به گزارش ایسکانیوز به نقل از روزنامه جهان صنعت داستان تکراری است ولی حکایتهای زیان دیدگان بیشمار. آنها حالا از سایهشان هم میترسند. ترس از اینکه دوباره قربانی شوند. شاید خسارتهایی که دیدهاند جبران شود ولی احساس ناامنیشان هرگز.
پرده اول
ترافیک سنگین بود، ساعت ٩ شب آن هم در خیابان امامزاده حسن تهران که همیشه خدا شلوغ است و خرید شب عید ترافیکش را دوچندان کرده بود همه چیز و هر اتفاقی ممکن است الا زورگیری. فرید لا به لای همین ترافیک قرار بود قربانی توطئه جوانکهایی شود که چهارچشمی او را میپاییدند تا در فرصت مناسب نقشه شان را عملی کنند. دقایقی بعد فرصت مهیا میشود و راننده پرشیای سفید رنگ آیینه ماشین را به آیینه ماشین فرید میزند و نقشه از پیش طراحی شده کلید میخورد.
راننده پرشیا شروع میکند به ناسزاگویی و کمی جلوتر راه فرید ٢٠ ساله را سد میکنند و او را که نه راه پس داشت نه راه پیش بیرون میکشند و با مشت و لگد به جانش میافتند. آنقدر میزنند که از حال میرود. وقتی به هوش میآید که مردم بالای سرش جمع بودند. این تنها بخشی از این تراژدی هولناک است. جوانهای مهاجم پول و موبایل و ساعت او را به سرقت برده و با لگد به جان ماشینش افتاده بودند، ماشین را مثل صاحبش درب و داغان کرده بودند.
صورت و بدن فرید سیاه و کبود شده، گوش و دو دندهاش شکسته، حال و روزخوبی ندارد. پلیس هم گزارشی نوشته و رفته است.
پرده دوم
زورگیرها تصور میکنند نقشه بینقصی به اجرا گذاشتهاند غافل از اینکه موبایل یکی شان وقتی فرید را از ماشین بیرون میکشیند از جیبش افتاده! دو ساعت از ماجرا نمی گذرد که موبایل شروع میکند به زنگ خوردن. آدمهای جور واجوری که مشتری هستند، مشتری کالای ممنوعه! نوشیدنی میخواهند. کنجکاوی بین پیامکها و تماسها برای یافتن ردی از هویت زورگیران نشان میدهد زورگیر عزیز ساقی مشروبات الکلی است. گویی دخل و خرجش دم عیدی جور نیست و برای خودش شغل دومی دست و پا کرده است.
موبایل یک روز دستمان مانده و از همان شب تا روز بعد نزدیک ۵٠ پیامک و ١٠٠ تماس گرفته میشود. همه مشتری هستند. پیش خودمان میگوییم آقای ساقی با این همه مشتری و بازار داغتر از شب عید چرا زورگیری میکند؟! تماسها کلافهمان میکند.
پرده سوم
خبر زورگیری از فرید که عکاس یکی از سایتهای خبری است در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. طولی نمی کشد که سیلی از کامنتها سرازیر میشود، کامنتهایی از جنس تلخ و تلخند! خیلیها ابراز همدردی کردند، عدهای مزاح میکنند که موبایل بهجا مانده کلی ارزش دارد و باید آن را به مزایده بگذاریم. بعضیها هم از تجربه زورگیری شدنشان میگویند. «نگار» از حمله زورگیران به برادرش خبر میدهد که چند هفته پیش او را در مرکز شهر خفت کرده و با قمه به جانش افتادهاند. آنها شکم و پهلو و دستانش را به شدت مجروح کردهاند به طوری که برادرش ١٠ روز در بیمارستان بستری بوده و هنوز هم نمیتواند سرپا شود. زورگیران برای دزدیدن موبایلش او را به این وضع درآوردهاند. ایمان هم نوشته که زورگیرها هفته پیش با چاقو تهدیدش کردهاند و او هم بدون هیچ مقاومتی موبایل و ساعت و پولهایش را دو دستی تقدیمشان کرده است. «محسن» هم عنوان میکند: زورگیری و خفتگیری مربوط به تهران نیست و طی دو، سه سال گذشته در شهرهای شمالی و جنوبی و حتی تهران مورد حمله این سارقان خشن قرار گرفته و ۵٠ بخیه و ضرر ٩ میلیونی از آنها به یادگار دارد. «آرمان» هم میگوید طعمه راحت زورگیران است، بارها این صحنهها را تجربه کرده و الان وسایلش را طوری جمع و جور میکند که اگر زورگیران به سراغش آمدند همه را دودستی تحویل دهد و دست کم نیش چاقو یا قمه را تجربه نکند.
