رضا کیانیان: عینک را دوست داشتم چون وجه روشنفکری بود/فقط برای لذت شخصی، کار می کنم!

صبح روز پنجشنبه، هجدهم شهریور کتابفروشی آینده در شصت و دومین نشست خود، با همراهی مجلۀ بخارا، میزبان «رضا کیانیان»،بازیگر سینما، نویسنده، مجسمه ساز، عکاس و طراح صحنۀ ایران بود. 

به گزارش ایسکانیوز، در ابتدا علی دهباشی، ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در جلسه، به شرح مختصری از زندگینامه و فعالیت های هنری رضا کیانیان پرداخت و از قلم شیوای رضا کیانیان سخن به میان آورد و بیان داشت:

"آنچه که من باید به این ها بیفزایم این است که ما معمولا در عالم هنر بخصوص هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی، هنرمندان بسیار برجسته ای داریم که تنها در حوزۀ فعالیت خودشان، استادهستند. شاید نقاش خوب، هنرمند سینما و تئاتر خوبی باشند،اما غالبا با نوشتن و تألیف و قلم اگر بیگانه نیستند، نا آشنا هستند و در این زمینه توانایی های لازم را ندارد. در واقع این موضوع ضرورت اصلیشان، نیست. آقای کیانیان از جمله نوادر هنر تئاتر و سینماست که دستی توانا در نوشتن دارد. برای صحت این ادعای خود، تجدید چاپ های مکرر آثارشان، چه در زمینۀ داستان و نقد و ... را یادآور می شوم. ارتباط با ادبیات از سال های بسیار دور با آقای کیانیان بوده و حاصلش آثار مکتوبی است که به قلمشان، امروزه در دست داریم."

سپس، علی دهباشی از رضا کیانیان، بانو دکتر شکیبی و هارون یشایائی دعوت کرد تا در نشستی به بحث و گفتگو بپردازند.

بازیگر نمایش «مردی برای تمام فصول» بهمن فرمان آرا، در ابتدای سخنانش از فعالیت های سردبیر مجلۀ بخارا، تقدیر کرد و دربارۀ باورهای خویش نسبت به آثار خود، گفت: زمانی که به من گفتند، به اینجا بیایم، متعجب بودم که چرا من؟! هیچگاه به اهمیت کاری که انجام می دهم فکر نمی کنم چون هدف از انجام کار برای من، تنها کشف راه های جدید است و لذت از این کشف. بعد از اتمام هم که دیگر تمام شده و به تاریخ می پیوندد و کار جدید دیگری آغاز می کنم. مثلا اگر عکس می گیرم یا بازی می کنم وقتی پروژه پایان می یابد، دیگر تمام شده است و من به دنبال آثار جدید هستم. بنابراین هیچگاه به آثارم، وابسته نیستم و فکر نمی کنم که کار مهمی بوده یا غیر مهم! به همین دلیل، وقتی کسی از من تعریف می کند، متعجب می شوم."

وی در ادامه، از آشنایی خود با هارون یشایائی سخن گفت و ادامه داد: "بسیار به ایشان، علاقه مند هستم. اولین فیلمی که بعد از بازی در آن، مطرح شدم و به قول تهیه کنندگان سینما، اسمم بر روی میز رفت، فیلم «کیمیا»، کار آقای احمدرضا درویش بود که در دفتر آقای یشایائی، ساخته شد. به هر حال ایشان با اینکه، سال هاست کار تولید نکرده اند اما هنوز هم یکی از بهترین تهیه کننده های ایران، هستند و ما همیشه دوست داریم که چون گذشته، کار بسازند. چرا که فیلم های شاخصی در سینما دارند."

