از قافله عشق عقب مانده ام/ روزی  به نام همه جانبازان جنگ

حتی اگر به زبان نیاورند،حال و روز جانبازان شیمیایی، اعصاب و روان و همه  آنهایی که ترکش های کوچک و بزرگ را از 8 سال دفاع مقدس به یادگار دارند خوش نیست. سید محمد موسوی فیروز جانباز شیمیایی تنها یکی از جانبازانی است که با نقل مکان و ساکن شدن در و خیابانی دیگر ترجیح می دهند ناشناخته بماند و کسی آنها را نشناسد.

زهره حاجیان: این مرور زندگی جانبازی است که با مسافرکشی روزگار خود و خانواده اش را می گذراند.

برداشت اول:خدمت در هلال احمر بعد از جبهه ها،قشنگترین کارها است

دستانش قوی و بزرگ است. این توانایی را شاید از سائیدن مکرر سمباده بر تن سخت اتومبیل ها در ایام جوانی به دست آورده و شاید از حمل و تیر اندازی تیر بار در جبهه های کردستان اما خودش معتقد است که از فعالیت 22 ساله اش در هلال احمر توانمندی های زیادی بدست آورده است.

جانباز در این مورد می گوید:«حدود 22 سال به عنوان داوطلب با جمعیت هلال احمر همکاری کرده ام و بهترین زمان عمرم را ایامی می دانم که در حوادث غیر مترقبه در کنار مردم آسیب دیده هستم.»

سید محمد پس از چندین بار مجروحیت و برگشتن از جبهه ها، عضو جمعیت هلال احمر می شود.

او در این باره می گوید: در هلال احمر اصل بر همیاری همنوع و انسانیت است و کسی که عضو این گروه می شود همیشه برای کمک به همنوعان و یاری رساندن به مردمی که گرفتار حوادث ناگهانی و غیر مترقبه شده اندآماده است و این تنها وجه مشترک خدمت در جبهه ها در ایام جنگ تحمیلی است.

او با تاکید بر اینکه صداقت و مهربانی و ایثار در جبهه های جنگ موج می زد می گوید: گاهی اوقات شاهد تلاش رزمنده ای بودیم که در نیمه های شب پوتین های گل آلود و کثیف رزمندگان را می شست، واکس می زد و این کارآنقدر پنهانی انجام می شد که تا صبح کسی متوجه عمل آن رزمند نمی شد.این صداقت و مهربانی را در مناطق سیل زده و زلزله زده هم می توان دید.

سیل کشور پاکستان ، زلزله بم، رودبار و اردبیل از جمله حوادثی است که جانباز بازرگان با افتخار در آن شرکت داشتند و به این حضور افتخار می کند.

برداشت دوم :با اشتیاق درس خواندم

گاهی یک جرقه باعث تصمیم های بزرگ می شود . این اتفاق یا اتفاقات مشابه ممکن است برای هر کدام از ما پیش بیاید.

سید محمد با اشاره به اینکه در 15 سالگی درس را رها کرده و با اشتیاق به جبهه های جنگ رفته می گوید: وقتی امام فرمان داد دست از پا نمی شناختیم و برای کمک به رزمندگان و نجات کشور و ملت به جبهه ها رفتیم و درس و مدرسه را رها کردیم.اما چند سال پیش همکلاسی های پسرم پرسیده بودند چرا پدرت سواد ابتدایی دارد و پسرم از اینکه من تحصیلات بالا نداشتم نارا حت شده بود و همین امر باعث شد تا شروع به درس خواندن کنم و در مقطع پیش دانشگاهی درس خواندم و فکر می کنم که اگر این اتفاق نمی افتاد من هیچ وقت به صرافت دوباره درس خواندن نمی افتادم.

برداشت سوم : خانه پدری

سال های زندگی در خانه پدری در کوچه یوسفی خیابان سپیده شمالی باعث شده تا جانباز اینجا را برای زندگی مناسب بدانند و در خیابان بازرگان ماندگار شوند.

