زهره حاجیان- یکی زیر آوار پلاسکو ماند و سوخت و یکی به همراه مادر و داداش حبیب و داداش هادی میسوزند. حادثه فرو ریختن ساختمان ۵۴ ساله پلاسکو نه تنها خانواده آتشنشانان بلکه همه مردم ایران را در بهت و ناباوری و سوگ نشاند و حضورصدها هزار نفر در مراسم تشییع شهدای آتشنشان تنها تسلای مصیبت بزرگ برای خانوادههاشان بود.
پلاکاردهای شهر حرف میزنند
بنرها و پلاکاردهای نصب شده در خیابانها و محلههای شهر میگوید چند روزی بیشتر به چهلم شهادت آتش نشانان در ساختمان پلاسکو نمانده است و از میان 16 آتشنشانی که زیر آوار ساختمان پلاسکو به شهادت رسیدند خانواده حامد هوایی قوشچی در یکی از مناطق جنوبی شهر زندگی می کنند.
«سهیلا اجاقی» مادر شهید آتشنشان حتی آمار ساعت و روز حادثه پلاسکو را دارد و میگوید: امروز 38 روز و 5 ساعت از فاجعه فرور ریختن ساختمان پلاسکو و از دست دادن حامد جانم گذشته اما تا زمانی که از طریق آزمایش DNA که از من و حبیب گرفتند و مشخص شد که حامد یکی از پیکرهای بیرون آورده شده از زیر آوار است باور نمیکردم که دیگر برنمی گردد.
پدر شهید جانباز جنگ تحمیلی بود
مادرکه باشی دلت مدام شور میزند و نگران بچههایت هستی مخصوصاً اگر بچهها از یک سال پیش سایه پدررا برسرنداشته باشند. مادر شهید با بیان این مطلب میگوید: حامد و حسام دوقلو بودند و پس از حبیب و هادی به دنیا آمدند اما دختر ندارم وخدا به جای دختر 3 عروس خوب و مهربان نصیبم کرده است. پدر بچهها جانباز جنگ بود و علاوه بر آسیبدیدگی بر اثر تیر و ترکش، دچار موج انفجار شده بود. مادر شهید با بیان این مطلب میگوید: سال گذشته بود که «حسن هوایی» را از دست دادیم بچهها به همدیگر و به پدرشان خیلی وابسته بودند و هنوز به حس نبودن او عادت نکرده بودیم که این اتفاق ناگوارافتاد و حالا حامد را هم نداریم. بیتابی پدر انگار تمامی نداشت و تقریباً هر روز از روزگار گله میکرد که چرا شهادت قسمتش نشد و دوستانش پیش چشم او به شهادت رسیدند. مادر حامد با بیان این مطلب میگوید: حسن همیشه خاطرات جبهه و جنگ را مرور میکرد و اشک میریخت و برای اینکه شهید نشده بود غمگین بود. او به اندازهای دلبسته دوستانش بود که نام همرزمان شهیدش را روی بچهها گذاشت.
آقا جون، جانم را برایت میدهم
پسرها جوان بودند اما به روال و روش قدیمیها به پدرشان «آقا» میگفتند و به شدت به او احترام میگذاشتند. مادر شهید در این مورد میگوید: هر 4 فرزندم بسیار نجیب بودند و همیشه از پدرشان که گرفتار بیماری سخت و لاعلاجی شده بود مراقبت میکردند بهویژه حامد که اجاره نمیداد کسی در بیمارستان مراقب پدر باشد و به برادرانش میگفت شماها زار و زندگی دارید من مجردم و راحتتر میتوانم کنار پدر بمانم. او در بیان خاطرهای میگوید: یکی از روزهایی که تازه حسن را از بیمارستان به خانه آورده بودیم گفت که جوانی حامد برای مراقبت و نگهداری ازمن تلف میشود و من از این بابت ناراحت و نگرانم. حامد ناراحت شد و شروع به انجام حرکات ورزشی کرد و از آنجا که ورزشکار بود و از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود، حرکات ورزشی انجام داد و روی دستانش ایستاد و گفت من عمرم را برات میدهم حسن آقا و خنده جای گریه اهالی خانه را گرفت و...