در بخشی دیگر، علی دهباشی به طرح سئوالاتی از بازیگر فیلم سینمایی «خانه ای روی آب»، پرداخت:

لطفا، از بخش فعالیت های خود در زمینۀ نویسندگی برایمان بگویید، چگونه کار نوشتن را آغاز کردید؟

رضا کیانیان: سال سوم دبیرستان در گروه نمایش برادرم فعالیت داشتم. چیزی که همیشه، برادرم، از ما می خواست این بود که:"هر حرفی دارید بنویسید! من، شفاهی قبول نمی کنم!"اگر نقدی به نمایش دارید بنویسید! خوشتان آمده یا مخالف آن بودید، بنویسید! هر چه که می خواهید، باید بنویسید! و ما یاد گرفتیم بنویسیم. آن دوره هم به هر حال دوره ای بود که اگر در فضای روشنفکری بودیم و کتاب نمی خواندیم و نخوانده بودیم، طرد می شدیم. به خوبی به یاد دارم که در کلاس سوم دبیرستان که بودم، همۀ روشنفکران عینک می زدند و من نیز با اینکه چشمانم سالم بود اما مدام به پدرم می گفتم که من در زمان درس خواندن، دچار ناراحتی چشم شده ام. پدر مرا نزد دکتر خانوادگیمان برد. دکتر گفت که می خواهد تنها با من صحبت کند و پرسید که دوست داری عینک بزنی؟ گفتم که نه! چشمانم مشکل دارد! گفت که بسیار خب من یک عینک برایت مى نویسم که شماره نداشته باشد. این را بزن و به پدرت هم، هیچ نگو! عینک را خریدم و چون خجالت زده بودم، هیچگاه به چشم نزدم. در آن زمان تعریف روشنفکری دو وجه بیرونی داشت: یکی عینک بود و دیگری سیگار! سیگار نشان می داد که خیلی خسته ایم و بار عظیمی از جهان بر دوش ماست! خب، سیگاری شدم! اما چهار سال است که ترک کرده ام. دلیل ترک آن هم این است که بارها قصد ترک داشتم اما چهار سال پیش از خودم بدم آمد. با خود گفتم که تو واقعا اینقدر جربزه نداری که خودت روی خود را کم کنی! بعد روی خود را کم کردم! در کنار نوشتن، کتاب هم می خواندم.

کیانیان ادامه داد: به یاد دارم که یک معلم خوبی داشتم در اوایل دبیرستان یکبار پرسید: چه کسی اینجا کتاب می خواند؟ دستم را بلند کردم. گفت آفرین! چند جلد، کتاب خواندی؟ پاسخ دادم که چند هزار تا! در کل، سن من هم قد نمی داد که این تعداد جلد کتاب را خوانده باشم! خود استاد نیز این موضوع را فهمید اما تشویقم کرد و از جلسات بعد از آنجایی که می دانست، اهل کتاب هستم، تحویلم می گرفت و تشویقم می کرد. این تشویق و توجه از طرفی و حضور در دنیای روشنفکری از طرف دیگر، باعث شد که کتابخوان شوم. کتابخوان شدم و به آن اعتیاد پیدا کردم و وقتی هم اعتیاد بیاید دیگر نمی توانی با آن مقابله کنی. دست به نوشتن پیدا کرده بودم اما چیزی که سبب شد، بعدها بنویسم، این بود که همیشه در ذهن من نسبت به جهان پیرامونم، سئوال ایجاد می شود و به دنبال جواب سئوالم میروم و برای پیدا کردن آن جواب، طبق سنت گذشتۀ خود، می نویسم و می دانم هنگامی که حرفی در ذهنم وجود دارد، سازماندهی نشده و زمانی نظام می یابد که از ذهن من خارج شود و بیرون و جدای از من، باشد. در نتیجه، مسائل بسیاری در ذهنم بود.

