شهیدغلامعلی پیچک معلمی که درس ایثار و شهادت را به دانش آموزان آموخت

درسالروز شهادت استاد آیت الله مرتضی مطهری و روز با شکوه معلم، یادی کنیم از شهید'غلامعلی پیچک' که تدریس را در جبهه های جنگ ادامه داد ودرس ایثار و شهادت را به دانش آموزان دیکته کرد.

به گزارش ایسکانیوز به نقل از ایرنا، آوازه غلامعلی پیچک معلمی که در مناطق محروم تهران برای دانش آموزان بی بضاعت تدریس می کرد، درغرب کشور و جبهه های نور علیه ظلمت پیچیده بود، هر کجا که می رفتی او را می شناختند، از سومار تا ارتفاعات بمو...
مقام معظم رهبری درباره شهید غلامعلی پیچک بیان داشتند: درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوار ترین روزها مخلصانه ترین اقدامها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد، یادش بخیر و روحش شاد.
شهید غلامعلی پیچک روز هشتم مهرسال 1338 مصادف با سالروز میلاد حضرت صاحب الزمان(عج)،‌ درخانواده ای مذهبی در تهران پا به عرصه هستی گذاشت، پدرش کارمندی متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند،‌ از هیچ کوششی دریغ نکرد.
شهید پیچک در عملیات مطلع الفجر،‌ در نوک پیکان و در سمت فرماندهی گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه 'قاسم آباد' ارتفاعات 'برآفتاب' در جبهه های غرب کشور با نیروهای دشمن تن به تن درگیر شد. نزدیک ظهر روز 20 آذرماه 1360 در اثر اصابت گلوله به گلو و سینه اش،‌ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید پیچک در وصیت نامه خود آورده است :' بسم رب الشهداء و الصدیقین،جنازه ی مرا روی مین ها بیندازید که منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم، به دامادی دوماهه ی من نگریید که دامادی بزرگی در پیش دارم،خدا کند که حکومت منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست، بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی (ره).من در این راهی که انتخاب کرده سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام،همه هدفم این است که زحماتم از بین نرود، از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد،اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.'
بانو' کبری اسلامی علی آبادی' مادر گرامی شهیدبا ذکر خاطره ای می گوید: غلامعلی مرخصی که می آمد، اول می رفت دیدن امام(ره)، خانه هم که می آمد من از او زیاد چیزی نمی پرسیدم،غلامعلی هم خیلی چیزی نمی گفت، البته یک وقت هایی ازغلامعلی سوال می کردم؛ موقع فلان حمله، سنگرتان کجا بود؟ می گفت سنگر ما زیر آسمان خداست.
' یک عادتی هم که داشت این بود که هر وقت مرخصی می آمد، برخی احتیاجات غذایی رزمندگان مثل نبات و کنسروو...،را از من می گرفت و در جبهه میان بچه ها تقسیم می کرد.یک بار به شوخی به غلام علی گفتم؛ تومگر مادر رزمندگان هستی؟ یکی از دوستانش بعد از شهادت غلامعلی،به من گفت که غلامعلی در جبهه، اول سفره را می انداخت، بعد شروع می کرد به تقسیم کردن غذای بچه ها خودش آخر سرغذا می خورد.حالا آیا غذا به غلامعلی می رسید، آیا نمی رسید، بعد هم مُصر بود که سفره را خودش جمع کند و ظرف ها را خودش بشوید.
همین دوستش می گفت که ما در جبهه تا غلامعلی بود، از مادر بهتر را داشتیم. این قدر به بچه ها رسیدگی می کرد با این همه کار و فعالیت هیچ وقت خنده از لبش محو نمی شد. همیشه در صورتش تبسم داشت. گشاده رو بود. به یک دستش، پنج تا تیر اصابت کرده بود، شوخی نیست ولی دوستانش می گفتند؛ آنجا هم می خندید، حالا عجیب اینکه اغلب این مجروحیت ها را ما بعد از شهادتش متوجه می شدیم. یعنی نازنازی نبود که تا تیری بخورد، فوراً برگردد تهران. یک وقت هایی می شد به شدت مجروح می شد، بعد خوب می شد و لام تاکام حرفی به ما نمی زد.
یک بار که مجروحیتش خیلی زیاد بود ما این را به واسطه یکی از همرزمانش فهمیدیم که غلامعلی بدجوری مجروح شده، ما حالا چند روزی می شد که هیچ خبری از غلامعلی نداشتیم که شهید شده، مجروح شده، تا اینکه یک شب، دیروقت، صدای زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم در را باز کنم، دیدم غلامعلی است فوری به برادرش رضا گفتم: بیا پایین علی آمده، گفت مادر، کجای کاری، علی شهید شده، یعنی همه مان جدی جدی باور کرده بودیم غلامعلی پرکشیده، منتهی برگشته بود.'
یکی از همرزمان شهید درباره آخرین لحظات زندگی شهید در این دنیا می گوید:' آن شب غلامعلی خیلی عوض شده بود، تا به حال چنین احساسی نسبت به او پیدا نکرده بودم، احساس اینکه این آخرین باری است که می بینمش، دیوانه ام می کرد، غرق در افکار خود بودم که دستی به شانه ام خورد:اخوی ما رفتیم اگه ما را ندیدی عینک بزن، فعلا عزت زیاد، حلالمان کن.
بار دیگر همدیگر را در آغوش گرفتیم، انگشترم را ازانگشت درآوردم، درانگشت غلامعلی گذاشتم و در یک فرصت مناسب بی هوا دستش را بالا کشیدم و بوسیدم، تا دستش را عقب کشید، بوسه ای هم به پیشانی اش زدم وگفتم تو را خدا مراقب خودت باش. دستانم را در دستان نرمش فشرد، ناگهان چیزی به خاطرم رسید، عکس کوچکی از امام را که همیشه در جیب پیراهنم داشتم، در آوردم و به غلامعلی دادم، آن را بوسید و به پیشانی اش گذاشت، اشک از چشمانم سرازیر بود، گفتم تحفه درویش، یادگاری داشته باش.
