رشد بیکاری در قائمشهر بعد از تعطیلی کارخانه‌های نساجی/بی‌کارخانه‌ قائمشهر

«کارگر» دراز کشیده وسط شهر، ساعت ٦صبح است و صدای سوت نمی‌آید، ٢بعدازظهر هم صدایی نمی‌آید، ١٠شب هم خبری از صدا نیست که در شهر بپیچد. در خیابان کارگر، در قلب قائمشهر، دیگر بچه‌مدرسه‌ای‌ها با صدای سوت از خواب بیدار نمی‌شوند، مادربزرگ‌ها با شنیدن سوت هراس قضاشدن نماز صبح به جان‌شان نمی‌افتد و کسی از درهای پلمپ‌شده کارخانه‌های نساجی قائمشهر نمی‌گذرد.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه شهروند پیرمرد در خانه خوابیده. دست و پایش از کار افتاده، بعد از ٣٥‌سال کار کردن در کارخانه، خوابیده و گوش می‌کند به صدای لودرها و آوار شدن دیوارها. از خانه سنگی‌اش که کمی دورتر از کارخانه است و مشرف به آن. می‌پرسد این صدای چیه؟ پسرش می‌گوید: دارند زحمتی که این همه‌سال کشیدی خراب می‌کنند. بنا بود. دیوارهای سمت خیابان و فروشگاه را خودش ساخته بود. کارخانه شماره ٢ نساجی، در خیابان ساری که اسمش شده خیابان کارگر.
دیوارها تا نیمه ریخته‌اند و آجرها، آهن‌‌پاره‌ها و تکه دیوارهای سیمانی راه کشیده‌اند به پیاده‌رو. روبه‌روی در، مجسمه زنی شمالی دوک نخ‌ریسی به دست گرفته و حواسش جمع کارش است. رویش به شهر است، به قائمشهر. پشت سرش، کارخانه، شیر بی‌یال و کوپال زیر باران شب قبل، خیس و از پا افتاده چشم به روی همه‌چیز بسته است.
شادی خوشکار در این گزارش می نویسد: «طوفان؟ طوفان که این کارو نمی‌کنه. قبل از طوفان تخریب این‌جارو شروع کردن. طوفان یکی دو تا درخت انداخت، سقف ایرانیت بعضی‌ خونه‌ها‌رو برد. قبل از اون طوفانی بود که سقف دل مردم‌رو کند.» بلند می‌شود برای مشتری نخود و لوبیا می‌ریزد در پاکت و می‌گوید: الان چند ماه یا یک سالی هست که تخریب‌رو شروع کردن. بوی برنج شمال از دورتر می‌آید و حسین‌آقا چشم‌ می‌دوزد به در پلمپ‌شده‌ کارخانه. ٥٢ ساله است، پیراهن سفید پوشیده و حرف که می‌زند چشم می‌دوزد به جای خالی دیوارهای کارخانه. یادش می‌آید روزهایی که از کنار دیوار کارخانه به مدرسه می‌رفت: «به‌عنوان این‌که کارخانه نساجی می‌خواهد بازسازی شود، کارگرها را فریب دادند که شما بروید بیرون. گفتند ما باید حلب‌ها را درست کنیم و دستی به سر و گوش این‌جا بکشیم. کارگرها بازخرید شدند. اکثرشان آمدند بیرون و زندگی‌شان نابود شد. شاید سه یا چهار‌سال قبل. مجبور شدند بروند سراغ کارهای روزمره، زیر دست این یکی بنا، زیر دست آن یکی کارگر که بتوانند امورات زندگی‌شان را بگذرانند. بیمه‌شان قطع شد و اکثرا دسترسی به هیچ کاری نداشتند. خانواده‌ها ازهم‌پاشید.»