البته برخی هم از خوش شانسیهایشان میگویند. مثل «مهرداد». او عنوان میکند: یک بار دو جوان میخواستند او را با چاقو خفت کنند و موفق به فرار از دستشان شده است.
پرده چهارم
فرید حالا از سایهاش میترسد. شبها از خانه بیرون نمیرود. میترسد دوباره آن کابوس واقعی و دردناک را تجربه کند. او حتی جرات نمیکند کارت بانکی توی جیبش بگذارد. به موبایل ساده ۵٠ هزار تومانی اکتفا کرده و وقتی سوار ماشینش که هنوز زخم زورگیران بر تنش هویداست، میشود درها را قفل میکند. تصور میکند شاید جوانهای مهاجم دوباره سر و کلهشان پیدا شود.
ترسی که فرید آن را به زبان میآورد احساس همه کسانی است که خفت شدن و چاقو خوردن را تجربه کردهاند. «مژگان» که سه ماه پیش کیف و موبایلش را به سرقت بردهاند هم مثل فرید از سایه خودش میترسد. میگوید: «شب از سرکار برمی گشتم که موتور سواری که خودش و سرنشینش ماسک زده بودند جلوی پایم ترمز کردند. راننده از من آدرس پرسید، هنوز دهانم باز نشده بود که سرنشین موتور پیاده شد و مرا به دیوار چسباند و دهانم را گرفت و چاقو را زیر گلویم گذاشت، راننده موتور کیف و موبایلم را گرفت و فرار کردند. از آن شب وقتی به خانه میروم ناخودآگاه صدای هر موتوری میشنوم ترس وجودم را میگیرد. فکر میکنم الان است که دوباره زورگیری کنند. »
«مهدی» هم از تجربه تلخش چنین میگوید: «سال پیش در فاصله ١٠٠ متری دادگاه انقلاب مشهد سه نفر با چاقو وقمه از من زورگیری کردند. جایی که آنها از موتورشان پیاده شدند بقالی بود. خواستم فرار کنم به داخل مغازه که مرد بقال کرکرهاش را پایین کشید، من ماندم و سه جوان خشن که با همان ضربه اول خون از سرم جاری شد. پول و موبایلم را گرفتند و کلی فحش دادند و رفتند. به پلیس زنگ زدم و وقتی آمدند ماجرا را توضیح دادم. آنها گفتند: این سومین گزارش زورگیری آنها طی امروز است اما پس از آن شکایتم به جایی نرسید. تنها چیزی که نمی توانم هضمش کنم رفتار مرد بقال بود که کمکم نکرد. »
یکی دیگر از کسانی که مورد زورگیری قرارگرفته عنوان میکند: اردیبهشت امسال سوار یک تاکسی گذری شدم که بعد از طی مسافتی دیدم در ماشین نه قفل دارد، نه دستگیره. برای باز کردن هیچ چیز نبود. اهرم پایین کشیدن پنجره هم وجود نداشت. راننده و همدستش متوجه شک من شدند و با تهدید و چاقو موبایل و پلیاستیشن را به همراه خالی کردن کارت بانکیم از من گرفتند. بعد از چندین روز متوجه شدم به دلیل نرمافزارهای امنیتی که روی گوشی نصب بوده و آقای مالخر سعی کرده به جاهایی از گوشی دسترسی پیدا کند، به صورت خودکار از چهرهاش عکس گرفته شده و برام ایمیل شده بود. من این عکسها رو با امید زیاد به آگاهی جنت آباد بردم و در کمال حیرت متوجه شدم که بر خلاف تبلیغاتی که در تلویزیون میشود، هیچ بانک اطلاعاتی برای شناسایی چهره سابقهداران و خلافکارها وجود ندارد. از طرف دیگر زورگیر، با اکانتهای من در شبکههای اجتماعی حسابی جولان میداد و برای بقیه ایجاد مزاحمت میکرد و فکر کردم با این سرنخ قطعا پلیس فتا میتواند خیلی سریع او را به دام بیندازد.
او تاکید میکند: در کمال تعجب پلیس فتا همکاری نکرد و مرا داخل آگاهی فتا راه ندادند. بعد از چندین ماه با من تماسی گرفته شد از آگاهی شاپور که مالخر و دزد دستگیر شدند و برای شناسایی رفتم و چند روز بعد گوشی را تحویل گرفتم. عجیبترین نکتهای که متوجه شدم این بود که مالخر با این گوشیام مدام در حال زنگ زدن و مسیج زدن و کارهای جانبی بود. در حالی که در آگاهی جنتآباد به من وعده دادند به محض اینکه داخل گوشی من سیمکارتی انداخته شود، مکان و سایر مشخصات گوشی و سیمکارت شناسایی و دزد سریعا دستگیر میشود.