کیانیان همچنین گفت: وقتی می نوشتم با خودم می گفتم که این پرت و پلاها چیست که در ذهن توست! چون صغری و کبری اش، درست نبود و آغاز و پایانی نداشت و به استدلال کافی نمی انجامید. وقتی از خودم جدا می شد، بر روی کاغذ شروع به سر و سامان دادن افکارم می کردم.کامل که مى. شد. خیالم هم راحت مى شد. جواب را یافته بودم! اما آن نوشته، یا مقاله ،برای من نبود و به من ربطی نداشت، چونکه به سراغ سئوال بعدی رفته بودم. حدود بیست سال پیش، در مجلات سینمایی، نقد سینما و تئاتر ، اکثرا محتوی را نقد مىکردند. از منظر اجتماعی و فلسفی و سیاسى و... و سر آخر هم، در پاراگرافی مینوشتند که بازی ها هم خوب بود یا کارگردانی این اثر قوی بود یا خیر. با این مسأله و شیوه، مشکل داشتم. چون اعتقادم بر این بودکه آن ها،نقد سخنرانی است و زمانی باید گفته شود که بخواهیم، مطلبی را باز کنیم اما زمانی که ما یک تئاتر یا یک فیلم می سازیم، زحمات بسیاری، می کشیم تا اثری به نام سینما و تئاتر خلق کنیم. پس، تفاوت آن چیزی که خلق می کنیم با سخنرانی چیست؟ درون این آثار، فیلم نامه نویسی، نمایشنامه نویسی، کارگردانی، طراحی، فیلم برداری و نورپردازی و میزانسن و ...، وجود دارد و در مجموع، یک فیلم یا یک تئاتر را شکل می دهد.

کیانیان درباره نقدهایی که درباره بازیگری نوشته است نیز گفت: اگر فقط محتوا را نقد کنیم هیچگاه سینما و تئاتر ما رشد نخواهد کرد، چرا که نمی دانیم، قدم بعدی چیست! در نتیجه، نوشتن مطلب، در روزنامه ها و مجلات را با عنوان چیستی نقد ساختاری،آغاز کردم! در برخی برنامه ها ى تلویزیون می بینید که عده ای از منتقدین، فتوی صادر می کنند که فلان بازیگر خوب بازی نکرد! خب دلیل این ادعا چیست؟ یا منتقد اظهار می دارد که فلانی را دوست دارم خب این موضوع به من چه ربطی دارد؟! همۀ این مسائل، سبب شد که شروع به نوشتن کنم که اگر من بازیگر هستم، اگر خوب بازی می کنم یا بد به چه دلیل است یااگر او فیلم بردار و یا طراح صحنۀ خوب یا بدی است، دلیل آن چیست؟ و در واقع چالشى را با منتقدین شروع کردم. مقالاتی می نوشتم تا بتوانم نقد ساختاری را تحلیل و معرفی کنم. در دانشگاه های جهان، بازیگری یک کرسی دارد چرا که بازیگری، به علاوه خلاقیت و مسائل هنری اش، یک علم و فن است، در نتیجه باید بتوان این موضوع را تحلیل کرد. دیگر دوران نقدهای عجیب آن دوران گذشته است، دورۀ امروز، دوره ای است که در آن هر کاری با دلیل انجام می شود. اولین نقد خود را بر فیلم کیمیا نوشتم. موضوع آن تحلیل بازی خودم در این فیلم بود. همان زمان، عده ای با تمسخر می گفتند که این را ببین! نشسته است و از خودش تعریف می کند! با خود فکر کردم که اگر قرار است به حرف آن ها گوش دهم، یکی شبیه خود آن ها، خواهم شد؛ در نتیجه حرف کسی را در زندگی گوش نمی دهم، گرچه صحبت های همه را می شنوم در دنیای نویسندگی بود که فهمیدم، بحث کردن برای قبولاندن نیست!بحث کردن تنها برای فهمیدن است .که، حلقۀ مفقوده ای در فرهنگ ما است که هنوز هم فکر میکنیم که بحث کردن برای قبولاندن است! همانند جامعۀ سنتی که کدخدایی دارد و این شخص، همه چیز را می داند و زمانی که دو نفر با هم اختلاف دارند، نزد کدخدا می روند و او قاضی می شود و درستی و غلطی را تشخیص می دهد و حکمو مى دهد و همه باید بپذیرند! اما دوران این ها، گذشته است. چه کسی می تواند ثابت کند که درست می گوید؟! با این پیشرفت علوم انسانی و هنر ، صبح تا شب، سئوال های متعددی ایجاد می شود نه جواب های پی در پی! در صورتی که در گذشته همۀ فلاسفه تا مارکس، تنها جواب می دادند و پیروان هم جواب ها را داشتند و بر مبنای آن ها، زندگیشان را ادامه می دادند اما بعد از ایشان، فلسفه به راه دیگری رفت. سئوال مهم می شود و هر که بیشتر سئوال طرح می کند، بیشتر فهمیده است و با جهان تعامل بیشتری دارد. سوال مهم تر و ارزش بالاتری از جواب دارد تمام این نتایج، حاصل نوشتن بود.

