یک روز در کانون و اصلاح و تربیت/دخترکان اینجا رویایشان را روی موی مدل عروسک می بافند

می ترسم از روزی که حکمم صادر و فردای آن روز در روزنامه ها اعلام شود؛ چون همه اقوامم حکمم را خواهند دید و دیگر پذیرای من نخواهند بود.

به گزارش ایسکانیوز، برگ های طلایی با موسیقی دلنواز پاییز به هر سو می رقصند و رنگ زرد و طلایی شان را تا سقف مدرسه کانون و اصلاح و تربیت رها و شاید همراه باهم زندگی تغییر رنگ داده شده این کودکان معصوم را، در گوش یکدیگر نجوا می کنند.
مدرسه بزرگ هفت کلاسه در دو طبقه در فضایی کاملا زیبا و مجهز به همراه کتابخانه ای مجزا و نوساز برای آموزش کودکان کانون ساخته و دایر شده است. این مدرسه به دلیل تعداد انگشت شمار دختران، وی‍ژه پسران کانون است.
در یکی از کلاس ها کودکان در حال آموختن علم تراشکاری با دیدن عکاس، شیطنت خود را آغاز می کنند و البته همه اینها اقتضای سنی آنان است.
بعضی ها ژست گرفتند تا از آنان عکاسی شود و برخی دیگر هم دست روی صورت خود گذاشتند ؛ کلاس کم کم داشت از جو طبیعی خارج می شد که عکاس اتاق را ترک کرد.
اگر چه کلاس های شیک و تمیزی برای کودکان اصلاح و تربیت ساخته شده است اما ناراحت کننده اینجاست که با وجود گذشت دو ماه از مدرسه (زمان حضور خبرنگار در کانون) برخی کلاس ها معلم نداشت و در کلاس رایانه هم، دستگاه ها بسیار قدیمی و حتی برخی غیرقابل استفاده بودند.

خوابگاه دختران محیطی متفاوت از پسران
مقصد بعدی بازدید، اتاق یا استراحتگاه پسران در کانون است؛ روابط عمومی در حال توضیح دادن استراحتگاه پسران و عکاس هم در حال عکس انداختن است اما همه حواس خبرنگار به پسر نوجوانی که کنار دستش با مظلومیت خاصی ایستاده، جلب می شود و هر طوری شده سر صحبت را با او باز می کند و اصلا متوجه توضیحات روابط عمومی کانون نمی شود.
«به خاطر قتل اینجا هستم؛ قتلی ناخواسته در دعوای یک همکلاسی»؛ اینها عباراتی بود که آن نوجوان به زبان آورد. این نوجوان ادامه می دهد: یک ماه و نیم بعد از ارتکاب قتلی ناخواسته فرار کرده و به خوزستان رفته بودم اما وقتی متوجه شدم پدرم را جای من بازداشت کرده اند، خودم را تحویل مراجع قضایی دادم».
او می گوید که دلش برای مدرسه و کلاس درس تنگ شده است و از اربطه احساسی خود با خانواده حرف می زند؛«هر روز تلفنی با والدینم حرف می زنم و مدام پای باجه تلفن هستم و هر هفته والدینم به ملاقاتم می آیند».
ساعت اکنون 12:38 است و پسرکان کم کم باید برای ناهار به سالن غذا خوری بروند. حالا مسیر به سمت خوابگاه دختران تغییر می یابد ؛ محوطه دختران کوچک و جمع وجور است و از همان ورود به حیاط، مخاطب کاملا در می یابد اینجا محیطی خانمانه و دخترانه است چون محوطه پر از گل است که دور آن را دخترکان با هنرنمایی هر چه تمام تر، نرده چوبی کشیدند.
وقتی وارد اتاق می شوی با فضای نسبتا بزرگ و البته با همه هنرمندی های این نوگلان با فضایی نسبتا بی روح مواجه می شوی و نخستین چیزی که با ورود به اتاق توجه ات را جلب می کند، ستون تزیین شده و نوشته روی تخت تک تک دختران با مضمون 'غلط کردم'، است.
اتاق کاملا خالی است دخترکان ظاهرا برای ادای فریضه نماز در طبقه بالا هستند و تا برگشت دختران به اتاق با روابط عمومی کانون و خانم مسئول بند دختران سری به کارگاه ها می زنی که دیدن این کارگاه ها خالی از لطف نیست.
رنگ در محیط کار دختران خودنمایی می کند؛ در کارگاه عروسک دوزی و معرق ، طرح ها کاملا دخترانه و دلرباست ؛ اصلا خود اتاق کارگاه ها زینت بندی شده است؛ سنگینی دانه های گلی و درشت تسبیح آویزان شده روی دیوار به خوبی احساس می شود و گلهایی که اگر چه غیرطبیعی هستند اما برخی از آنها از گل های طبیعی هم زیباتر جلوه داده می شوند.
حتی با ورود به کتابخانه این 8 دختر مددجو، تفاوت فاحش با محل کار و کتابخانه پسران به وضوح قابل لمس است. ساعت دیواری دست ساز با قابی بسیار زیبا ، نرده های چوبی کنار پنجره که چوب ها را یک درمیان از هم عبور داده و در فاصله بین نرده و پنجره ،گلدان های زیبایی با طراحی هر چه تمامتر قرار گرفته است.
تنها چیز خالی از لطف در این کارگاه ها، نبود دخترکان در این لحظه است؛ با ورود به کارگاه آرایشگری مدل های عروسکی جلب توجه می کنند، از گیس های این مدل ها پیداست بارها و بارها بافته و باز شده اند و مطمئنا دخترکان حین آموزش با هر بار باز کردن و بستن گیس ها، رویای خود را روی موهای این مدل های عروسکی می بافتند.