به هر حال اینکه اموال من پیدا شد واقعا چیزی در حد معجزه بود. این نکته را هم بگویم تابستان رفتیم دادسرای سه راه آذری برای بازپرسی که فهمیدم این دو زورگیر چند خانواده را به خاک سیاه نشاندهاند. از آن موقع تاکنون، دادگاهی برای این زورگیران تشکیل نشده است! مهمترین نکتهای که در بازپرسی دیدم این بود که زورگیرها در روزهایی که مشغول کار هستند، میروند بیمارستان و گواهیهای صوری و جعلی میگیرند که نشان دهند مثلا آن روز آنجا بستری بودند تا در صورت دستگیر شدن بتوانند زورگیریهای آن روز را با مدرک انکار کنند.
پرده پنجم
از زورگیرها شکایت کردیم. موبایل را هم تحویل پلیس دادیم و آنها هم قول رسیدگی دادند ولی تجربه سالها خبرنگاری حوادث ترغیبم کرد تحقیقات کارآگاهی که تجربه طولانیمدتی در آن داشتم را آغاز کنم. دقیقا مثل یک افسر تجسس عمل کردم، سری به صحنه جرم زدم. با شاهدان گفتوگو کردم و سیر تا پیاز حادثه را نوشتم. یکی از کاسبها گفت که اصلا فکر نمیکرده این زد و خورد زورگیری باشد و جرات نکرده وارد عمل شود! یکی دیگر از شاهدان هم گفت مهاجمان را میشناسد ولی نمیتواند اسمی از آنها ببرد چرا که برایش بد میشود. بالاخره شماره پلاک ماشین را پیدا کردم. ماشین برای جوانکی به نام «کیوان» است. از بزن بهادرهای همان منطقه که در شرارت مشهور عام و خاص است. نخستین سرنخ مرا برای شناسایی سایر زورگیران هدایت کرد. پیش از غروب همهشان را شناسایی کردم پیش از اینکه پلیس تحقیقاتش را آغاز کند.
حضورم در صحنه جرم خیلی زود به گوششان رسید. هنوز یکساعت از ترک صحنه نمیگذشت که نخستین تماس از سوی مهاجمان گرفته شد. اولش تهدید کردند که حواست باشد برو پی کارت! ولی وقتی دریافتند که من شماره ماشین و موبایل و پاتوقشان را میدانم و دیر یا زود پلیس سر وقتشان میآید از در دیگری وارد شدند. ادبیاتشان تغییر کرد. ابراز ندامت و پشیمانی کردند. یکیشان گفت که آن شب در حال خودش نبوده و حاضر است همه خسارتها را پرداخت کند. وقتی با جدیتم برای پیگیری پرونده روبهرو شد، شروع به گریه کرد و به التماس افتاد. حرف من این بود که چرا چهار نفری برادرم را خفت کردهاند و به بیرحمانهترین روش به او آسیب زدهاند و ماشینش را خرد و خمیر کردهاند؟ جوابش این بود: «مست بودیم».
پرده آخر
فرید حال خوبی ندارد، دم عید سیاه و کبود است. زورگیرها به دست و پا افتادهاند. چند نفری را هر روز جلوی در خانهمان میفرستند برای گرفتن رضایت و پرداخت خسارت! پدر یکی از آنها که سن و سالش به ۶٠ میرسد مقابلم مثل پسر بچههای ١٠ ساله گریه میکند که من این بچه را با نان حلال بزرگ کردهام و آبرویم میرود و چنین و چنان و من از پاسخ باز میمانم. بین منطق و احساس؛ حیران و سرگردان ماندهام. نمیدانم به گریههای پدر موسپید کرده توجه کنم یا به پیامهای کسانی که زخم چاقو را هنوز فراموش نکردهاند و با احساس ترس در خیابانها رفت و آمد میکنند یا به نالههای برادر ٢٠ سالهام که از درد شبها خوابش نمیبرد و از این پس دیگر احساس امنیت نمیکند؟
ناخواسته صحنههای زورگیریهایی که بارها و بارها در تلویزیون و شبکههای اجتماعی پخش میشوند جلوی چشمم میآید. صحنه اعدام دو زورگیر خیابان خردمند که رییس قوه قضاییه گفته بود حکم اخافه مردم اعدام است.
دریافت کننده :سولماز ظریفی/ انتشار دهنده : زهره حاجیان
704/700