سئوال دیگرم در مورد عادات نوشتن شما است. چه زمانی از طول روز را به نویسندگی اختصاص میدهید؟ ابزار شما در نوشتن چیست؟ قلم و خودنویس ومداد یا کامپیوتر؟ این نوشته ها در ذهن شما پخته میشود یا می نشینید و قلم بر روی کاغذ سفید میگذارید و کلمات، خود، بر روی کاغذ می آید؟

رضا کیانیان: در واقع همین مورد آخر است! من بارهاتصمیم گرفتم که با خودنویس بنویسم. چون سرعت نوشتن راپایین می آورد و باعث می شود که خوش خط باشماما حوصلهام سر رفت! خودکار بر می دارم و می نویسم اما می خواهمنوشتۀ خود را در بخش هایی، تصحیح کنم. می بینم که کاغذمسراسر، خط خطی است. در نتیجه بیشتر با مداد می نویسم،چرا که مداد را می شود پاک کرد و در عین حال، یواش هممی نویسم. اما وقتی می نویسم ذهنم جلوتر از دستم حرکت میکند و در نتیجه اولش سعی دارم که خوش خط باشد ولیاواخرش خودم هم نمی توانم، دست خطم را بخوانم و به نوعی سرآخر شبیه کد گذاری می شود که بعضی وقت ها از همسرم، میپرسم این چیست و او کشف رمز می کند. سال هاست با جزم اندیشی مشکل دارم و با علوم انسانى أموخته شده ام علوم انسانی سئوال ایجاد می کند اما جزم اندیشی با سئوال مخالفاست. چون اگر سئوال بکنیم، جزمیت از بین می رود.

من هیچ کاری را برای مردم انجام نمی دهم. البته از همه معذرت می خواهم! فقط برای لذت شخصی، کار می کنم. اگر کسی خوشش آمد:"فبها! اگر دوست هم نداشت، "کفها!" درنتیجه، نه به مردم بدهکارم نه از آن ها طلبکارم! آن هایی که برای مردم کار انجام می دهند ، درتمام زندگی اشان، از مردم طلبکارند! اما من طلبکار نیستم و برایم زیاد اهمیتیندارد که مورد توجه باشم یا نه! زندگی خود را می کنم و درنتیجه آن قضایای تعهد و وظیفه و تمام بحث هایی که برای یک دوران سپری شده بود،دیگر هیچکدام را قبول ندارم و وقتی برایخودم کار می کنم، از هیچکس توقعی هم، ندارم.

وقتی که نوجوان بودم، شب ها در حیاط یا پشت بام، بر روی تخت های چوبی می خوابیدم. به آسمان پرستاره نگاه می کردم و نمی فهمیدم ته آن کجاست و از وحشت آن عظمت، گریه ام میگرفت. جهان به این کوچکی که محدوده زندگى ماست، نیست. باید خیلی وسیع تر باشد و بسیاری پرده ها وجود دارند که ما باید آن هارا کنار بزنیم و واقعیت ها و موضوعات جدید را مشاهده کنیم. در این مدت زمان کوتاه، آیا فرصت می کنیم چنین کاری را انجام دهیم؟ و چون دوست دارم که بدانم بعدش چه میشود، پیش می روم. زندگی، مثل کوهنوردی است که وقتیحرکت می کنیم، گمان می بریم که قله ای را فتح کرده ایم، اما قلۀ دیگری می بینیم و هیچگاه این قله ها تمام نمی شوند تااینکه ما را از نفس می اندازند. راه زندگی هم همین گونه استو پر از چراها که ما را به جلو می راند و می راند تا روزی که ازنفس بیفتیم."