تیره، رنگ مورد علاقه دختری که شوهر خواهرش را به قتل رساند
دوباره به اتاق دخترها برمی گردی و از نو اتاق را مرور می کنی؛ دست نوشته های 'غلط کردم'‌ دیگر روی تخت ها پیدا نیست ؛ روی صندلی تنها می نشینی و منتظر می مانی تا یکی از دختران برای مصاحبه کنارت بنشیند. گفته اند این دختر به همراه خواهرش، شوهر خواهر خود را تنها به خاطر دعوا و مشاجره با خواهرش به قتل رسانده است.
در این فاصله انتظار، دوباره در و دیوار فضای اتاق برایت خودنمایی می کند یک تلویزیون بزرگ با دو باند؛ دنیایی از سی دی ؛ کار دستی زیبا کنار هر تخت که هنر خود این دختران است و همچنان که غرق تماشایی دختری 16 ساله مقابلت قرار می گیرد و با سلام کردن همه تمرکز تو را بر هم می زند.
با دیدن این چهره معصوم که کمتر از 15 سال نشان می دهد، برای انجام گفت و گو ابتدا دهانت گویی قفل می شود و وقتی نگاه خود را به نگاهش گره می زنی یادت می رود قرار است چه چیزی از او بپرسی.
دخترکی شهرستانی که مدتی در خانه خواهرش در تهران مهمان بود و به اتهام قتل شوهر خواهرش حالا دو سال است در کانون به سر می برد.
'شوهر خواهرم بود؛ به خاطر خصومت با خواهرم او را کشتیم' لرزش صدایش ، پشیمانی و سرافکندگی اش را بازگو می کند؛ خواهرش در زندان نسوان ری و خود او در اینجاست و پدر و مادری که در شهرستانی دور که خود سالهاست از هم جدا شده اند، مدت ها از دختران در بند خود بی خبرند.
'با سم او را کشتیم و قبل از رسیدن به بیمارستان تمام کرده بود' خواهرش دو بچه دارد و بچه هایش نزد ولی دم یعنی پدربزرگشان نگهداری می شوند.
فردا دادگاه داشت به قول خودش آخرین جلسه دادگاه بود و شاید تاکنون حکم برای او و خواهرش صادر شده است( از زمان حضور خبرنگار ایرنا در کانون تا کنون حدود یک ماه می گذرد).
او می گوید: اگر به گذشته برگردم این کار را نمی کنم ؛ ناامیدی در صدایش موج می زند، او اصلا مدرسه نرفته است و می گوید سواد ندارد؛ حتی امید به بازگشت به جامعه را ندارد چون می ترسد اقوامش او را دوباره بین خودشان نپذیرند؛«احساس می کنم دیگر من را به آن چشم نمی بینند؛ احساس می کنم یک جورایی از من می ترسند؛ نمی دانم چرا شاید به این خاطر که قبلا آدم ساکتی بودم و با کسی درگیری نداشتم.
او خطاب به پدر و مادر شوهر خواهرش ادامه می دهد: دوست دارم بدانند قصدی نداشتم آنچه انجام دادم از روی بچگی بود مشکلی با فرزندشان نداشتم.
مریم که غم در چهره اش هویداست و یکسره مشکی پوش روبرویت نشسته است، از تنها رنگی که خوشش می آید مشکی است و می گوید: قبلا رنگ طوسی را دوست داشتم و الان هم تنها رنگی که دوست دارم مشکی است.
