بی خانمان ها / یک شب در کنار بی‌سرپناهان

شهرداری تهران چندسالی است در فصل سرما محیط‌هایی را در نقاط مختلف تهران فراهم کرده است تا افرادی که شب‌ها سرپناهی ندارند، بتوانند  شب تا صبح را در محیطی گرم و مناسب سپری کنند. امسال به دلیل سرمای زودهنگام شهرداری کمی زود‌تر این طرح را به مرحله اجرا گذاشته، همچنین مسئولان شهری اعلام کرده‌اند شهروندان در صورت مشاهده افراد بی‌سرپناه در سطح شهر با سامانه ١٣٧ تماس بگیرند تا ماموران شهرداری افراد بی‌سرپناه را به مددسرا‌ها هدایت کنند تا این افراد از سرمای شب در امان بمانند.

محمد خادمیخبرنگار «شهروند» برای این‌که به شکل حضوری گزارشی از وضع این مددسرا‌ها تهیه کند، خود را به شکل یک بی‌سرپناه درآورد تا به‌طور نامحسوس روند اسکان دادن بی‌سرپناهان تهران را بررسی کند.
ساعت٣٠: ٠٨ شب
به میدان المپیک در منطقه ٢٢ تهران به‌عنوان غربی‌ترین منطقه پایتخت می‌رویم و با سامانه ١٣٧ تماس می‌گیریم. بعد از مقداری انتظار به اپراتور متصل می‌شویم و متصدی اپراتور شماره ٥٥٥٢٢٣٢٢ مرکز مددسرای تهران را به ما می‌دهد. با این شماره تماس می‌گیریم و بعد از مدتی ماموران شهرداری می‌رسند و به نزدیک‌ترین مددسرای غرب تهران در همجواری پارک جنگلی چیتگر منتقل می‌شویم.
عقربه‌های ساعت نزدیک به ٩شب را نشان می‌دهد. وارد مددسرا می‌شوم. مسئول این مددسرا صدایم می‌کند تا وارد اتاقش شوم. روبه‌رویش می‌نشینم و می‌خواهد به سوالاتش پاسخ دهم. در ابتدا می‌پرسد چه موادی مصرف می‌کنی؟ به او جواب می‌دهم: «معتاد نیستم. مسافر تهران هستم و پولی برای رفتن به مسافرخانه نداشتم، به همین دلیل تصمیم گرفتم در ایستگاه اتوبوس بخوابم که رهگذران گفتند شهرداری محیطی برای اسکان دارد و حالا در خدمت شما هستم.»
مسئول مربوط نام و نام خانوادگی‌ام را داخل دفتر ثبت می‌کند. می‌پرسد همین یک‌شب این‌جا هستی؟ که جواب می‌دهم، بله؛ سپس با اشاره می‌خواهد همراهش شوم. در بین راه می‌گوید: «در این محیط هر کسی یک نوع مواد مصرف می‌کند. در صورتی که دیگران حرفی به تو زدند، یک گوشَت در و یکی دروازه باشد چرا که احتمال دارد این افراد در حالت عادی نباشند و تنها در صورتی که اتفاقی افتاد من را باخبر کن.»
از من می‌خواهد قبل از ورود به سالن استراحت وارد سرویس بهداشتی شوم و دست و پاهایم را بشویم. وارد سالن می‌شوم و مرا به یکی از مددجویان این سالن معرفی می‌کند و از او می‌خواهد یک تخت به من تحویل دهد. این فرد که از چهره‌اش پیداست سن و سالش از دیگران بیشتر است، تخت طبقه دوم در ردیف اول را نشان می‌دهد.
درحالی که پیرمرد پتو، بالش و ملحفه نو را در اختیارم قرار می‌دهد، با صدای آرام می‌گوید: «در این‌جا کاری به هیچ‌کس نداشته باش و اگر قصد ماندن برای شب‌های دیگر را داری تا از سرمای زمستان در امان بمانی یک تخت بهتر تحویلت دهم. در ضمن شب که چراغ‌ها را خاموش کردند موبایل و وسایل باارزشت را داخل جیبت بگذار چون امکان دارد نصف شب نیروهای شهرداری دیگر افراد بی‌سرپناه غریب را به این مکان بیاورند. درحال حاضر این افراد به‌جز شما غریبه نیستند و همه از بی‌سرپناهان منطقه هستند.»

در این‌جا کاری به هیچ‌کس نداشته باش و اگر قصد ماندن برای شب‌های دیگر را داری تا از سرمای زمستان در امان بمانی یک تخت بهتر تحویلت دهم