نمی دانم چرا این کار را کردم، انگار مطمئن بودم که در این رفتن، برگشتی نیست، صدای حاج علی در سنگر پیچید، بجنب غلام، داره دیر می شه صبح شد.'
سر انجام در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات 'برآفتاب' شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید پیچک درعمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت، سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.
'غلامعلی در سن 5سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمین خود با مسائل سیاسی زمان آشنا و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس،‌ قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری حضرت امام خمینی ره و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی،‌ خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت.
در سال 555 وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاس های اصول عقاید و قرآن شرکت کرد، وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
غلامعلی با موفقیت و نمره های عالی،‌ دروس را به پایان می برد و هر سال شاگرد ممتاز می شد و درشانزده سالگی،‌ با بهترین معدل،‌ مدرک دیپلم را دریافت می کند و همان سال در کنکور قبول شده‌ و در رشته انرژی اتمی وارد دانشگاه گردید. دردانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا،‌ بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلق می گیرد ولی از پذیرفتن بورس،‌ سرباز می زند و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح می دهد.
غلامعلی،‌ همزمان با تحصیل در دانشگاه از کسب معارف دینی غفلت نمی ورزد و به آموختن و یاد دادن به دیگران می پردازد، او 'جامع المقدمات' را به خوبی یاد می گیرد و برای دوستان و همسالان آموزش می دهد. او در انجام فرائض دینی مقید و از شروع تکلیف،‌ مقلد حضرت امام خمینی (ره) شد.
پیچک پس از ورود به دانشگاه و آشنایی با تعدادی دانشجوی مسلمان و مبارز جدی تر از گذشته وارد جریانهای سیاسی می شود، او خیلی سریع نسبت به مسائل سیاسی داخلی،‌ اطلاعات کسب می کند و با هوش و درایتی که داشت،‌ رژیم شاه را رژیمی فاسد و ظالم می یابد و از این رو،‌ مصمم تر از پیش،‌ وارد مبارزات سیاسی می شود. از آن پس تحت مراقبت و تعقیب عوامل ساواک قرار می گیرد.
او طی فعالیت های خود،‌ مبارزات خود را گسترش می دهد،در زمان ورود حضرت امام ره به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود،‌ چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا س رفت تا در مقابل هرگونه تحرکات احتمالی دولت بختیار،‌ و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری،‌ از آنجا محافظت کند.
پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زدوخوردهای سه روزه انقلاب از 19 بهمن تا 222 بهمن،‌ در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی،‌ به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی،‌ با فرمان تشکیل جهادسازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران،‌ راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی،‌ به شغل معلمی نیز مشغول شد.
با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه درکنارعزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق،‌ شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی از مناطق محروم تهران نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را بر عهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش،‌ سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.
با شروع قائله کردستان،‌ غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران،‌ نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش،‌ موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جریان این پاکسازی،‌ غلامعلی پس از یک درگیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.
با تجاوز رژیم عراق به ایران و تحمیل جنگی نابرابر به انقلاب نوپای اسلامی، پیچک عازم جبهه های نبرد می گردد. ازآنجا که لیاقت و شجاعت او در درگیری های کردستان که فرماندهان محرز بود، به عنوان فرمانده محور غرب کشور منصوب می شود. پیچک توان بالای نظامی خود را در این محور به منصه ظهور می رساند و با ارائه طرح های دقیق و واقع بینانه نظامی،‌ حیرت نیروهای سپاه و ارتش را بر می انگیزد.
به رغم سن کم،از‌ ذهنی نقاد و خلاق برخوردار بود و از این رو،‌ موفق می شود بهترین طرح های عملیاتی را با توجه به شناسایی منطقه ارائه نموده و اجرا نماید. او اغلب شناسایی ها را خودش انجام می دهد و تا عمق بیش از 30کیلومتر،‌ در پشت جبهه دشمن نفوذ می کند. با اجرای عملیاتهای موفق در محور غرب کم کم شهرت و آوازه اش در غرب می پیچد. توانمندی نظامی و اندام و قامت رشید پیچک از او شخصیتی دوست داشتنی و در عین حال پر از ابهت می سازد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو

دریافت کننده:زهرا پورعادل/انتشاردهنده:زهره حاحیان

700/703

کد خبر: 763704

وب گردی

وب گردی