شاکی ندارد
سوت کارخانه‌های نساجی روزی سه‌بار اهالی خیابان طویل کارگر و خیابان نظامی را بیدار می‌کرد و کارگرها شیفت‌هایشان را تحویل می‌دادند. ۲۵۰۰نفر در هر شیفت. سروهای بلند کنار دیوارهای کارخانه، ساختمان‌های سیاه و دودکش‌های بلندشان را از چشم مردم شهر پنهان می‌کرد. فقط مردها و زن‌هایی که بعد از شنیدن صدای سوت خسته و با ظاهری سیاه شده از کار کردن با ماشین‌آلات دسته‌دسته از درهای سه کارخانه بیرون می‌آمدند، ساختمان‌ها را دیده بودند: «اون زمین بزرگ‌رو می‌بینید؟ این جلو انبار پنبه بود. جلوتر بخش بافندگی و ریسندگی. ٥٠٠ نفر در سالن ریسندگی کار می‌کردند، آن‌جا هم پشم‌بافی و رنگ‌ریزی. همه‌رو تخریب کردند.»
علی‌آباد روستا بود، کارخانه را که ساختند و خط‌آهن که کشیده شد، جمعیت زیاد شد و شد شهر علی‌آباد و نامش عوض شد، اول شاهی، بعد قائمشهر. کارخانه را‌ سال ١٣٠٩ بازگشایی کردند. کرور‌کرور کارگر از شهرهای دیگر آمد. از سوادکوه، جویبار، ساری، شیرگاه و بابل، قطار هر روز کارگرها را رو‌به‌روی کارخانه شماره ١ پیاده می‌کرد. کارگرها از شهرهای دیگر و بعد از جنگ جهانی دوم از شوروی و باکو به قائمشهر آمدند و ماندگار شدند. شهر کشاورزی، صنعتی و کارگری شد. قائمشهر، دور کارخانه و راه‌آهن چرخید و بزرگ شد. اسم محله‌ها شد شماره ١ و شماره ٢ و مردم که سوار تاکسی می‌شدند، می‌گفتند شماره ٢ پیاده می‌شوند که جای خوبی از شهر بود. تا اوایل دهه ٨٠ کارخانه‌ها سرپا بودند.
اسم نساجی هنوز روی تیم فوتبال این شهر مانده اما دیگر خبری از باشگاه و سالن‌ تفریحی کارگران نساجی نیست. مدرسه‌ نساجی بهترین مدرسه قائمشهر هم خراب شد. کارخانه نساجی دیگر مسابقه علمی سالانه برای دانش‌آموزان برگزار نمی‌کند. کارگرها که دسته‌دسته بیرون رفتند و برنگشتند، دیوارها و در و پنجره‌ها که خراب شدند و فروریختند، مدل زیست مردم هم فروریخت.
چه کسی خراب کرد؟
خود مسئولان کارخانه، البته تخریبش تاریخ چندین ساله دارد. نمایندگان شهر هم دخیل بودند که این بلا سر مردم آمد. با شعار راه‌اندازی کارخانه آمدند. گفتند بچه‌های ما باید با سوت کارخانه‌ از خواب بیدار شوند. همه بهشان رأی دادیم. انتهای زمین‌های کارخانه را می‌بینید؟ آن‌جا قبلا انبار مادر بود، همه لوازم را آن‌جا نگه می‌داشتند. نماینده‌ای به نام اکبری داشتیم که آن‌جا را سالن خیاطی کرد و نمی‌دانم چند نفر از خانم‌ها آن‌جا کار می‌کردند. یکی دو سالی نگه داشت بعد در آن خیاط‌خانه را بست و همه‌شان بیکار شدند.