وی همچنان که نگران دادگاه فردای خود است، چشم به سرامیک زیر پای خود دوخته و می گوید: خدای من فردا چه می شود، فردا آخرین جلسه دادگاه است و بعد از آن حکم صادر می شود، اسمم را در روزنامه می آورند و وقتی از او می پرسی از کجا می دانی حکمت را در روزنامه می آورند، ادامه می دهد: ‌چون بچه هایی که از اینجا رفتند حکمشان را در روزنامه ها آورده بودند و من اسم شان را دیده ام و دوباره برای اینکه به او امید و دلداری بدهی می گویی، بسیارند کسانی که نام شان شبیه نام توست، پس مشکلی نیست؛ که می گوید: فامیل و آشنایان من که داستان را می دانند و مرا می شناسند، آنها می فهمند این اسم من است و من نمی خواهم کسی بداند.
وقتی خبرنگار از او می خواهد به رنگ صورتی و رنگ های شاد فکر کند و از این رنگ لباس ها بپوشد با گفتن جمله به این موضوع فکر می کنم در حقیقت آب پاکی را روی دستت می ریزد و عملا از زیر بار پذیرفتن این رنگ شانه خالی می کند.
دستگیری با 60 گرم هرویین، عاقبت نامزدی با یک مواد فروش
مریم می رود تا شادی بیاید وبا او کمی صحبت کنی، شادی دختر 18 ساله ای است که به جرم نگهداری مواد مخدر در کانون است ؛ او می گوید: با دوستم که در حقیقت صیغه بودیم و می خواستیم ازدواج کنیم به خانه یکی از دوستانش رفتیم، صبح دیدم آنها نیستند، زنگ زدم گفتند تا یک ساعت دیگر برمی گردند. از خانه که دوربینی بیرون خانه را رصد می کرد متوجه شدم چند نفر دارند سعی می کنند وارد خانه شوند دوباره به نامزدم زنگ زدم و ماجرا را گفتم و او گفت آنها مامور هستند و از من خواست تا مواد را در کاسه توالت بریزم اما کار از کار گذشته بود و ماموران داخل خانه آمده بودند و من را با 65 گرم هروئین دستگیر کردند.
او که فرزند طلاق است ادامه می دهد: مادرم از این جریان مطلع بود و می دانست که با یک مواد فروش نامزد شده ام، آن دو در آن زمان فرار کرده اند اما سه ماه بعد دستگیر شده و به همه موارد اعتراف کردند.
شادی درباره پرونده اش در دادگاه توضیح می دهد: پرونده ام به دادگاه انقلاب رفت و به دلیل زیر 18 سال بودن بنده، آنها عدم صلاحیت در رسیدگی اعلام کردند و پرونده به دادگاه اطفال برگشت.
وی درباره اینکه چرا وقتی می دانست طرف مواد فروش است و مواد در خانه نگهداری می کند با او و با مواد در خانه ماند، می گوید: اصلا فکر نمی کردم این اتفاق بیفتد می دانستم کار او فروش مواد مخدر است اما چیزی را معمولا در خانه نگه نمی داشت و همیشه جنس بیرون از خانه بود.
شادی ادامه می دهد: پدرم اعتیاد داشت و به همین دلیل مادرم از او جدا شد؛ مادرم ازدواج کرد و خواهر دیگرم با مادر و همسرش زندگی می کند و قرار است من بعد از آزادی با آنها زندگی کنم.
