آرزوهای آبی / یک روز در نخستین مرکز اقامتی درمان مدل طبی زنان و مادران باردار معتاد

«آبی» لالایی بلد نیست. هشت ماهه باردار است و فعلا، فقط به اسم کودکی که تا یک ماه دیگر در آغوشش خواهد بود، فکر کرده است. «شاید... ساحل»

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه اعتماد آبی ٢٨ ساله، ٩ روز قبل با میل خودش به مرکز اقامتی درمان مدل طبی زنان و مادران باردار معتاد آمد و به عشق «ساحل» می‌خواهد یک زندگی پاک را شروع کند. زندگی‌ای که در آن اثری از پدر غیر‌رسمی ساحل نباشد. از ٢١ سالگی کشیدن شیشه و دوا را یاد گرفت و خانواده‌اش، ٨ ماه پیش و وقتی نتیجه آزمایش بارداری مثبت شد او را از خانه بیرون کردند. آبی، تا ٩ روز قبل، کارتن خواب بود.
«گفتند تو ننگ خانواده‌ای. پدرم، آخرین باری که به خانه تلفن کردم گفت مگر نگفته بودم تا وقتی زنده‌ای نبینمت‌؟... فقط دلم برای مادرم تنگ شده.»
بنفشه سام‌گیس در این گزارش می نویسد :نخستین مرکز اقامتی مدل طبی زنان و مادران باردار معتاد، هفته گذشته و در یک مراسم رسمی افتتاح شد اما سارا اسمی‌زاده؛ مدیر واحد زنان جمعیت خیریه تولد دوباره، می‌گوید که پذیرش مرکز از ١٣ تیر ماه امسال شروع شده و تا امروز، ٢٦ زن، باردار یا غیر باردار، کارتن‌خواب یا خانه‌دار، تحصیلکرده یا کم‌سواد، معتاد به شیشه، هرویین، تریاک و حشیش در این مرکز پذیرش شده‌اند به امید روزهایی که آسمان بالای سرشان، هوای پیرامون‌شان، رنگ و طعم تلخ اعتیاد نداشته باشد. ویژگی مشترک این زنان، اعتیاد نیست. آنها در تنهایی، بی‌پناهی، آسیب‌پذیری و شکنندگی، همدرد و همزبانند. حتی زنی مانند شهرزاد؛ ٣٨ ساله، دانشجوی مهندسی کامپیوتر و رتبه دوم قبولی هرمزگان، با ١٥ سال سابقه اعتیاد به تریاک و متادون و شیشه، با دو سال سابقه کارتن‌خوابی در پارک هرندی و یک قاچاقچی کلان از طایفه اشرار منطقه زاهدان که سال ٨٤ با ٩٦٠ کیلو تریاک و پنج کیلو مورفین و دو کلاشینکف دستگیر شد و با هشت سال حبس حکم اعدام گرفت و عفو شامل حالش شد و شوهرش حبس ابد گرفت هم، در دلتنگی دو کودک خردسالش که در خانه مردی پناه‌شان داده تا بچه‌ها راهی شبانه‌روزی‌های بهزیستی نشوند، اشک می‌ریزد.
این اسم‌ها باید محترم بماند
این مرکز تابلو ندارد. اسم هم ندارد. آنقدر هویت این زن‌ها در سال‌های اعتیادشان لگدمال شده که مسوولان مرکز، این حداقل احترام را به این زنان بخشیده‌اند که ساختمانی بی‌نام و نشان، تمام گذشته این زنان را در خود هضم و فراموش کند و هیچ کس از همسایه‌ها و کسبه محل نداند این ساختمان سه‌طبقه در یکی از خیابان‌های اصلی غرب تهران ماوای چه کسانی است و چرا. طبقه اول ساختمان با شش تخت و مدلی از اتاق «فیزیک»، مختص دوران کوتاه سم‌زدایی زنان است. اتاق پرستاری و معاینه هم در همین طبقه است. مسوول فنی مرکز، محمد‌صادق شیرازی که ١٢ سال سابقه فعالیت در کاهش آسیب اعتیاد برای پرخطرترین‌های معتاد از نوع خیابانی و تزریقی و کارتن خواب دارد، هر روز صبح تا ظهر می‌آید برای معاینه زنان و تجویز و تغییر داروی جدید.