کارگرها بیرون درهای کارخانه‌ها ایستادند و در این چند‌سال تماشا کردند که چرخ‌های مدرن و به‌روز فروخته و سالن تخریب شد. بخشی از کارخانه شماره ١ خراب شد و جایش شهرداری قائمشهر نشست. در کارخانه شماره ٢ که زمانی بیشترین تعداد کارگر‌ها را داشت، اصفهانی‌ها آمدند و دستگا‌ه‌های تولید را به‌عنوان آهن‌قراضه خریدند. می‌گوید این را در شهر از هر کارگری بپرسی می‌داند. باقی‌مانده‌ها، آهن و میله‌گردها از چند ماه قبل شدند امید دزدهایی که راحت از دیوارهای خراب‌شده داخل می‌شدند و شبانه‌روز دزدی می‌کردند. باقی‌مانده شکار شیرها نصیب دیگران شد. اتاقک‌های نگهبانی خراب شدند و اثری از فروشگاه‌های نساجی نماند. «به نیروی انتظامی زنگ زدیم که درها و پنجره‌ها را دارند می‌دزدند. گفت شاکی ندارد. چه کسی باید شاکی باشد؟» جای ساختمان اداری کوپه بتن‌ها و ضایعات ساختمان باقی مانده. می‌گویند تا ٢٠روز قبل دزدها فقط در و پنجره را برده بودند، تا این‌که مسئولان مزایده گذاشتند و برنده مزایده همه را کوبید که در و پنجره و میله‌گردهای باقی‌مانده را جمع کند. بچه‌هایی که‌ آرزو داشتند مهندسان و کارگران این کارخانه بشوند، بزرگ شدند اما اثری از کارخانه نماند. «الان فقط کارخونه شماره ٣ کار می‌کنه، تو جاده نظامی. ٢٠٠-٣٠٠ تا کارگر داره.»
سیدعلی ادیانی،‌ نماینده قائمشهر در تماس تلفنی می‌گوید: «فردا برایتان بحث نساجی و مشکلاتی که سر مردم آوردند و بی‌عرضگی‌هایی که مدیران بانک ملی بر سر کارخانجات نساجی مرتکب شد، را به شکل مبسوط می‌گویم. قطعا جواب می‌دهم.» اما جلسه‌ها اجازه نمی‌دهند صحبت کند. نماینده دیگر هم جواب نمی‌دهد. غلامرضا جوادنژاد، یکی از مدیران بازرگانی کارخانه نساجی در گزارشی گفته‌است: «در شرکت نساجی مازندران کارخانه‌های نساجی قائمشهر (شماره ١) نساجی طبرستان (شماره ۲) و نساجی تلار (شماره ۳) و یک واحد گونی‌بافی فعالیت می‌کرد. بعد از انقلاب این کارخانه زیر نظر بانک صنعت و معدن درآمد. بعد از انقلاب هم تولیدات در اوج بود. مثلا در‌ سال ۶۲ اوج تولید را داشتیم. مردم برای پارچه صف می‌کشیدند. ‌سال ۷۲ این کارخانه از سوی بانک صنعت و معدن بابت بدهی‌اش به بانک ملی واگذار شد.»
سال گذشته ایلنا در خبری اعلام کرد که زمین‌های نساجی قائمشهر به‌ازای بدهی کارخانه نساجی به بانک ملی داده می‌شود. مردادماه امسال ربیع فلاح، استاندار مازندران گفت: کارخانه نساجی شماره ١ به‌عنوان یکی از سه کارخانه نساجی مازندران واقع در قائمشهر ٦سال پیش به‌صورت نادرست به بخش خصوصی واگذار شد. شرایط ایجاد شده در این کارخانه سبب شد تا از دو ماه پیش به مزایده گذاشته شود.
دیوار کارخانه شماره ٢ در امتداد خیابان کارگر به سمت میدان طالقانی هنوز سرپاست. بخشی از کارخانه به صنایع خودروسازی واگذار شده و تابلوی شرکت سایپاخزر بالای ستون‌ها و در نارنجی‌رنگ جا خوش کرده. تنها بخش زنده‌ کارخانه.