وی که سوم راهنمایی مدرسه را رها و ترک تحصیل کرد، علت این کار را فوت یکی از خاله هایش عنوان کرد و افزود: خاله ام را خیلی دوست داشتم بعد از مرگش نتوانستم مدرسه بروم و درس بخوانم.
دیدن سالن ورزشی کانون هم در نوع خود جالب بود؛ مربی سالن می گوید: هر رشته ورزشی زیر نظر مربی خاص خود فعالیت می کند در اینجا فوتبال، هندبال و بسکتبال هر کدام انجام می شود و پارسال هم جام ریاست جمهوری را در مشهد بردیم.
در اتاقی دیگر که یک سری دستگاه های بدنسازی وجود داشت، در گوشه ای صفحه دارت به چشم می خورد و عکاس و روابط عمومی مشغول انجام این بازی می شوند. پسرکی که او هم به جرم قتل در کانون بود در اینجا حضور دارد و کمی با خبرنگار دارت کار می کند. خبرنگار اگر چه دارت باز خوبی نیست اما سعی می کند
کاملا خود را مبتدی نشان دهد تا از آن نوجوان بخواهد با او بیشتر کار کند و اینگونه به او نشان دهد که جوان با استعداد و ماهری است؛ هنگام بازگشت از مهارت و آموزش خوبش از او تشکر می کند تا بیش از پیش قدر خود را بداند.
روابط عمومی هنرمند و اتاقی کاملا موسیقیایی
به اتاق کار مسئول روابط عمومی کانون که خود هنرمند بود می رویم، اتاقی که با دست چپ ورودی آن، میز و آیینه ای است که دو سه تار روی آن مشاهده می شود و روی دیوار دست راست هم قاب ها و تابلوهای نقاشی و معرق آلات موسیقی به چشم می خورد. او پشت دستگاه موسیقی می نشیند و چند دقیقه ای کوتاه برای رها شدن از این فضای غمبار می نوازد؛ هرچند آهنگ نواخته شده خود کمی غمگین است.
حالا ساعت از 14 هم گذشت و به سمت دفتر معاونت کانون حرکت می کنی ،حین مسیر از اتاق ملاقات رد شده و از آنجا که ساعت شروع ملاقات والدین با فرزندان است، حضور پدرها و مادرها را احساس می کنی؛ مسئول روابط عمومی با پدر و مادر امیرحسین قاتل ستایش کودک افغان، سلام و احوالپرسی می کند اما به خبرنگار اجازه گفت وگو با آنان را نمی دهد و معاونت کانون هم در پاسخ به درخواست خبرنگار، از انجام آن امتناع می کند.
ساعت 14:45 است و وقت برای انجام مصاحبه برای فردا هم گرفته می شود؛ همچنان که از محوطه کانون دور می شوی، احساس تنهایی کمتر می شود و دوباره سر را به عقب برگردانده و نقاشی های روی دیوار که غالب رنگ استفاده شده تیره است، در ذهن مرور می شود، به خنده های تصنعی نقاشی ها مات و خیره شده و چشمانت را می بندی و دوباره همه چیز را که از صبح ساعت 10 تا کنون در کانون مشاهده کردم را در ذهنم مرور می کنم.

منبع:ایرنا

706

کد خبر: 711819

وب گردی

وب گردی