دیوارها را به عکس حامد آویخته ام تا نریزد
هرطرف خانه که سرت را بچرخانی عکس بزرگ حامد روی دیوار نصب شده درست مثل کوچه که سرتاسرش را بنرها و عکسهای بزرگی از حامد هوایی پوشانده است. مادر شهید بسیار آرام و شمرده حرف میزند و میان هرجمله اشک مهمان چشمانش میشود: به عکسها نگاه میکنید؟ من عکسها را به دیوارنصب نکردهام بلکه دیوار را به عکسهای پسرم آویختهام که نریزد، حامد ستون خانه ما بود... مادر با یادآوری خاطرهای میگوید: حامد شب سالگرد در گذشت همسرم یک شب سراسیمه بیدار شد و گفت خواب دیدم به مزار پدر رفتهام و همه شهدا با لباس ارتشی به من سلام نظامی میدهند و خیلی تحویلم میگیرند اما من که به سختی میتوانستم حرکت کنم میخواستم پیش پدر بروم.... یکی از اقوام که تعبیرخواب میدانست معنی کرده بود که حامد به مقام والایی میرسد بهطوری که همه به احترامش بلند میشوند و حالا میفهمیم که خواب حامد و تعبیرش درست بود حامد زیر آوار نمیتوانست بلند شود و مردم مهربان و قدردان ایران به یاد شهدای آتشنشان بلند شدند و مردم دنیا از مهربانی و قدردانی آنها تعجب کردند. من و همه خانوادههای شهدای آتشنشان از مردم ممنونیم که لحظهای تنهایمان نگذاشتند.
از 3 برادر آتشنشان
حبیب در روابطعمومی آتشنشانی مشغول کار است وحسام و حامد هم به تأسی از انتخاب برادر، شغل او را انتخاب کردند و کنار نامشان نوشته شد آتشنشان و آتشنشان یعنی عاشق و کمتر کسی است که عشق و علاقهاش به مردم و نجات آنها به حدی برسد و خود را در لباس و کسوت آتشنشانی ببیند و دلش برای مردمش نتپد... حبیب برادربزرگ شهید میگوید: حسام سال 87 به آتشنشانی پیوست و حامد اواخر سال 94 بود که وارد سازمان آتشنشانی شد و پس از گذراندن دوره آموزشی از اواخر شهریور ماه در ایستگاه 28 مشغول به کار شد. او با بیان اینکه حامد پسر بسیار شجاع و جسور و درعین حال مهربانی بود میگوید: همیشه خود را برای نجات جان و مال مردم به خطر میانداخت و در همین حادثه هم برای کمک به مردمی که در آتش محاصره شده بودند به دل آتش زد اما با ریزش ساختمان زیرآوار ماند و پس از یک هفته پیکرش پیدا شد و با تست دی. ان. ای متوجه شدیم که حامد به شهادت رسیده است.
مادر است دیگر....
شاید 10 سال دیگر، نه شاید یک سال دیگر، شاید هم همین فردا صدای چرخیدن کلید فضای خانه را پر کند و پشت درحامد باشد که با لبخند همیشگیاش برگشته است. مادر است دیگر... مثل همه مادران شهدای مفقودالاثر چشمش به در ورودی آپارتمان است و گوشش به زنگ در تا فرزندش که همیشه کنار او بود برگردد و با شوخیهایش دل همه را شاد کند. مادرمیگوید: برایش لقمه میگرفتم و او درحالیکه لباسهای فرم آتشنشانی را میپوشید از عملیاتهایش میگفت و از اینکه چقدر خوشحال است که میتواند جان کسی را نجات دهد.
او با بغض ادامه میدهد: با اینکه تست دی. ان. ای دادیم و مشخص شد حامد به شهادت رسیده است اما دلم نمیخواهد باور کند و حس میکنم یکی از این روزها شاید یک سال بعد شاید سالها بعد برگردد و درآغوشش بگیرم.