در ادامۀ این جلسه، هارون یشایائی، تهیه کنندۀ سینمای ایران به بررسی نقش مردم در سینما و تأثیر سینما بر هویت مردم، اشاره داشت و گفت:

"می خواهم در ادامۀ صحبت آقای کیانیان در مورد تعریف مردم بگویم. ما کمی در این تعریف مشکل داریم. مردم آن هایی نیستند که ما آن ها را می شناسیم یا آن ها ما را می شناسند. مردم،مردم هستند مثل سیل خروشانی که قرن ها می آیند و می روند. ممکن است هیچگاه یکدیگر را نشناسیم اما مردم همیشه هستند و ما بخشی از از مردم هستیم و این افتخار ماست. مشکل اینجاست که تعریفی از خودمان نداریم. مخصوصا بعد از انقلاب، در مملکت ما، در زمینه هایی، چه در داخل و چه در خارج کشور، مورد هجوم قرار گرفتیم. همین سینما و موسیقی و تئاتر و نویسندگی، مورد بی انصافی قرار گرفت. واقعیت این است که سینمای ما بعد از انقلاب از مردم ما به معنای عامش دفاع کرد. یعنی موجودیت هنر مان در دنیا از طریق سینما خود را می شناساند. یک دوره با شاعرانی هچون حافظ و سعدی و ... در جهان مطرح بودیم و ایران خود را از طریق شعر مطرح می ساختولی امروزِ روز، هنر و مردم ما از طریق سینما شناخته می شوند. یعنی این هنر، وسیلۀ مهمی است که مردم ما را می شناساند. مردم ایران به سینما بدهکار هستند. استقبالی که در این چند ماه اخیر از سینما شده است، باور کردنی نیست! مثل اینکه جوان های ما، مدتی خواب بودند و اکنون، بیدار شده اند. سینمای ما به گردن مردم ایران، حق دارد و یکی از کسانی که به گردن سینمای ما حق دارد، رضا کیانیان است. من با ایشان کار کرده ام و آغاز همکاری ما زمانی بود که آقای کیانیان شهرت چندانی نداشتند.بنده در مورد نویسندگی و هنرهای متعددی که دارند، نظر نمی دهم اما در مورد سینما، این اطمینان را دارم."

