پیچ عمود 1400 و نسیمی که در پرچم سرخ حضرت عباس(ع) می پیچد

سفر به کربلا با همه سفرها فرق می کند و شرکت در راهپیمایی اربعین در کنار میلیون ها عاشق سید الشهدا (ع) عجیب ترین و زیباترین سفری است که نصیب هر کس نمی شود و بدون شک آنهایی که پا در راه می گذارند عاشق تر از دیگران هستند . نشستن پای خاطرات کسانی که توانسته اند با پای دل خود را به حرم یار برسانند و نوشتن این خاطرات خالی از لطف نیست.

به گزارش ایسکانیوز مصطفی رحمانی دانشجوی ادبیات نمایشی دانشگاه آزاد در خاطره ای از سفر اربعین می نویسد : شاید باید زودتر از اینها می‌رفتم. حتماً قسمت نشده بود وگرنه آقا که ما را خیلی وقت بود می دید. 26 سال از تولدم گذشته و از بچگی نجوای عشق به ارباب در گوشم بود و کربلایش امن‌ترین جای دنیا و چه تعبیر زیبایی ...


پنجشنبه 13 آذر 1393 عزم سفر به کربلا


تصمیم مان جدی شده بود و بعد از سپری کردن صف طولانی ویزای 149هزارتومانی موفق شدیم به همراه 3 تن از دوستان، تهران را به مقصد مهران ترک کنیم. شب درکف اتوبوس خوابیدن، شوق مرا برای رسیدن به حرم بیشتر می‌کرد. انگار نه‌ انگار ده ساعت راه آمدیم با آن اتوبوس خسته.
صبح جمعه به مرز رسیدیم. ازدحام آدم‌ها، حیرت‌آور بود ولی ما نمی توانستیم درصف بمانیم. بیتاب و بی‌قرار بودیم. هرطوری بود خودمان را به گیت رساندیم و با بررسی شدن پاسپورت‌ها از مرز رد شده و وارد کشور عراق شدیم.

از کامیون سواری گرفته تا سوار شدن به ون‌های گران در شهر کوت و خوابیدن در خانه یک عراقی باصفا در نجف که انگار منتظر ما بود و چهاردست رختخواب برایمان آماده کرده بود را مگر می شود از یاد برد ؟ شنبه صبح بعد از صرف صبحانه در خانه همان مرد عراقی مهربان و خداحافظی با 8 بچه‌ قد و نیم قدش به سمت یک هتل رفتیم تا غبار از تن بشوییم و به حرم امیرالمؤمنین برویم.
وارد حرم شدم، مشهدالرضا (ع)را دیده بودم ،حرم عبدالعظیم حسنی (ع) و حرم حضرت معصومه (س) و شاه‌چراغ(ع) را
اما خدایا اینجا کجاست؟ چقدراین حرم ابهت دارد؟ چقدر عظمت ؟ به‌حق که علی ابن ابیطالب است و مولای همه...


دوشنبه 17 آذر 1393 – 5 روز مانده به اربعین


از کوفه پیاده‌روی را شروع کردیم. چای عراقی، قهوه تلخ، فلافل هایی که در نان سه‌گوشه پیچیده شده بود ، موکب‌های چشم‌انتظار، کودکان سه چهارساله بی‌بضاعت و دستمال به دست در گرمای جاده، عکس‌های دسته‌جمعی، پاهای پیاده، پرچم‌های برافراشته، کوله‌های رنگی روی دوش نوجوانان ، الزائر الزائر شنیدن‌ها، شمردن عمودها، گام‌های بلند تا سر جاده و عمود 1400 ...
دو روز و نیم در راه بودیم با تمام دیدنی‌هایش و اما در پیچ عمود 1400پرچم حرم حضرت عباس (ع) باد می‌خورد و انگار به زائران خوش‌آمد می‌گفت...
دردلم زمزمه می‌کنم:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

به کربلا رسیدیم، نه، به حرم امن الهی رسیدیم ، به بهشت روی زمین پا گذاشتیم.
بعد از استقرار در مسجد خیابان شارع العباس، روز و شب در بین‌الحرمین بودم و حرم حضرت عباس(ع) و اربابم سیدالشهدا(ع) را زیارت می‌کردم.

اولین بار بود که گنبدحرم ارباب را می دیدم دلم بی قراری می کرد و قلبم به شدت می زد وقتی وارد صحن شدم غم مصیبتی که به ارباب و خاندانش رفته بود به سرم ریخت و پیش از اینکه دستم به ضریح آقا برسد از حال رفتم ....


امروز 17 آبان 1396

خوب یادم است آن روزی که در حرم از حال رفتم آقایی بالای سرم آمد و من محو تماشای صورت زیبایش بودم شاید به همین دلیل بود که در مسیر برگشت با کسی حرف نمی‌زدم و بهت‌زده مرتب به پشت سر نگاه می‌کردم.


سه‌سال از آن روز می گذرد و باز هوای حرم ارباب را دارم یکبار آمدن به حرم امن تو برای من کافی نیست آقا ...

کسی چه می داند شاید در این دو روز مانده به اربعین مرا طلب کنی و باز با سر به پابوست بیایم ..کسی چه می داند...

700

کد خبر: 867495

وب گردی

وب گردی