ساعت ١٠ شب
حدود ٢٠ نفر در این محیط حضور دارند. عده‌ای از آنها دور تلویزیون جمع شده‌اند و به تماشای فیلم مشغول‌اند. عده‌ای دیگر خواب رفتند و چند نفر هم با گوشی‌شان سرگرم خواندن پیام و بازی کردن هستند.
هم‌تختی سمت راستی با چشمانش زیر نظرم دارد، می‌پرسد: «مهندس تو چرا اینجایی؟ نکند از خانه بیرونت کرده‌اند.» سکوت می‌کنم.
نامش محمد و شغلش اسفنددودکنی سر چهارراه است؛ گویا خیلی از این محیط راضی است. محمد که ٣سالی می‌شود در فصل سرما با پای خود به این مرکز می‌آید، می‌گوید: «سال‌های گذشته این محیط تلویزیون نداشت. امسال به درخواست ما این تلویزیون را آوردند. تنها مشکل این‌جا این است که گاهی اوقات آب حمام سرد است. مسئول قبلی این‌جا رفتارش خوب نبود. من هم امسال قصد نداشتم به این محیط بیایم تا این‌که شنیدم مسئول قبلی از این‌جا رفته است.» او هنگام صحبت کردن پتویش را روی صورتش می‌کشد و ناگهان به سرعت صدای خُر و پف فضا را پر می‌کند و به خواب عمیقی فرو می‌رود.
هم‌تختی سمت چپی هم خود را سعید معرفی می‌کند و اهل یکی از شهرهای غربی کشور است. شغلش تمیز کردن شیشه‌های خودرو‌ها پشت چراغ قرمز است. او نیز مانند محمد از این محیط راضی به نظر می‌رسد و تحویل دادن غذای گرم را از ویژگی‌های این محیط می‌داند.
از او می‌پرسم زمانی که فصل سرما تمام و این محیط بسته می‌شود، کجا شب را تا صبح سپری می‌کنید؟ پاسخ می‌دهد: «در اطراف پارک چیتگر محوطه‌های زیادی وجود دارد که به شکل موقت محیط برای خودمان درست می‌کنیم.»
یکی از مراجعه‌کنندگان به سمت افرادی که دور تلویزیون حلقه زده‌اند و درحال تماشای فیلم هستند، می‌رود. می‌گوید: «موافق هستید تلویزیون روی دیوار نصب شود تا مقابل دید همگان قرار بگیرد که همه موافقت می‌کنند.»
این سالن حدود ١٠٠متر مربع است که داخل آن حدود ١٥تخت ٢طبقه قرار دارد. در و دیوار آن مرتب است و برای افرادی که مشتری دایمی این محیط هستند یک کمد تدارک دیده شده است تا اشیای‌شان را داخل آن بگذارند.
چند دقیقه‌ای از ساعت ١٠ شب گذشته است که سرپرست این مددسرا وارد سالن می‌شود و قصد دارد چراغ‌ها را خاموش کند که با همکاری مراجعه‌کنندگان، چراغ‌ها یکی پس از دیگری خاموش می‌شود. قبل از این‌که مسئول این مجموعه از سالن استراحت بیرون برود، از او می‌پرسم این‌جا چیزی برای خوردن پیدا می‌شود که در جواب می‌گوید باید از آشپزخانه بپرسی و از سالن خارج می‌شود.
چند نفری در تاریکی سالن درحال صحبت کردن هستند. یکی از آنها از جنگ جهانی دوم برای دیگران تعریف می‌کند که هیتلر، درجه نظامی‌اش گروهبان بوده که یکی از جمعیت از او می‌پرسد کارآگاه پوارو چه درجه‌ای داشت؟ که در جواب گفت نمی‌دانم اما خودم دوران خدمت سرباز صفر بودم که همه به خنده افتادند. در میان خنده جمعیت صدای هذیان گفتن یکی در خواب بلند و بیشتر بیشتر شد تا به‌ناچار چند نفر به کنار فردی که درحال هذیان گفتن بود رفتند و او را بیدار کردند تا آرام شود و سکوت فضا را گرفت. تنها چند نفر در رفت‌و‌آمد به بیرون از سالن برای رفتن به سرویس بهداشتی بودند.
ساعت ٧صبح
ساعت ١٥دقیقه مانده به ٧صبح که مسئول این محیط به آرامی از حاضران که خواب هستند، می‌خواهد برای صرف صبحانه بلند شوند.
محمد که زودتر از همه به خواب رفته بود، بیدار می‌شود و به سرعت لباس‌هایش را می‌پوشد. از سالن بیرون می‌رود تا اول وقت برای رهگذران خیابان اسفند دود کند. یکی‌یکی مراجعه‌کنندگان با صدای آرام مسئولان مددسرا از خواب بیدار می‌شوند، تخت‌هایشان را تمیز و مرتب می‌کنند و وارد آشپزخانه می‌شوند؛ یک لیوان چای، یک قرص نان لواش و یک تکه کوچک پنیر تحویل داده می‌شود. همه دور یک سفره می‌نشینند و مشغول چای شیرین کردن می‌شوند. مسئول آشپزخانه زیر لب می‌گوید: «چطور این مقدار کم صبحانه را بین ٢٠ نفر تقسیم کنم.» بعد از خوردن صبحانه، عده‌ای با عجله لباس‌هایشان را می‌پوشند و از مددسرا خارج می‌شوند و عده دیگر خیلی به آرامی از مددسرا بیرون می‌روند و آن‌طور که پیداست تمایلی به رفتن به بیرون از این محیط ندارند. یکی از مراجعه‌کنندگان که درحال خارج شدن از ساختمان است، می‌گوید وعده ما ساعت ٥بعد از ظهر و مسئول مددسرا با صدای بلند می‌گوید: «آقایان عجله کنید باید در سالن را ببندیم.»

700700

کد خبر: 713665

وب گردی

وب گردی