کارگرهای بازنشسته راننده شدند
«خیلی خوب داشت کار می‌کرد. از قصد خواباندند. مواد اولیه را وارد نمی‌کردند.» در مغازه پنچرگیری لاستیک‌ها روی‌ هم چیده شده‌اند، یک لاستیک را روی میز گذاشته و هواگیری می‌کند. بوی روغن خودرو می‌آید و لاستیک‌های نو. قبلا راننده تاکسی بود، آن وقت که کارخانه سرپا بود و پول در دست مردم شهر می‌چرخید: «خیلی کارمان خوب بود. حدود ١٠سال است تاکسی‌ام را فروخته‌ام، الان دیگر ضرر است. به سختی زندگی‌ام را پیش می‌برم، شاید بدهکار هم باشم، نه که نباشم. آن‌ موقع کارگر که حقوق می‌گرفت، تاکسی سوار می‌شد و از مغازه‌دار خرید می‌کرد. دیگه نمی‌تونند. فقط مغازه‌دارهایی که مغازه مال خودشان بود تونستند سرپا بمونند، اونها که مغازه‌شون اجاره‌ای بود جمع کردند رفتند.» خیابان کارگر از شمال‌شرقی قائمشهر شروع می‌شود و می‌رسد به میدان طالقانی، کنار کارخانه شماره ١ نساجی و ایستگاه راه‌آهن قائمشهر. روبه‌روی کارخانه شماره ٢ بعد از خط‌آهن، تابلوی شهرک یثرب پاک شده، مردم با اسپری روی آن نوشته‌اند: شهرک نساجی. آن طرف خط‌آهن، کنار اتاقک سوزنبان، زن‌ها با پیراهن‌های رنگی شمالی و چادری به کمربسته، کنار خیابان نشسته‌اند، سبزی‌ و میوه محلی می‌فروشند. ایستگاه شهرک نساجی در صبح باران‌زده قائمشهر پر از تاکسی‌ است. مردان ٥٠ و ٦٠ساله، همگی بازنشسته‌های کارخانه نساجی‌اند، دست‌شان از ماشین‌های تولید کوتاه شد و راننده تاکسی شدند: «آنهایی که پول داشتند، ماشین شخصی خریدند و رو ماشین کار می‌کردند، بعضی‌ها که کشاورز بودند، رفتند سر زمین‌های کشاورزی‌. حدود ٧٠‌درصد هم نتونستند زندگی قبلی‌شان را داشته باشند. به همه بدهکار شدند. بعضی‌ها دق کردند مردند. شهر دیگه شهر مرده‌هاست، از اون جنب‌وجوش خبری نیست.»
گردنش را بسته، موهای سرش کم شده و لاغر است، می‌گوید ٢٥‌سال است از کارخانه بیرون آمدم. دیگری می‌گوید من بازخرید شدم. حقوق‌مان را نمی‌دادند. کوتاه‌قد است و چشم‌های روشن دارد: «دولت گفت کارخونه دیگه بودجه نداره. کارگرها بروند بیمه بیکاری بگیرند. یک عده رفتند، یک عده که ما باشیم نرفتیم. بعد گفتند بودجه نداریم، حساب‌تان را ببندید، سالی یک ماه سنوات می‌دهیم. من که ٢٤‌سال سابقه داشتم گفتم سالی یک‌ماه که پولی نمی‌شود من امورات زندگی‌ام را بگذرانم. لااقل سالی سه ماه بدهید.‌ سال ٨٠ بود که دوباره بخشنامه زدند. سالی دو ماه‌ونیم دادند و فرستادند بیرون. کم‌کم بیرون کردند و همه‌چیز را فروختند. کارخانه دسترنج کارگرها بود. دسترنج یک‌یک‌شان بود. الان در قائمشهر ما که یک وقتی چهار تا کارخونه داشت، بیکاری بیداد می‌کنه. فقط یه کا‌رخانه داره کار می‌کنه که اون هم دیگه ول‌معطله. ته خطه.»
«قائمشهر اینجوری شکست خورد. دیگه تا صد‌سال هم آباد نمی‌شه.» مرد جوان‌تری می‌پرد وسط حرف‌هایشان که «هیچ‌جایی جسد مرده‌رو دو دستی نمی‌چسبند. این دیگه قدیمی شد باید بری دنبالش که زمین‌ها‌ رو کی خریده و می‌خواد چه کار بکنه. می‌گن تأمین اجتماعی خریده، یا بانک ملی خریده، معلوم نیست.»
