سیلویا پلات بانوی اشعار اعتراف گونه ادبیات

سیلویا پلات شاعر و رمان نویس برجسته امریکایی با اشعار اعتراف گونه چهره ای ماندگاردر ادبیات پیشروی جهان قلمداد می شود.

به گزارش ایسکانیوز، امروز 11فوریه همزمان با سالروز درگذشت سیلویا پلات است. سیلیوا پلات پس از ویرجینیا وولف تاثیرگذارترین زن در دنیای ادبیات محسوب می شود و پس از مرگی خودخواسته به شهرت و محبوبیت رسید.

سیلویا پلات متولد اکتبر 1932 در بوستون امریکا بود و در سال 1932 بعد از یک سلسله درگیری روانی و اقدام به خودکشی نافرجام وارد دانشگاه کمبریج شد و در آن دوران با تد هیوز شاعر سرشناس آمریکایی آشنا شد و در سال 1956 با او ازدواج کرد.

ماحصل ازدواج این دو هنرمند، دو فرزند به نام های فریدا و نیکلاس بود. در ادامه زندگی مشترک این دو هنرمند سیلویا، آگاهی از خیانت همسر باعث بازگشت عارضه افسردگی او شد و برای دومین و آخرین بار و اینبار موفق با باز کردن شیر گاز به زندگی خود پایان داد.

باید به جای تو، عاشق مرغ توفان می شدم

به هر حال هنگام بهار، آنها دوباره باز می گردند و از نو آواز می خوانند؟

سیلویا پلات ژانری را در ادبیات انگلیسی بنا نهاد که شعر اعتراف گونه نامیده می شود اشعار او در عین تغزلی و سمبلیک بودن، سبکی ویژه از ریتم و هجاهای خاص را در بر می گیرد. آثار آغازین او با ریتمی کندتر نسبت به واپسین اشعارش خبر از آرامش نسبی درونی وی را می دهد در حالی که هرچه به سال های آخر عمر او نزدیک تر می شویم، ضرباهنگ آثارش همگام با زندگی اش شتاب بیشتری می گیرد و بر اضطراف درونی پیام اشعارش می افزاید. وی در اشعارش از شعرایی چون دیلن، تامس ویلیام باتلرییتس و ماریان مور تاثیر پذیرفته است.

مهمترین مجموعه اشعار سیلویا پلات را می توان به آریل، بچه غول، کولوموس، گذر از آب و درختان زمستان نام برد. این اشعار ابتدا در نشریات معتبر ادبی انگیس و امریکا چون نیویورکر به چاپ رسید و مورد استقبال منتقدان ادبی بریتانیا قرار گرفت.

در ادامه شعری از این شاعر نامدار به ترجمه شهناز خسروی می‌خوانیم:

من؟

به تنهایی قدم می زنم

و خیابان نیمه شب

زیر پاهایم کش می آید

چشم هایم را می بندم

همه ی این خانه های رویایی

با یک اشاره ی من

خاموش می شوند

و پیاز آسمانی ماه

بر بالای شیروانی ها

آویزان می شود

دور که می شوم

درخت ها و خانه ها را کوچک می کنم

و ریسمان نگاهم

می افتد به گردن لعبتکانی

که نمی دانند

چگونه کوچک و کوچک­تر می شوند

آن ها می خندند، می بوسند ، مست می کنند

و حدس هم نمی زنند

اگر من بخواهم

در طرفه العینی

خواهند مرد

من

وقتی حالم خوب است

به سبزه

سبزی اش را می دهم

به آسمان پاک

آبی اش را

و طلا را ارزانی خورشید می کنم

با این همه

در زمستانی ترین حالت ها

می توانم

رنگ را با قدرت تمام تحریم کنم

و گل را منع کنم از بودن

من

می دانم روزی سراسر شور،

در کنارم خواهی بود

در حالی که

انکار می کنی زاده ذهن من هستی

و ادعا می کنی

گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است

گرچه کاملا روشن است

تمام زیبایی ات، تمام لطافتت

هدیه ای است

که من تو را بخشیده ام، عزیزم

502500

خبرنگار: بخشی پور/ تائید کننده سلیمی

کد خبر: 731066

وب گردی

وب گردی