کیانیان در ادامه گفت: در جهان امروز دو جریان سینمایی وجود دارد: یکی امریکا و دیگری ایران. حرف بزرگی است اما برای این تئوری، دلیل دارم و حداقل می توانم با مطرح کردن آن، در ذهن ها، سئوال ایجاد کنم. سینمای امریکا، سینمای امریکاست و همه هم آن را می شناسیم اما سال ها پیش کسانی که همسن و سال من بودند، می دانند که اکثر کشورهای اروپایی، سینمای مستقل داشته اند. المان ، انگلیس ایتالیا و فرانسه، سینمای مستقل و کارگردان های صاحب نام بزرگی، داشتند. در آسیا، ژاپن، سینمای مستقل بزرگ و حیرت انگیزی داشت اما سال هاست دیگر خبری از این سینماها، نیست. این جریانی که در آن کشورها ادامه داشت، چه شد؟ برای نئورئالیسم ایتالیا، چه اتفاقی افتاد؟ برای اکسپرسونیسم آلمان، چه پیش آمد؟ این ها در برابر سینمای امریکا شکست خوردند؛ یعنی همان تهاجم فرهنگی در کنار تهاجم مالی، باعث شد که این کشورها دیگر جریان سینما ى مستقل نداشته باشند وحالا اگر بخواهند فیلم بسازند، مجبورند که فیلم امریکایی بسازند. سال ها پیش، مهندس بهشی، در خاطره ای از سفرشان به ژاپن می گفتند که استودیوهایی را دیدم که گفتند اینجا فیلم هفت سامورایی ساخته شده و اینجا ماساکی کوبایاشی، فیلم ساخته و امروز دیگر خبری از ساخت این آثار نیست. به هر حال به هر دلیلی، سینمای اروپا و آسیا، شکست خورده و جریانش قطع شده است. سینمای هند هم که مختص خودش است و به جهان ارتباطی ندارد! اما سینمایی که به باقی مردم جهان مربوط می شود، یکی امریکا و دیگری، ایران است. جریان سینمایی ایران، هیچگاه، قطع نشد. حدود اواخر دهۀ چهل خورشیدی، سینمای موج نو در ایران پدیدار شد و با آمدن کارگردان هایی مثل تقوایی و مهرجویی و کیمیاوی و کیمیایی فرمان ارا و ... یک سینمایی پدیدار گشتکه با سینماى قبلی ما که نامش فیلم فارسی بود، تفاوت داشت. در واقع،حالا فیلم ها با نگاه جزیى نگربه مسائل اجتماعی می نگریستند و به بررسی آن می پرداختند. گرچه زمینه هایی از گذشته، همچون کارهای آقای گلستان، وفرح غفارى وجود داشت. در آین دوره، اتفاقی در بازیگری و فیلم نامه نویسی افتاد. قبل ها بازیگران سینمای ایران مشخص و شخصیت ها ثابت بودند. اشخاصی چون فردین و ... نقش آفرینی ثابتی داشتند اما از این زمان به بعد،فیلم ها پر از کاراکترهای جدید بوند، کارگردان مجبور بود به دنبال بازیگرانی برود که بتوانند آین شخصیت ها را بازآفرینی کنند و این توانایی تنها در بچه های تئاتر بود، چون بچه های نمایش، ایفاگر نقش های ثابتی نبودند. مثلا بازیگران فیلم گاو که از شاخصه های سینمای موج نو در ایران است، همه بچه های تئاتر هستند. این موج نو تا به امروز ادامه دارد. یکی از کسانی که سینمای بعد از انقلاب، به او مدیون است، سید محمد بهشتی است که چون سپری ایستاد و نگذاشت که حمله ای به بدنۀ این هنر بشود و جریان سینما قطع نگردد. اگر بهشتی از کیارستمی حمایت نمی کرد، ایشان نمی توانست به این شهرتجهانی برسد. کدام کشور را سراغ دارید که جریان متداومی درسینمایش داشته باشد؟ من گمان می کنم که هیچ کشوری جز ایران را نمی توان نام برد. برخی می گویند که تو، سینمای ایرانرا با سینمای امریکا مقایسه می کنی؟! می گویم حداقل یک سئوال که برای شما ایجاد می کنم! من این ها را می گویم، حال، شما بیایید و جوابش را بدهید. حداقل تا به امروز هیچکس پاسخی برای سئوالم نداشته است! هیچکس در مورد نظریۀ من سخنی نگفته و ننوشته و من هر روز به این امر معتقدتر می شوم که بله سینمای ایران، یک جریان مهمی در جهان است! چرا سینمای ایران را در تمام جشنوراه های جهان، حلوا حلوا، می کنند؟! دو دلیل دارد: یکی اینکه اروپاییان، نوستالوژیای از دست رفتۀ سینمای خود را در آثار ما جستجو می کنند. چون این ها، هر کدام سینمایی جدا از امریکا بودند. برای خودشان قواعد خاصی داشتند و از بین رفتند. تنها یک سینما در جهان وجود دارد کهقواعد خودش را داشته و قواعد امریکایی ندارد و آن سینمای ماست و امروز در برخی از کشورهای اروپایی، کارگردان های جدید که ظهور می کنند و صاحب نام می شوند، که متأثر از سینمای ایران هستند و این چیز مهمی است. ما در کشورمان گویی عادت نداریم که جایگاه مهم خود را درک کنیم. ما همیشه در سر داشتههای خود می زنیم. در مورد سینما هم، اینگونه است و بعد هم سینمای ایران یک کاراکتر دارد و آن مخصوص خودش است. حتی در امریکا هم ناچار شدند که سر تعظیم برای آن، فرود آورند. من معتقدم که خیلی از فیلم های ما هستند که اگر بازار جهانی پیدا کنند و در جهان دیده شوند، به اسکار راه پیدا می کنند. ولی متأسفانه بازار جهانی نداریم و در محدودیت خودمان می لولیم!"

