بازگشت برای نجات/مادری که پس از ٢٤ سال پسرش را در زندان ملاقات کرد

 مادری بعد از ٢٤ سال پسرش را  در زندان ملاقات کرد. پسری که به جرم قتل عمد ٨ سال است  در زندان روز و شب را سپری می کند. مقدمات این ملاقات با پیگیری مدیر زندان و واحد مددکاری اجتماعی زندان مرکزی اراک انجام شد.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از شهروند مسئولان زندان با تماس تلفنی، مادر این مجرم را در جریان زندانی شدن پسرش قرار دادند و از او خواستند تا برای ملاقات پسرش به ایران بازگردد. مادر هم بعد از ١٥ سال از ترکیه به ایران آمد و به زندان مرکزی اراک رفت و پسرش را ملاقات کرد. مادر تازه به وطن بازگشته، از زندگی پر فراز و نشیبش و یک عمر دوری از فرزندش به «شهروند» گفت.

امیرحسین خواجوی در این گزارش می نویسد :اما این مادر از ما خواست که از او و فرزندانش در این مصاحبه نامی برده نشود و ما هم با قبول این خواسته برای دقایقی با او همکلام شدیم که در ادامه می خوانید:
چه شد که به ایران برگشتید؟
برای دیدن پسرم و کمک به او. پسر بزرگم به جرم قتل در زندان است و من آمدم تا شاید بتوانم برای او کاری انجام دهم.
چند‌ سال از پسرتان بی‌خبر بودید؟
٢٤ سال. من همه این سال‌ها از بچه‌هایم دور بودم. البته دورا دور از حال آنها خبر می‌گرفتم. ولی ٢٤‌سال بود که من هیچ‌کدام از بچه‌هایم را ندیده‌ام. الان هم بعد از این همه ‌سال برگشتم تا پسرم را ببینم و اگر خدا بخواهد مشکلش را حل کنم.
شما چند فرزند دارید؟
٢ پسر و یک دختر. پسر بزرگم که به جرم قتل در زندان است. پسر کوچکم الان استاد دانشگاه شده و در تهران ساکن است. دخترم هم ازداوج کرده و در زرندیه ساوه زندگی می‌کند.
در همه این سال‌ها از فرزندانتان بی‌خبر بودید؟
بله؛ من وقتی از همسرم جدا شدم، بچه‌هایم را هم ندیدم. ولی تلفنی با دختر و پسر بزرگم در ارتباط بودم. البته این چند ‌سال اخیر هم به لطف شبکه‌های مجازی ارتباط با دخترم راحت‌تر شد.
چه شد که از همسرتان جدا شدید؟
داستان مفصلی دارد که به سال‌های دور برمی‌گردد. من‌ سال ٦١ با همسرم ازدواج کردم. ١٣ساله بودم که پدر و مادرم به زور من را به برادر زن‌دایی‌ام دادند. کلاس اول راهنمایی بودم که سر سفره عقد نشستم. من اصلا نمی‌دانستم که زندگی مشترک یعنی چه؛ ولی خب دیگر کاری از دستم برنمی‌آمد آن هم در شهر کوچکی مثل زرندیه. از همان اول هم با همسرم اختلاف داشتم و همیشه با هم قهر بودیم. از ١٢ ماه‌ سال ٥ تا ٦ ماه قهر می‌کردم و به خانه پدرم می‌آمدم. زندگی خوبی نداشتیم؛ ولی تا به خودم آمدم دیدم که ٣ تا بچه قد و نیم قد دارم. ‌سال ٧٠ بود که طلاق گرفتم. وقتی از همسرم جدا شدم، پسر بزرگم که الان به جرم قتل به زندان افتاده، ٨‌سال داشت. دخترم ٩ساله بود و پسر کوچکم هم ٤ سالش تمام نشده بود. من از همسرم در چنین شرایطی جدا شدم. ١٢سال بعد از آن هم در ایران پیش خانواده‌ام زندگی کردم و‌ سال ٨٢ از ایران رفتم.
چرا در این ١٢سال نخواستید بچه‌هایتان را ببینید؟
من می‌خواستم، اما نه همسرم اجازه می‌داد تا بچه‌هایم را ببینم و نه خانواده‌ام. پدر و مادر به‌شدت مخالف ملاقات من با بچه‌هایم بودند. همسرم هم که ازدواج کرده بود و زندگی جدیدی تشکیل داد. بچه‌های من زیر دست نامادری بزرگ شدند. نامادری‌شان هم آنها را خیلی اذیت کرد. بچه‌هایم را کتک می‌زد تو سرمای زمستان از خانه بیرونشان می‌کرد، حتی روزی یک وعده غذای گرم هم به آنها نمی‌داد. او بچه‌های من را شکنجه می‌کرد. وقتی این خبرها را می‌شنیدم، خیلی ناراحت می‌شدم ولی کاری از دست من ساخته نبود به جز غصه خوردن. خیلی روزها می‌خواستم بروم تا آن را ببینم ولی می‌ترسیدم، آن هم در شهر کوچکی مثل زرندیه. همه همدیگر را می‌شناسند. خبرها خیلی زود دهان به دهان می‌پیچد. تازه الان خیلی اوضاع بهتر شده. این شهر بزرگ شده و آدم‌های جدیدی هم در آن ساکن شده‌اند.
دلیل مخالفت پدر و مادرت چه بود؟
ترس از آبروریزی. البته من با مادرم همیشه سر موضوع ازدواج اجباری با همسرم اختلاف داشتم. همسرم برادر زن‌دایی‌ام بود و مادرم خیلی دوست داشت تا این وصلت سر بگیرد. به همین دلیل هم من مادرم را همیشه مقصر می‌دانستم.
چه سالی از ایران رفتید؟
