. انسان باید بقا یابد و به تنهایی روی پای خود بایستد. بالعکس، پاسخ‌دهندگان ژاپنی بر آگاهی و توجه داشتن یا همان ُمویاری انگشت می‌گذارند. این ویژگی در رابطه با دیگرانِ حاضر در جامعه می‌باشد و ممکن است حاکی از آن باشد که ژاپنی‌ها بیشتر پُست-ماتریالیسم هستند، در حالی که سایر آسیای شرقی‌ها ذات و ماهیت قوی و سرسختانه‌ای از ماتریالیسم از خود نشان می‌دهند که در آن،‌ بقا یک فضیلت اساسی به شمار می‌رود.

افزون بر این، در میان دیگر آسیایی‌های شرقی انواع مختلفی از پاسخ‌ها وجود دارد. علاوه بر مثلث خودکفایی،‌ سخت‌کوشی و صداقت آسیای شرقی‌ها، پاسخ‌دهندگانی که اهل کره جنوبی هستند، نسبت به سایر موارد، تأکید بیشترشان بر احترام به بزرگ‌ترهاست. پاسخ‌دهندگان ویتنامی بهای بیشتری به اطاعت و پیروی می‌دهند و پاسخ‌دهندگان تایوانی،‌ سنگاپوری و هنک‌کنگی تنوع بیشتری نسبت به بقیه نشان دادند.

دیدگاه سلطه‌جویانه‌ (اقتدارگرایانه) نسبت به دانش‌آموزان مدرسه نیز به ارزش‌های خانوادگی مربوط می‌شود. این دیدگاه دانش‌آموزان را مطیع، ‌فرمانبردار،‌ تابع نظر جمع و مؤدب نشان می‌دهد. یک مقایسه تطبیقی از کلاس‌های درس که توسط مِری وایت صورت گرفت، به روشنی آشکار می‌سازد که بچه‌های ژاپنی از یک سو ترکیبی از همکاری و توافق را از خود بروز می‌دهند و از سویی دیگر آمیزه‌ای از رقابت و مداخله در وجود آن‌ها دیده می‌شود. که این دو ویژگی آخر شایان توجه می‌باشند. هنگامی که به دانش‌آموزان رهنمود داده شود آن‌ها ابتکارعمل‌های خوبی به خرج می‌دهند. در شیوه‌ اداره‌ کلاس‌ها و نحوه‌ انجام تدریس نیز می‌توان این نوع اختلافات فرهنگی را به خاطر داشت.

یک مثال خوب در این زمینه،‌ شیوه‌ آمریکایی تدریس زبان انگلیسی می‌باشد. (برای مثال، معلم یک موضوع را مطرح می‌کند و بحث آزاد کلاسی شروع می‌شود)‌. این شیوه گاهی‌اوقات برخی از دانش‌آموزان آسیای شرقی را گیج می‌کند، ‌بسیاری از آن‌ها الزاماً‌ سؤال نمی‌پرسند و داوطلب پاسخگویی به سؤالات معلم نمی‌شوند. آن‌ها انتظار دارند که در ابتدا معلم رهنمودهای کامل و دقیقی درباره‌ نحوه‌ بیان یک پاسخ ارائه دهد.

چنانچه این سطح تعلیم فراهم شود،‌ دانش‌آموزان تقریباً مفاهیم را به خوبی یاد می‌گیرند. یکی از موارد کاربرد این نگرش در آسیاست، تعدادی از والدین در کشورهای آسیایی برای آن که فرزندانشان زبان انگلیسی را یاد بگیرند،‌ آن‌ها را به جای آن که به آمریکا بفرستند،‌ به سنگاپور می‌فرستند و تدریس انگلیسی به شیوه‌ سنگاپوری در چین رایج است. با استفاده از این روش،‌ بچه‌ها می‌توانند در یک چارچوب زمانی مشابه، هر هفته مقدار بسیار بیشتری زبان انگلیسی یاد بگیرند. دانش‌آموزان سنگاپوری همانند دانش‌آموزان ژاپنی فرمانبرداری و رقابت‌پذیری را با هم دارند.

نتیجه

فرهنگ سیاسی ژاپن غنی است. یک مقاله به تنهایی نمی‌تواند برای این موضوع غنی و به خوبی کنکاش نشده کافی باشد. به جای خلاصه کردن آن چه شرح آن رفت، مایلم دو نکته‌ کوتاه درباره‌ دو موضوع مهم و مرتبط با مطالعه‌ فرهنگ سیاسی را در این جا ذکر کنم. نخست این که به احتمال قوی، فرهنگ سیاسی ژاپن از درجه انعطاف‌پذیری بالایی برخوردار است.

نه بیش از حد بر فردگرایی تأکید می‌کند و نه بر جمع‌گرایی. نه مصممانه بر رقابت و یا اطاعت اصرار می‌کند و نه بیش از حد بر طبل اعتماد یا بی‌اعتمادی می‌کوبد. فرهنگ سیاسی ژاپن مطابق با تغییرات درون‌زا و برون‌زا خود را تغییر می‌دهد.

بنابراین، مطالعه‌ فرهنگ به طور کل و فرهنگ سیاسی به طور اخص نباید طوری انجام یابد که انگار همچون دی ان ای افراد است که سالیان سال در مجموعه واحدهای خاصی که اغلب واحد فرهنگ ملی آنان نامیده می‌شود، زیست کرده‌اند.

دوم این که در مطالعه‌ فرهنگ سیاسی، زبان نقش مهمی ایفا می‌کند. زبان بخشی از فرهنگ است. به منظور درک بهتر فرهنگ سیاسی،‌ می‌بایست تا جای ممکن زبان را خوب و کامل بفهمیم. به علاوه،‌ در هنگام مطالعه‌ فرهنگ سیاسی، ماهیت ذاتاً‌ مزاحمت‌آمیز و نمایشی مصاحبه کردن در پژوهش‌های پیمایشی را باید در ذهن داشت و در صورت امکان،‌ آن را رفع کرد. فقط زمانی که حساسیت فرهنگی و تسلط زبان‌شناختی داشته باشیم،‌ می‌توانیم امیدوار به فهم فرهنگ سیاسی باشیم.

نویسنده: تاکاشی اینوگوچی

ترجمه توسط: رایزنی فرهنگی ایران در توکیو

300300

کد خبر: 666666

وب گردی

وب گردی