«ما اینجا با دو گروه بیمار مواجهیم. یک گروه باید بروند روی سم‌زدایی و یک گروه روی درمان نگهدارنده با متادون و بوپرونورفین. اغلب زن‌ها به بیماری‌های مقاربتی مبتلا هستند و در طول این مدت، آزمایش اچ‌آی وی چهار زن مثبت بود اما برای هپاتیت c امکان انجام آزمایش نداریم. اغلب شان الگوی چند‌مصرفی دارند و مصرف قرص‌های اعتیاد‌آور هم در این زنان بالا بود.»
طبقه دوم، «خانه» زنان است. ١٥ تخت دو‌طبقه، یک دست مبلمان، یک دستگاه تلویزیون، ٢٠ کمد فلزی و چند تابلو از تصاویر گل‌ها «خانه» را معنا می‌کند. اما ضمیمه «خانه» از تمام متعلقات این ساختمان مهم‌تر است. اتاقی در کنج سالن با دو تخت کودک و چند بازیچه. از ١٣ تیر تا امروز، دو کودک کمتر از دو سال در مرکز پذیرش شده‌اند. کودکان که وقتی به مراکز درمانی منتقل شدند، تست اعتیادشان مثبت بود و علایم ترک مورفین هم داشتند.
«هیچ زنی به اجبار به این مرکز نمی‌آید و هیچ زنی هم به اجبار نمی‌ماند. حتی در میانه درمان می‌توانند بروند. زنان باردارمان، بیشتر از بقیه می‌خواهند بروند چون نگران رها شدن از طرف پدرهای غیرقانونی فرزندشان هستند؛ نگران امنیت و آینده‌شان.»
اینها را اسمی‌زاده می‌گوید. اینجا، برخلاف حرف‌هایی که در پاتوق‌ها می‌شنوم، هیچ زنی ادعا نمی‌کند که «شوهرم، زندان است، شوهرم به شهرستان رفته، شوهرم... .، شوهرم...» اینجا، یا زن‌ها از شوهر رسمی و قانونی طلاق گرفته‌اند، مثل مریم و پریا، یا شوهر رفته به حبس ابد به خاطر قاچاق مواد مثل شهرزاد. غیر این، باقی، اسم شوهری در شناسنامه‌شان نیست و مرد، هویت غیر‌رسمی در زندگی این زن‌ها دارد. به همین دلیل هم آنها که امروز مادر کودکان یک ساله و دو ساله‌اند مثل نرگس، بچه‌های‌شان شناسنامه ندارند؛ دردی که برای دل و جان این مادرها، حتی از درد سم‌زدایی و زایمان هم سهمگین‌تر است.
«وقتی در بیمارستان بهارلو زایمان کردم، مادرهای تخت‌های کناری به بچه‌ام پوشک و شیشه شیر دادند. بچه‌ام حتی لباس نداشت. با همین ملحفه‌های بیمارستان قنداقش کرده بودند. شوهرهای بقیه زن‌ها با دسته گل آمده بودند بیمارستان و همسرشان را نوازش می‌کردند. مال من حتی نیامد پول بیمارستان را بدهد که لااقل برای بچه‌ام کارت واکسن و گواهی ولادت صادر کنند. آشپزخانه شیشه داشت ولی من و دخترم مجبور شدیم از بیمارستان فرار کنیم تا پول بیمارستان از ما نگیرند. همیشه آرزو داشتم وقتی باردار شدم با شوهرم توی خیابان قدم بزنم. همه‌چیز برایم آرزو شد.»
شیرازی از عوارض متفاوت اعتیاد در زنان می‌گوید. از اینکه زن‌ها، به اجبار، برای اعتیادشان هم الگوسازی می‌کنند از مردی که نخستین بار آنها را با مواد آشنا کرد. از اینکه اعتیاد در زن، تا چه اندازه بر سیستم باروری او تاثیر می‌گذارد و باعث خشکی مخاط می‌شود و به همین دلیل، این زنان بیش از سایر همجنسان‌شان در معرض ابتلا به ایدز هستند. از اینکه شیشه، تمام زیبایی شان را به تاراج می‌برد و زخم‌های