«چی می‌گی آقا، وضع مردم خراب شد. کارخونه به این عظمت‌رو خوابوندند، نسل بعدی باید تو این کارخونه کار می‌کرد که ویرونه کردند.»
مرد لاغر می‌گوید یک‌سال حقوق ندادند، کارگرها اعتصاب کردند، ماشین آتش‌نشانی‌رو آوردند و آب گرم ریختند روی مردم. کارگرهایی که بازخرید شدند هر کدام سراغ کاری رفتند: «یکی رفت کشاورزی، یکی رفت بنایی، یکی رفت رانندگی، یکی رفت معتادی.»
کجا می‌شه کارگرهای بازخرید شده رو پیدا کرد؟
شهرک نساجی.
کوچ کارگرها از شهرک نساجی
حسن در کارخانه شماره ٣، شیفت شب کار می‌کند. با همسر و سه بچه‌اش در خانه‌ای اجاره‌ای در قائمشهر زندگی می‌کند و ماه‌ها می‌گذرد که حقوق نگرفته. روزها کارگر کارگاه نجاری است. ‌هاشم وقتی بیکار شد، دیگر «مدیریت خانه از دستش در رفت» بعد از ١٣‌سال کار کردن، با دو سه بچه، کارتن جمع می‌کند و می‌فروشد. احمد وقتی بیکار شد دیگر مغازه‌دارها به او چیزی نفروختند: «می‌پرسیدند حقوق گرفتی؟ می‌گفتی نه، می‌گفتند نسیه مرد.»
عبدالرضا سه بچه دارد، بازخرید که شد، رفت به روستای زادگاه زنش، آن‌جا روی زمین پدرزنش کار می‌کند: «با کشاورزی یک پول بخورنمیر درمیاره. زمین که مال خودش نیست. مرغ و خروس و اردک هم پرورش می‌ده.»
کاسب‌های خیابان کارگر، ماهی یک بار هر کدام مبلغ کمی کنار می‌گذارند برای کارگری که دیگر خودش رویش نمی‌شود در محله راه برود. زنی با چادر مشکی می‌آید پول را می‌گیرد و می‌رود: «این‌ که دیدی نتیجه تعطیلی کارخانه است. شوهراشون کارگر کارخونه بودند.»
عظیم وضعش بهتر بود، قبل از بازخریدی هم نقاشی ساختمان می‌کرد و همان را ادامه داد.‌ سال ٧٧-٧٦: «کارگری داشتیم که بهترین کارگر این‌جا بود، با راندمان خیلی بالا. بعد از این‌که بازخرید شد دنبال بزهکاری و مواد و قاچاق رفت. این نتیجه بازخریدی است. دنبال کارهای پست کاذب رفتند. کاری پیدا نمی‌شه. کارگر فصلی شدند. بیمه که نیستند.»
کارگرهایی که به خاطر حقوق‌های عقب‌افتاده کنار فرمانداری تجمع می‌کردند و خیابان‌ها را می‌بستند، کم‌کم خسته شدند. هفته‌ها گذشت و سرویس بچه‌مدرسه‌ای‌ها مجبور نشدند مسیرشان را عوض کنند تا از تجمع دور شوند. بازخرید شدند: «تحمیلی بود. مثل این‌که تفنگ بگذارند روی سرت بگویند مرگ یا زندگی، کدوم رو انتخاب می‌کنی؟ بازخریدی یک امکان بود برای آنها که حقوق نگرفته بودند پولی دست‌شان بیاید. چندماه، چندماه حقوق نمی‌دادند. این پول نقد ز‌یادی بود برای چند لحظه نفس کشیدن.»