سر درد مشترک
حس دوقلوها بسیار به هم نزدیک است اگر یکی سردرد بگیرد مطمئناً دیگری در همان لحظه از سر درد شکایت میکند اگر برای یکی مشکلی پیش بیاید حتماً دیگری بیقرار و بیتاب میشود و حالا 25 روز است که حسام حس خفگی دارد و انگار که زیر خروارها آوارگیر کرده باشد دست و پا میزند و حامد را صدا میکند. همسر حسام میگوید: همیشه با هم بودند با هم به سر کار می رفتند و با هم بر میگشتند. رنگ و مدل لباس و کفش هر دو مثل هم بود تولد هردویشان را با هم جشن میگرفتیم و لباسها و کادوهای یک شکل میخریدیم حالا حسام خیلی بیتابی میکند و مرتب میگوید برای من هرگز تولد نگیرید.
مهمانان هر روز قطعه 50
خانواده شهدای آتشنشان ازروز تشییع و خاکسپاری هر روز به مزار فرزندانشان میروند. مادر شهید با بیان این مطلب میگوید: ما هر روز صبح با 3 عروسم به بهشتزهرا(س) میرویم چون بعدازظهرها معمولاً مهمان داریم و اقوام و همسایهها مرتب به ما سر میزنند و جویای حالمان هستند. او میگوید: خانواده 13 شهید آتشنشان که مزارشان در قطعه 50 بهشت زهرا(س) است هم معمولاً هر روز میآیند و سعی میکنیم همدیگر را دلداری دهیم و آرام کنیم.
یا حسین! چه اتفاقی دارد میافتد؟
آن روز «باران» امتحان قرآن داشت و از مادر خواهش کردم بیاید و پیش «بهراد» بماند تا باران را به مدرسه برسانم. عروس بزرگ خانواده با بیان این مطلب میگوید: مادر خانه ما بود که برگشتیم. تلفن زنگ خورد مادر برداشت آن سوی خط یکی از اقوام حال حامد و حسام را پرسید. مادر گفت رفتهاند عملیات. صدای آن طرف خط گفت پلاسکو ریخته. تلویزیون صحنه را نشان داد و دلمان لرزید. مادر فقط میگفت یا حسین و نمیدانست که حامد هم یکی از بچههای آتشنشان است که زیر خروارها آوار مانده است. او میگوید: مادر مرتب شماره حامد را میگرفت و او جواب نمیداد اما با این حال قبول نمیکرد که ممکن است حامد زیرآوار مانده باشد. مادر شهید میگوید: ته دلم روشن بود وهرچه حسام و بچهها میگفتند احتمال نجات آتشنشانان تقریباً صفر است قبول نمیکردم.
حضور گسترده مردم
شب قبل از تشییع، مراسم وداع خانواده شهدای آتشنشان در معراج شهدا برگزار شد، مراسم خوبی بود اما باشکوهتر از آن، مراسم تشییع آتشنشانان بود که با حضور صدها هزارنفر برگزارشد و همه دنیا دیدند که مردم ایران تا چه اندازه قدردان و مهربان هستند. مادرشهید با بیان این مطلب میگوید: حضور گسترده مردم درمراسم تشییع باور نکردنی بود و من از همه مردم خوب کشورم سپاسگزارم و خانواده شهدای آتشنشان بیانیهای هم به پاس تشکر از مردم صادر کردند.
مثل دخترانم هستند
حالا 38 روز از روز فاجعه گذشته و هنوز هم پسران و عروسها کنار مادر هستند. عروسهایی که خوب و مهربانند و آنقدر داداش حامدشان را دوست داشتند که با گفتن هرجمله بغض میکنند و نمیتوانند جای خالیاش را به راحتی تحمل کنند. مادر مرتب از خوبی و همراهی عروسها تعریف میکند و میگوید مثل دخترانم هستند. حالا باز روز اول هر ماه قمری مادر آش میپزد اما حامد نیست که بین همسایهها پخش کند. نشستن پای حرفهای مادر و عروسهای خانواده در عین شیرینی دردناک است گریه امان نمیدهد تا از شهید 30 ساله آتشنشان بیشتر بنویسم....
