صد روز انتظار برای دیدن دوباره یک مادر که قربانی سیل پایتخت شد

«هنوز آن اتفاق جلوی چشمانم است. انگار بغضی همیشگی در گلو دارم و می‌گویم ای کاش در آن لحظه در آنجا بودم تا می‌توانستم کاری برایش بکنم.» این‌ها را منوچهر زاهدی به ما می‌گوید. در حالی که نزدیک به صد روز از غرق شدن همسرش در سیلاب این شهر گذشته و این جدایی و چشم انتظاری رمقی برایش نگذاشته به سراغش رفتیم. پس از کمی دور شدن از آن شوک وحشتناک پای حرف‌هایش نشسته‌ایم تا بداند پرپرشدن مریم‌ها در این شهر فراموش نشدنی است.

به گزارش ایسکانیوز به نقل از ویژه نامه ایران بانو ضمیمه روزنامه ایران نوشت: منوچهر همچنان حسرت می‌خورد که‌ ای کاش می‌شد از سگ‌ها یا دستگاه‌های جست‌و‌جو هلال احمر در این منطقه استفاده شود و در پیچ وخم‌های این مسیر که تردد برای انسان سخت و صعب است سگ‌ها کار جست‌و‌جو را انجام دهند تا شاید بتوانند اثری از مریمش پیدا کنند.
منوچهر از طول و تفسیرهای اداری گلایه دارد و از بلاتکلیفی این روزهایش می‌گوید: هنوز از همسرم خبری نشده. به دادسرا رفتم و در آنجا به من گفتند تا زمانی که اثری از همسرت پیدا نشود، ما نمی‌توانیم کاری برایت انجام دهیم. این مسیر 60 تا 70 کیلومتری آنقدر ناهموار، غیرقابل جست وجو و با گودال‌های 6 تا 7 متری، پر از لجن و زباله و پر پیچ و خم است و پیکر همسرم ممکن است هر گوشه‌ای باشد. این مسیر مانند انبار کاهی است که بخواهیم سوزنی را در آن پیدا کنیم. یکی از آقایان وکلا به من می‌گفت این مسیر پر از موش است و اگر یک نفر یک یا دو ماه در آنجا باشد، موش‌ها اثری از آن باقی نمی‌گذارند.

نتوانستیم مراسم ختم بگیریم
حالا نه شکایت این خانواده از شهرداری به جایی رسیده و نه برای همسرش گواهی فوت صادر می‌کنند تا آنها بتوانند کارهای اداری لازم را انجام دهند: «فعلاً کارمان به بن‌بست خورده است و ما همین‌طور بلاتکلیف و سرگردانیم. از یک طرف ناراحتی و غم خودمان و از طرف دیگر کارهای اداری و مسائلی از این دست . واقعاً مصیبت خودمان دیگر کافی است. از مسئولان قضایی می‌خواهم که کارهایمان را تسهیل کنند تا حداقل بتوانیم گواهی فوت بگیریم. دوربین‌های بانکی که در آن نزدیکی بوده، نشان می دهد که همسرم در رودخانه افتاده است. ما حتی نتوانستیم یک مجلس ختم بگیریم. چون مادر همسرم می‌گوید ما هنوز اثری پیدا نکرده‌ایم. بنابراین خواهش می‌کنم که کمک کنند تا بتوانیم گواهی فوت را صادر کنیم.»


حال این روزهای «هستی» و «پرهام»
پرهام و هستی بعد از آن ماجرا عصبی شده اند. «ما بعد از آن اتفاق نمی‌توانستیم به خانه برگردیم، اما دیشب بالاخره از خانه خواهرم به خانه خودمان آمدیم. خودم هم اصلاً حالم خوب نیست. یک لحظه هم نمی‌توانم خاطراتی را که در این خانه با همسرم داشتم، فراموش کنم. هر گوشه خانه برایم یک خاطره است.» منوچهر بعد از گفتن این جمله سکوت می‌کند، سکوتی که انگار بغض یک مرد را در خود می‌شکند.


