خدا در دستان بندگانی است  که مهر می ورزند

این روزها افراد به دلیل گرفتاری ها و بعضا دو شیفت کار کردن کمتر وقت پیدا می کنند که با همسایگان و دوستان و اقوام گپ و گفت کنند و همین باعث دوری آدم ها از هم و کمرنگ شدن رابطه ها و محبت ها شده اما با همه اینها می توان مهربانی را به بهانه های کوجک تکثیر کرد و نتیجه اش را در خود فرد و جامعه دید.

زهره حاجیان- یکی از مخاطبان ایسکانیوز در پیامی اعلام کرده نباید بگذاریم مهربانی ها کمرنگ شود و همه ما مسئولیم که به هر بهانه به مردم یاد آوری کنیم که محبت و مهربانی و هوای همدیگر را داشتن از ارکان یک جامعه سالم است .

آزاده مولایی با بیان خاطره ای تاکید می کند : بیایید قطع کننده چرخه مهربانی در جامعه نباشیم : هر روز صبح زمان رفتن به سر کار از نانوایی سر کوچه نان می خریدم تا صبحانه را با همکارانم در محل کار صرف کنیم، نان تازه بربری تازه و گرم، اول صبح لطفی دیگری دارد.

اما تقریباً یکماهی بود موفق به گرفتن نان برای صبحانه نمی شدم مدرسه ها باز شده بود و ساعت پخت نان هم تغییر کرده بود و نانوایی هم شلوغ و پر از جمعیت تر از قبل بود و اگر توی صف می ایستادم سرویس محل کار را از دست می دادم، محل کارم خارج از شهر بود و نمی توانستم هر روز به دلیل خرید نان و شلوغی صف با تاخیر به محل کار بروم . بنابراین ازخیرخریدن نان صرف نظر کردم و به اجبار صبحانه روزانه ما به جای نان بربری تازه و پنیر تبدیل به کیک های آماده و بیسکویت شد که قابل قیاس با صبحانه مفصل و مقوی قبل نبود.

هر روز طبق عادت نگاهی به داخل نانوایی می انداختم تا شاید صف کمی خلوت تر باشد و مجبور به خوردن کیک آماده نشوم اما انگار همه دقیقاً سر ساعتی که من سر کار می رفتم در صف نانوایی بودم روزهای بعد به اجبار عادت نگاه کردن به داخل نانوایی را هم فراموش کردم تا یکی از روزها وقتی کمی زودتر در حال رفتن به سر کار بودم شاطر نانوایی مرا صدا زند سرم را برگرداندم نانوایی خیلی شلوغ نبود گفت که این نان را برایت کنار گذاشته ام مردد ماندم بروم یا نه چون کلی کیک و بیسکویت همراهم بود، باخودم فکر کردم او امروز به من لطف کرده و شرط ادب حکم می کند حتماً بروم و تشکر کنم ، نان را گرفتم و گفتم چون سرویس محل کارم را از دست می دهم صبح ها به نان گرم نمی رسم و او گفت امروز خیلی اتفاقی کمی زودتر نان را پخت کرده و این نان هم سهم امروز من بوده که باقی مانده ، نان را گرفتم واز محبتی که در حقم کرده بود تشکرکردم ،باخودم فکر کردم بربری داغ با پنیر بعد ازمدتها همکارانم را غافلگیر می کند.

وارد مغازه شدم تا پنیر بخرم همزمان با من پسر بچه ای رسید و دائماً صاحب مغازه را صدا می زد: عمو من یه دونه پفیلا می خوام سرویس مدرسمون میره... میشه بیایین؟ پسر بچه هفت هشت ساله بود و این جمله را مرتب تکرارمی کرد به مغازه دار گفتم مثل اینکه دیرش شده اول به کار او برسید پنیر را از یخچال برداشتم و برای پرداخت پول به پیشخوان مغازه رفتم ،نگاهی به پسر بچه انداختم ، چشمهایش ازذوق خرید برق می زد، پر از نشاط و جنب و جوش بود، باخوشحالی بسته پفیلا را توی دستش نگه داشته بود و پولش رو به صاحب مغازه داد، مغازه دار گفت: این پول برای خرید خوراکی کافی نیست ... دیگر پول نداری؟ پسر بچه با امیدواری همه جیب هایش را جستجو کرد و بعد سری تکان داد و گفت نه فقط همینه ،...مغازه دار گفت با این مقدار پول نمی توانی بخری برگرد و در قفسه بگذار ...من که شاهد گفتگوی آن دو بودم گفتم بقیه اش را من حساب

می کنم بگذارید خوراکی اش را ببرد ... مغازه دار با تعجب نگاهی به من کرد و گفت خانم پدر و مادر این بچه خیلی بد حساب هستند ، بدهی هایشان را به موقع پرداخت نمی کنند .

گفتم: آقا این یک پسر بچه 7-8 ساله از بد حسابی چیزی نمی داند شما بقیه پول را ازمن بگیرید، پسر بچه لبخندی زد و با خوشحالی رفت من هم از مغازه بیرون آمدم با خودم فکرمی کردم نباید چرخه خوبی و مهربانی را قطع کرد، نانوا مهربانی کرد و نان گرم را برایم نگه داشت و من نباید پایان دهنده چرخه مهربانی باشم با سرعت به سمت ایستگاه محل کارم رفتم هرچند کار بسیار کوچکی انجام داده بودم بود خوشحال بودم و راضی .شاید خداوند مرا برای شاد کردن یک پسر بچه انتخاب کرده بود. خدا همه جا و همیشه به فکر همه بندگانش هست حتی بنده های کم سن و کوچولو و چقدر شرمنده شدم که گاهی فراموش می کنم خدای مهربان همیشه حواسش به همه هست و گاهی چقدر در شکر گذاری اش کوتاهی می کنیم.

105105

کد خبر: 677992

وب گردی

وب گردی