زنی که کنار پلاسکو نماز میخواند مادر حامد هوایی بود
همه آنهایی که در روزهای آواربرداری ساختمان پلاسکو حاضر بودند تصویر زنی که پشت به آوار و رو به قبله نماز میخواند را به یاد دارند. آن زن «سهیلا اجاقی» مادر شهید حامد هوایی بود که در حالیکه قرآن در دست داشت خود را به آنجا رسانده بود. خودش میگوید: دلم روشن بود مرتب تکرار میکردم حامد من اینجایم... نفس بکش مادر نفس بکش.... شروع کردم به خواندن نماز حضرت فاطمه(س). رکعت اول را خواندم و در دلم از خدا میخواستم که کمک کند همه آنهایی که زیر آوار ماندهاند نفس بکشند اما در رکعت دوم آرامتر شده بودم و در دلم میگفتم اگر قرار است که حامد شهید شود خدا کند نشانهای از او پیدا شود و بیرون کشیدن بقایای پیکر حامد برایم حکم معجزه را داشت.
آن روز حامد و حسام امتحان داشتند
مادر با بغض میگوید: آن روز حامد و حسام امتحان داشتند. هر دو در مقطع کارشناسی رشته تربیتبدنی درس میخواندند. حامد رفته بود ایستگاه تا یکی از همکارانش را 2 ساعتی جای خودش بگذارد و او بتواند به جلسه امتحان برسد که زنگ پایگاه را میزنند و او خود را به ساختمان پلاسکو میرساند. حسام سرجلسه بوده که خبر ریختن ساختمان را میشنود و سراسیمه از سر جلسه بلند میشود و خود را به محل میرساند.
همسرحسام میگوید: حسام با لباس فرم آتشنشانی سرجلسه رفته بود و با ماشین خودش در خط ویژه رانندگی میکرده تا به سرعت به محل حادثه برساند. چند بارجلوی ماشین را گرفته بودند اما میگفته آتشنشانم و باید به سرعت به محل بروم و اجازه داده بودند. حسام وقتی به محل میرسد از فرمانده پایگاه سراغ حامد را میگیرد و میشنود که حامد درون ساختمان است حالش خراب میشود همین لحظه شروع ویرانی برادر دوقلوی حامد بود که تا امروز این حس ادامه دارد.
مادر حامد میگوید: حامد هنگام عملیات در طبقات بالا بر اثر ریزش آوار آسیب میبیند و نمیتواند سر پا بایستد. حسین سلطانی یکی دیگر از آتشنشانان شهید برای کمک خود را به حامد میرساند تا بتوانند از طبقات خارج شوند که متأسفانه بر اثر ریزش سقف و راه پلهها حامد و حسین در آغوش هم زیر آوار میمانند.
مادر شهید با اشاره به اینکه کاش مسائل ایمنی در همه مراکز و ساختمان ها رعایت شود می گوید: داغ از دست دادن فرزند بسیار سخت است و امیدوارم با رعایت کردن مسائل ایمنی دیگر شاهد اینکونه اتفاقات نباشیم .
او ادامه می دهد : با نزدیک شدن به مراسم چهارشنبه سوری آرزو می کنم مشکلی برای هیچکدام از هموطنانم پیش نیاید و با رعایت اصول ایمنی هیچکس و هیچ آتش نشانی در حوادث آسیب نبیند.
حامد من کو؟
پیر زن خود را میرساند به مسجدی در میدان ابوذر که برای آتشنشانان شهید ایستگاه 28(حامد هوایی و مجتبی کوهی) مراسم ختم گرفتهاند و دنبال خانواده حامد میگردد. پیر زن مرتب تکرار میکند حامد من کو؟ و تا وقتی که مادر حامد را پیدا نکرده و در گوشیاش نام و شماره حامد را نشان نمیدهد آرام نمیشود. میگوید: لوله گاز خانه خراب شده بود و نشتی میداد پیش خودم فکر کردم که آتشنشانها حتماً سر در میآورند. به ایستگاه 28 که نزدیک منزلمان بود رفتم و مشکل را گفتم حامد آمد و مشکل گازرا حل کرد و گفت: مادر گوشی را بده شماره خودمو ذخیره کنم هر وقت هرکاری داشتی به من زنگ بزن زود میآیم و انجام میدهم. پیرزن مثل مادر حامد و مثل بسیاری از مردم هنوز باورش نمیشود که پلاسکو فروریخته و جوانها زیر آوار و آتش گرفتار شدند...
خبرنگار و منتشر کننده : زهره حاجیان
700700