روز دوم جشنواره و در کاخ رسانه، فیلم سینمایی «شماره 17 سهیلا» به کارگردانی محمود غفاری اکران شد. فیلمی که تماشاگران را در سالن سینما خنداند اما دست پر از سالن سینما بیرون نفرستاد.
«شماره 17 سهیلا» شاید تماشاگر را در سالن بخنداند اما تنها این خنداندن نمیتواند همه ماجرا باشد. روایتی شیرین که در نهایت تکلیفت را با خودش مشخص نمیکند. داستانی جسور با پرداختی ضعیف و کشدار که در انتها مساله تازهای را هم مطرح نمیکند.
داستان درباره دختری است که از سن ازدواج رد شده و میخواهد بنابر دلایلی که دارد هرچه زودتر ازدواج کند. تا اینجای داستان جذاب است اما آن چه داستان را از ریتم میاندازد خالی بودن دست نویسنده است. یعنی نویسنده نتوانسته داستانش را بسط بدهد و آنچه اتفاق میافتد روایتهای تکراری است. این تکرار در همه صحنهها حضور دارد و البته شاید کارگردان که خودش هم داستان را نوشته وفادارترین فرد به فیلمنامه باشد که همان روایتهای تکراری را در نماها و کادرهای تکراری تکرار میکند. او در انتخاب فضاها هم دستش را بسته است و تنها به محدودههای خاصی وفادار مانده است.
اگر بخواهیم داستان را تکه تکه کنیم به چند تکه تقسیم میشود. تکه نخست معرفی شخصیت است که البته تا انتها این معرفی ادامه دارد. تکه بعدی اقدامهای این شخصیت است برای رفع کردن مشکلش و تکه نهایی هم تردیدها و وسواسهای اوست که منجر میشود او به نتیجه مشخصی دست پیدا نکند. در نگاه اول همه عناصر یک داستان دراماتیک را در این داستان میبینیم. اما آنچه که ضعف این درام محسوب میشود این است که همه این تکهها میتوانستند خلاصهتر بیان شوند و از تکرارهای بیهوده جلوگیری شود اما عناصر دراماتیک دیگری وارد داستان شود. اگر شخصیت زن داستان در این فیلم سه بار برای پیدا کردن شوهر قرار میگذارد و هر سه قرار هم با نماهای تکراری پیش میرود، آدمهای مختلف در یک موسسه درباره خودشان صحبت میکنند که تنها امکانی که به فیلم داده این است که فیلم را شیرین کرده است. نماهایی از آدمهایی که قصد ازدواج دارند و با شماره شناخته میشوند و به دنبال همسر میگردند. همه قشر آدم که کنار هم قرار گرفتن اینها به جذابیتهای موقعیتی فیلم کمک میکند اما داستان را پیش نمیبرد. اگر بازی قابل توجه زهرا داودنژاد را کنار بگذاریم از خصیتی که او بازی میکند چیز چندانی کشف نمیکنیم. ظرایفی که میتواند این شخصیت داشته باشد در دیالوگهای تکراری گم میشود.
اگر بخواهیم نگاهی کلی به این فیلم داشته باشیم، فیلم یک داستان دیالوگ محور است. دیالوگهایی که چیز زیادی به قصه اضافه نمیکنند و بیشتر از آنکه داستان پیشرفت طولی داشته باشد در عرض حرکت میکند و در خودش میپیچد. فیلم عناصر پیشبرنده کمی دارد.
غفاری بازیگران را در صحنههای مجزا در فیلم پخش کرده است تا شاید بتواند به فیلمش رنگ بدهد. بازیگرانی که جدا جدا وارد داستان کلی میشوند و هیچیک هم داستانی به ماجرای فیلم اضافه نمیکنند. حتی اگر در انتخاب آدمها دقت بیشتری میشد و کاراکترهای ویژهتری ساخته میشد به جذابیت فیلم کمک میکرد. حداقل دو نفری که شخصیت اصلی با آنها در ماشین قرار میگذارد از جنسهای متفاوتی از هم بودند رنگامیزی بهتری شکل میگرفت. دقیقا انتخابی که در خواستگار اول میبینیم. خواستگار اول کاراکتر ویژهتری دارد و سرنوشت ویژهتری هم دارد اما مثل همه اتفاقهای دیگری که میتوانست بحران روحی شخصیت اصلی فیلم را تشدید کند و درامی قویتر بسازد این اتفاق رخ نمیدهد و ما فقط ظاهر ماجرا را میبینیم. البته شخصیت اصلی هم در این میان درست شناسانده نمیشود. در جایی او کمرو و خجالتی است و در جایی خودش را بدون هیچ منطقی در ماجرا رها کرده است. اینها همه ضعفهایی است که فیلمنامه به فیلم تحمیل کرده است و به تبع آن هم فیلم نتوانسته خودش را از این ضعفها نجات دهد.
*نویسنده
500500