و باز هم شهرداری!
منوچهر از بی‌توجهی شهرداری نسبت به چنین مواردی گلایه‌مند است و می‌گوید: در کشورهای نه چندان پیشرفته هم از 60 سال پیش سیستم اگو(فاضلاب شهری) دارند که آب به صورت کنترل شده وارد یک فضای سربسته می شود و در آن پله و نردبان وجود دارد و اگر کسی بیفتد، براحتی می‌توانند کار جست وجو را انجام دهند. حال در مسیری که همسر من در آن افتاد، آب تا ورامین می‌رود و از مسیرهای غیرقابل جست‌و‌جو می‌گذرد، به همین خاطر کار جست وجو بسیار دشوار است. در روز حادثه آب آن گودال دو متر بالا آمده بود و حتی آتش‌نشانی هم اصلاً امکانش را نداشت که بخواهد در آنجا بگردد. نهایتاً نردبانی را در رودخانه گذاشتند و آتش‌نشانی تا نیمه از آن پایین می رفت و با چراغ قوه زیر پل ها را نگاه می‌کرد.


تهران؛ پایتخت خجالت آور
او ناراحتی‌اش را از شهرداری با گلایه به زبان می‌آورد: «گلایه من از شهرداری این است که در درجه اول چرا روی چنین جوی‌های خطرناکی که پر از آب می‌شوند و به رودخانه می‌ریزند، حفاظ نمی‌گذارد؟ بویژه اینکه در جایی که همسرم افتاد، یک مدرسه قرار دارد و همسرم رفته بود بچه‌ها را از مدرسه بیاورد. حالا هم هر روز 200 تا 300 دانش‌آموز از آنجا رد می‌شوند و هنوز هم برای آن جوی آب و گودال حفاظ نگذاشته اند. یکی از کارکنان مدرسه به من می‌گفت از زمانی‌که ما به اینجا آمدیم، خانم شما نفر پنجم است که در جوی آب افتاده است. باید بپرسیم چرا با سهل‌انگاری با چنین مسائلی برخورد می‌کنند و حتی یک حفاظ برای چنین جاهای خطرناکی نمی‌گذارند؟ چرا به جای اقداماتی چون رونمایی و رنگ کردن یک مسیر، کاری اساسی انجام نمی‌دهند؟ چنین حوادثی برای تهرانی که می‌گوییم پایتخت است، مایه خجالت است.»
«حرف من این است که چرا باید تهران چنین جاهای پرخطری داشته و چرا باید چنین جوی آبی که 60 تا 70 سانتیمتر عمق دارد و لغزنده است، وجود داشته باشد به‌طوری که اگر کسی به‌طور معمولی هم در این گودال بایستد، به پشت لیز می‌خورد. حال چه برسد که در آن موقع آن باران شدید می‌آمد. با آن حجم آب اگر پنج نفر هم در آنجا می‌ایستادند همه را آب می‌برد چون جریان آب بسیار شدید بود.»


افسردگی، بغض و مریمی که پیدا نشد
از منوچهر می‌پرسم دختر و پسرش بعد از آن ماجرا باز هم به آن مدرسه می‌روند؟: «بله؛ مدرسه می‌روند اما کمی عصبی شده اند. مثلاً معلم دختر کوچکم می‌گفت کمی سهل‌انگار و از کنترل خارج شده است. البته از آن زمان اصلاً از سمت جوی آب رد نمی‌شوند و خیلی می‌ترسند. هر دفعه هم که خودم به مدرسه می‌برمشان، چند بار سفارش می‌کنند که از آن سمت نرو و مواظب باش. راستش خودم حالات افسردگی دارم و وقتی از آنجا رد می‌شوم بغض می‌کنم. همیشه این اتفاق جلوی چشمانم است و مانند بغضی است که همیشه در گلویم مانده. با خودم می‌گویم کاش من در همان لحظه در صحنه بودم و می‌توانستم کاری کنم. خیلی ناراحتم که نتوانستم هیچ کاری انجام دهم. وقتی پسرم به من گفت که مادرش در آب افتاده، از ماشین بیرون دویدم و روی پل‌ها را باز کردم و دریچه‌ها را نگاه کردم، بعد آتش‌نشانی و شهرداری برای کمک آمدند، اما...»

دریافت کننده :سولماز ظزیفی/ انتشار دهنده :نیوشا یعقوبی

704/701

کد خبر: 731838

وب گردی

وب گردی