تهیه کنندۀ فیلم سینمایی اجاره نشین ها، در تأیید سخنان رضا کیانیان، تصریح کرد:

"چرا سینمای ما ماندگار شد؟ عدم اتصال آن به بازار سینمای جهانی، نقطه ضعفش است که دلایل متعددی دارد. ما حتی امروزه در زمینۀ صنعت نفت هم از بازار جهانی عقب مانده ایم!ولی فیلم سازانی که خیلی خوب می شناسیم، مثل امیر نادری، وقتی در سینمای ایران، فیلم می سازند، «ساز دهنی» را خلق می کنند و هنوز هم این اثر یک کار جهانی است ولی وقتی در امریکا فیلم می سازند، نسبت به آثار گذشته اشان درخششی ندارند. فکر می کنم جواب این موضوع، همین مردم هستند یعنی چشمۀ فیاض مردم است که ناآگاهانه در شما یک هنرپیشۀ درجۀ یک می سازد و این ارزش را مردم حفظ می کنند. همچون زبان فارسی که در پی حفظ آن کوشیده اند."

بازیگر فیلم سینمایی، باغ فردوس، پنج بعد از ظهر، در بخش دیگر این بحث، افزود:

"این که مردم هستند، کاملا درست است و بحثی در آن نیست. اما در این مورد که هنرمندان ما وقتی به خارج می روند و در آنجا زندگی می کنند، آدم های زیاد مهمی نمی شوند، یکی از علت هایش این است که آبشخور آن ها عوض می شود. می بینیم کهعلمای ما مثل پزشکان و مهندسین دانشمندان و ... بعد از خارج از ایران، آدم های مهمی می شوند ولی هنرمند باید حتما در ایران باشد تا بتواند مطرح گردد. یکی از تیزهوشی های آقای کیارستمی، همین بود. در ایران، آقای کیارستمی، کیارستمی است و اگرچه تنها کسی بود که آغوش همۀ جهان به رویش باز بود اما در ایران ماند و در جهان ماندگار شد!"

"در بخش دوم این جلسه، فیلم مستند «بعد از خانم شمارۀ 11»، به کارگردانی طاها پارسا شجاع نوری، محصول سال 1385، به نمایش درآمد. این مستند به زندگی رضا کیانیان پرداخته است و در آن اشخاصی چون: مهرداد کیانیان، علی کیانیان، هایده قرچه داغی، کمال تبریزی، شادمهر راستین، فریبا کامران، مصطفی دشتی و علیرضا شجاع نوری، داوود موسایی و اصغر بیچاره و رضا کیانیان، حضور دارند."

در تیتراژ نخست این فیلم از زبان رضا کیانیان می شنویم:

"ببین!من که بازیگرم چون بازیگر بودم این تجربیات را به دست آوردم و چون بازیگر هستم تو من رو شناختی یا احتمالا از من خوشت اومده پس باید بذاری من بازیگر بمونم! چرا می خوای من بازیگر نباشم؟!"

502502

کد خبر: 676510

وب گردی

وب گردی