سه‌راه شهرک نساجی خوابیده است. صدایی نمی‌آید جز موتوری که گه‌گاه رد می‌شود یا تاکسی‌هایی که از کنار راه‌آهن مسافرها را می‌آورند به شهرک و دورتادور آن پیاده می‌کنند. مغازه میوه‌فروشی باز است. فروشنده دارد سبزی‌ها را دسته می‌کند و تک‌وتوک مشتری‌ها را راه می‌اندازد. کاهو به یک دستش می‌گوید: «تموم شد رفت. بانک ملی مصادره کرد. بعد از ‌سال ٨٠ دیگه به خاطر دستگاه‌هایی که فرسوده بود و تعویض نکردند و باعث شد کارگرها میلی به کار کردن نداشته باشند، یواش‌یواش تمام شد و رفت.»
کمی بالاتر، جلوی آرایشگاه، مردها صندلی گذاشته‌اند و گپ می‌زنند. آرایشگر، با روپوش سفید در مغازه خالی‌اش ایستاده و گوش می‌کند که می‌گویند: فاتحه‌اش را خواندیم، دیگه مرده. دیگه نبش قبرکردن به درد نمی‌خورد. سرش را بیرون می‌آورد می‌پرسد: مجسمه نساجی‌رو دیدی؟
شهرک نساجی در زمان پهلوی دوم، از درآمد کارخانه برای کارکنان ساخته شد. کارگرهای سابق کارخانه نساجی می‌گویند: «فکر نکن این‌جا اسمش شهرک نساجیه، همه کارگر نساجی هستن. دیگه زیاد نمونده از ما.» پیرمردهایی که زمانی با هر سوت از در کارخانه‌ها بیرون می‌آمدند و می‌رسیدند به خانه‌های شیروانی‌دار یک شکل شهرک. خانه‌هایی با یک اتاق، دو اتاق و سه اتاق، دیوارهای سیمانی سفید و حیاطی کوچک برای سبزی و درختی: «زمان جنگ، خیلی آواره‌های جنگ هم از خوزستان و کردستان اومدند این‌جا. بیشتر عرب‌ها بودند، همین بود که حالا اسمش‌رو گذاشتن یثرب. یک‌سری‌هاشون رو بعد جنگ فرستادند شهرشون گفتند براتون خانه درست کردیم. یک‌سری ماندگار شدند.»
کارگرها از شهرک نساجی رفته‌اند. رفته‌اند شهرک‌های صنعتی، سمنان، دامغان، عسلویه. رفته‌اند تهران یا کارگری را رها کرده‌اند و رفته‌اند به روستاهایشان. پیرمرد آرایشگر، صبح‌ها همکاران قدیمی‌‌اش را می‌بیند که دور میدان امام ایستاده‌اند شاید کاری پیش بیاید. میان کارگران روزمزد: «هر بار می‌رم میدون امام به سمت بابل، کارگرهای قدیمی رو می‌بینم. تو این شهرک دیگه کارگری وجود نداره.» خانه‌ها منظم کنار هم چیده شده‌اند: «خیلی خوب ساختند. سیستم فاضلابش طوریه که این همه طوفان اومد آب نموند رو زمین.»
«کی میاد این دردرو بگه؟ کارگر ٣٠ ماه حقوق نگرفته بود، رفتند دم مجلس نشستند، نمایندگان آن وقت، شاید پنج شش‌سال قبل، بهشان گفتند برگردید بروید قائمشهر، این‌جا جز در و دیوار مجلس هیچ‌کس شنوای حرف شما نیست.» مغازه تعاونی نساجی باز است. مرد نشسته پشت میز، کنارش چند گونی برنج، روغن، کنسرو و یخچال. مردم شهر می‌گویند یخچال این مغازه را هم دزدها خالی کرده‌اند. فضا گرفته ‌است و بوی نا می‌دهد. مرد سرش را بالا نمی‌آورد. دورتادور دیوارهای تعاونی، قفسه‌های فلزی تکیه داده‌اند. خالی‌خالی. روی دیوار، عکسی قدیمی جا خوش کرده؛ عکس زن‌های کارگر کارخانه قدیمی که رویش گرد زمان نشسته.

105105

کد خبر: 686451

وب گردی

وب گردی