سال ٨١ پدرم همراه برادرم در یک تصادف رانندگی کشته شدند. من به آنها خیلی وابسته بودم. وقتی این اتفاق افتاد خیلی تنها شدم. یک‌سالی صبر کردم. تصمیمم را گرفته بودم که از ایران بروم. پیش خودم فکر کردم که من در ایران کاری ندارم. با مادرم هم که اختلاف داشتم. وسایلم را جمع کردم. پاسپورتم را هم برداشتم و به استانبول ترکیه رفتم. ‌سال ٨٢ بود که وارد این شهر شدم. می‌خواستم کار کنم و زندگی جدید و مستقلی تشکیل دهم. سال‌های سختی بود، اما خدا را شکر الان زندگی بدی ندارم. از چیزهایی که در این سال‌ها در استانبول به دست آوردم، راضی‌ام.
شما مجددا ازدواج کردید؟
بله، بعد از چند‌ سال با یک پسر ترک ازدواج کردم و از او یک پسر دارم. البته همسرم فوت کرد و الان با پسرم پیش پدرشوهرم در استانبول زندگی می‌کنم.
چطور از ماجرای به زندان افتادن پسرتان مطلع شدید؟
دخترم خبر داشت، اما به من چیزی نمی‌گفت تا درنهایت از طریق مسئول زندان اراک و مددکاری در جریان قرار گرفتم. وقتی مطلع شدم که پسرم در چه وضعی است، دیگر نمی‌توانستم دوری او را تحمل کنم. همه کارهایم را انجام دادم. با صاحب‌کارم در استانبول هم هماهنگ کردم. مرخصی گرفتم و آمدم.. الان هفت روز است که در ایران هستم. بعد از ١٥‌سال ایران خیلی تغییر کرده، به‌خصوص شهر خودم زرندیه.
وقتی پسرتان را دیدید چه صحبتی بین شما رد و بدل شد؟
نیم ساعت اول که من هیچ چیز یادم نیست. پسرم را در آغوش گرفته بودم و گریه می‌کردم. آن‌قدر گریه کردم که از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، پسرم بالای سرم بود. شیرینی آن لحظات را هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم. من ٢ ساعت پیش پسرم بودم. بیشتر دوست داشتم نگاهش کنم. بعد از ٢٤‌سال خیلی عوض شده بود. وقتی آنها را ترک کردم، او ٨‌سال داشت و الان برای خودش مردی شده بود، اما فشار این ٨‌سال زندان او را پژمرده کرده بود. همسرش هم در این مدت از او طلاق گرفته بود.
از محتویات پرونده پسرتان خبر دارید؟
نه، چیز درستی نمی‌دانم. در ملاقات زندان هم فرصت نشد تا از خودش بپرسم، اما تا جایی که من اطلاع دارم پسرم به جرم قتل ٨‌سال است که در زندان اراک است. مقتول هم ساکن تهران است، یعنی مادر و همسرش در تهران زندگی می‌کنند. پدرش هم فوت کرده است. ما باید از مادر و همسرش رضایت بگیریم، البته همسر سابقم باید به من کمک کند. کاری به اختلافاتمان ندارم. آن مربوط به سال‌ها قبل است. الان موضوع مهم‌تری وجود دارد. پسرم به من گفت در تمام این سال‌ها پدرش مرتب به ملاقاتش رفته است. پسرم یک دختر ٨ساله هم دارد که با همسر سابقم زندگی می‌کند.
در این مدت با همسر سابقتان ملاقات داشتید؟
نه، ولی قرار است از طریق خواهرش که زن‌دایی من می‌شود، با او صحبت کنیم تا کارهای پسرم زودتر انجام شود. شوهر سابقم همه ماجرا را می‌داند. من می‌خواهم وکیل بگیرم ولی نیاز است که با او هماهنگ باشم. امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی حل شود.
شما وقتی دخترتان را دیدید، چه حالی داشتید؟
مثل پسرم. فرقی ندارد. همه این سال‌ها با او تلفنی صحبت می‌کردم، اما نه دامادم را دیده بودم و نه نوه‌ام را. البته خیلی مراقب بودم که مثل دیدار با پسرم احساساتی نشوم. خودم را خیلی کنترل کردم چون دخترم باردار است و ترسیدم برای او اتفاقی بیفتد. ولی با این همه باز هم نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. باورش سخت است ولی من الان دو تا نوه دارم. از پسرم یک دختر ٨ساله و از دخترم یک نوه پسر ١٠ساله. داماد هم دارم. همه این اتفاقات در این چند‌ سال افتاده که من ایران نبودم.
با خانواده مقتول هم ملاقات داشتید؟
نه، آنها در تهران هستند. همان‌طور که گفتم اول باید همسر سابقم را ببینم، بعد با وکیل مشورت کنیم. بعد از آن با توجه به محتویات پرونده که من هنوز اطلاع درستی از آن ندارم برای گرفتن رضایت سراغ خانواده مقتول برویم.
و حرف آخر؟
حرف آخر این‌که از خدا و از همه کسانی که صحبت‌های من را می‌خوانند، می‌خواهم تا برای حل مشکل پسرم دعا کنند. من یک مادرم هرچند سال‌ها از بچه‌هایم دور بودم ولی دلم پیش آنهاست. دوست دارم این مشکلات خیلی زود حل شود و همراه با پسرم در استانبول به ایران برگردم و کنار خانواده‌ام زندگی کنم.

دریافت کننده و انتشار دهنده : زهره حاجیان

700700

کد خبر: 734587

وب گردی

وب گردی