جانباز اعصاب و روان با اشاره به اینکه دسترسی آسان به مراکز درمانی و مغازه های مختلف از محاسن یک خوب به شمار می رود می گوید: در همه خیابان ها ی اطراف محل زندگی ام انواع مشاغل و اصناف فعالیت می کنند و همین دسترسی آسان به نانوایی های مختلف ، سوپر مارکت ها و میوه فروش ها و مغازه هایی که خدمات ارائه می دهند باعث راحتی زندگی شده و کسانی که در این محلات شلوغ زندگی می کنند به سختی می توانند به محلات خلوت و مناطقی که از مراکز خرید دورتر هستند نقل مکان کنند.

برداشت چهارم: مشکلی به نام پارکینگ

مناطق جنوبی شهر هم از آپارتمان سازی و تبدیل خانه های یک طبقه به ساختمان های بلند بی نصیب نمانده و بیشتر خانه های بزرگ و یک طبقه به آپارتمان های کوچک و نقلی تبدیل شده اند.

جانبازبا تاکید بر اینکه مشکل بیشتر این ساختمان ها نداشتن پارکینگ است می گوید: ساختمان ما و بیشتر ساختمان ها پارکینگ ندارد و ساکنان مجبورند اتومبیل های خود را در کوچه یا در خیابان اصلی پارک کنند که مشکلات عدیده ای را به دنبال دارد.خط کشیدن روی بدنه اتومبیل ها ،شکستن آینه اتومبیل ها توسط اتومبیل های گذری و پارک کردن در مکان های نامناسب از مشکلاتی است که اهالی خیابان بازرگان دارند.

برداشت پنجم: مردم قدر شناس هستند

کسانی که می دانند از جانبازان 8 سال دفاع مقدس هستم احترام می گذرانند . سید محمد موسوی با اشاره به این مطلب می گوید: اما اصرار ندارم که همسایگان و دیگر اهالی این موضوع را بدانند چون فکر می کنم کاری که رزمندگان در 8 سال دفاع مقدس انجام دادندبرای رضای خداوند و کمک به بیرون راندن دشمن از خاک کشور بوده و نیازی به بیان آن نمی بینند.

برداشت ششم :من راننده آژانسم

روزگار جانبازو خانواده 4 نفره او با کار کردن در آژانس و مسافر کشی می گذرد.

سید محمد در این باره می گوید:با وجود ترکش های فراوان در پاها ،دست و چشم راستم که دید ندارد،نمی توانم زیاد کار کنم و زود خسته می شوم ولی با این مشکلات اقتصادی و گرانی باید سخت کار کنم.

برداشت هفتم: زندگی متفاوت همسر جانبازان

زینب ابراهیمی همسر جانباز در باره سختی‌های زندگی با یک جانباز اعصاب و روان و موج گرفته می گوید: پس از گذشت بیش از 38 سال از شروع جنگ، تازه عوارض بمباران و مجروحیت جانبازان نمودار می شود. استنشاق مواد شیمیایی باعث شده که توان تحمل درد آنها کمتر شود و پیامد های آن را همسر و فرزندان جانبازان باید تحمل کنند.

همسر جانباز تاکید می کند: با وجود به هم ریختن وضع عصبی و کم طاقت شدن سید محمد، به زندگی در کنار او افتخار می کنم و البته عادت کرده ام. هر چند زمانی که عصبانی می شود هر کدام از ما باید در اتاق یا آشپزخانه برویم و کاملا سکوت کنیم تا زمانی که ساکت شود و به حالت عادی برگردد.

برداشت آخر: من مجروح اعصاب و روان هستم

جانباز سید محمد موسوی فیروز متولد 1349است که در 15 سالگی به جبهه ها اعزام شده در سال 66 در منطقه سقز در عملیات سلیمانیه از ناحیه دو دست و پا و یک چشم مجروح شده و مجروح اعصاب و روان است.

خبرنگار و منتشر کننده : زهره حاجیان

700700

کد خبر: 763042

وب گردی

وب گردی