پوستی و سستی لثه‌ها چه زود به سراغ‌شان می‌آید. شهرزاد تعریف می‌کرد نخستین باری که شیشه کشید ٩ شبانه روز نخوابید. هیچ کدام از زن‌های این مرکز از من بزرگ‌تر نیستند اما اسباب صورت همه شان ویران است و جای خالی دندان‌ها، ردیف بالا، کامل، ردیف پایین، کامل، هر دو ردیف، کامل، مثل وجود چشم و بینی و دهان و ابرو به مختصات صورت‌شان اضافه شده است. بین همه این زن‌ها فقط پریا سرحال است. مدیر فروش یک شرکت معتبر که ١٧ سال قبل، از شوهر تریاکی‌اش طلاق گرفت ولی دو سال قبل، دور از چشم مادر و دختر ٢٠ ساله‌اش، فندک زیر پایپ گرفت تا دود سفید شیشه را ببلعد.
«هیچ‌وقت خودم نخریدم. همکاری داشتم که برایم می‌خرید تا محبتم را جلب کند. می‌رفتم داخل ماشینش می‌نشستم و می‌کشیدم و پیاده می‌شدم و درِ ماشین را می‌کوبیدم به هم.»
پاکی یک سال و هشت ماهه پریا، ٥٨ روز قبل، کف دست یک کارتن خواب مدهوش روی چمن‌های پارک صادقیه، با یک «ربعی» شیشه معاوضه شد اما امروز، پریای ٤٣ ساله نه فقط بر پاکی دوباره مصمم شده، قصد کرده برای رشته مددیاری و آموزش نجات بیماران معتاد توسط بهبود یافتگان همتا ثبت‌نام کند. هدف‌های همه این زن‌ها به قد دورنمای پریا نیست. گرسنگی‌های دوران کارتن خوابی، تجاوزها و کتک‌ها و آزارها و تحقیرها، انگار روی تمام حس و نبوغ این زن‌ها یک خط «باطل شد» کشیده. مریم که ١٠ روز قبل زایمان کرد و حتی اجازه ندادند بچه‌اش را ببیند چون یاسین نحیف معتاد، باید می‌رفت برای سم‌زدایی، فقط می‌خواهد از کتک‌های شوهر معتاد نجات پیدا کند. مهم نیست کجا برود و کجا بماند. فقط دیگر نمی‌خواهد از دست مردی که هم‌خرج شیشه و دوا و کراکش بوده در این ١٠ سال اعتیاد، کتک بخورد. هیچ کدام از این زن‌ها، هیچ «چیزی» برای خودشان نمی‌خواستند. هیچ چیز. نرگس ٢٥ساله که ١٢ سال کراک و شیشه کشید، هفته قبل رفت دختر یک ساله‌اش را در شیرخوارگاه آمنه دید. دخترکی که به وقت «نسخی» مادر شیشه‌ای، از فرط گرسنگی، موهای سر مادر را چنگ می‌زد تا یادش بیندازد که غیر از شیشه، دنیای دیگری هم هست. شهرزاد، نهایت آرزویش پیدا کردن یک شغل است. شغلی که بتواند غل تحقیر را از پای خودش و دو کودکش باز کند. شغلی غیر از گدایی که شهرزاد در آن دو سال کارتن خوابی، به خوبی یاد گرفت تا تنها‌راه زنده ماندن خودش و دو کودکش باشد. اما شهرزاد یادش هم نرفت که کارتن‌خواب‌های پارک هرندی، آن آدم‌های بی‌بضاعت و فقیر که از تمام متاع دنیا، هیچ چیزی جز اعضای بدن‌شان نداشتند، چه سایه وسیعی از مهربانی بر سر او و دو کودکش پهن کردند... . آبی هم با آن جثه نحیف و شکم برآمده و در آستانه مادر شدن، فقط یک آرزو داشت.
«هر کسی من را بخواهد خودش سراغم می‌آید. در این هشت ماه که هیچ کسی نیامد. باید بالاخره جلوی این همه تحقیر یک دیوار بکشم. بالاخره باید یک نفس تمیز داشته باشم. یک زندگی پاک. برای خودم، برای بچه‌ام. بعضی وقت‌ها، نبودن خیلی از آدم‌ها، بهتر از بودن‌شان است...»

105105

کد خبر: 677591

وب گردی

وب گردی