بغض نگاه آخر...

ساعت 9 شب بود. بعد از یک روز سخت کاری در هوای سرد اسفند سال 95 خیابان نجات اللهی تهران را به سمت خیابان انقلاب پایین می آمدم. حال و احوال آسمان روزگارم آنقدر خوش آیند نبود که دلخوش به آن باشم.

با خودم مشکلاتم را می شمردم و به آن ها فکر می کردم. به دنبال درمانی برای آن ها می گشتم ولی هیچ راهی نبود. نگاهی به چراغ سبز سر چهار راه کردم و ایستادم. حجم مشغله ای که در سرم بود مرا به کلی از دنیای اطرافم پرت کرده بود. با چراغ قرمز به راه خودم ادامه دادم ذهنم ناخودآگاه به سمتی رفت که حتی فکرش را نمی کردم . بغض بر گلویم چنگی زد و مرا به یاد خاطراتی انداخت که چند ماهی از آن بیشتر نمی گذشت.

دوای دردم فقط در کربلاست

خاطراتی که یادآور رویایی ترین لحظاتی بود که در کربلا برایم اتفاق افتاده بود. قلبم در دم برایش مشخص شد که دوای تمامی دردهای خود را جایی جز در کربلا نمی تواند پیدا کند. از این قصه چند ماهی گذشت تا به ایام محرم نزدیک شدم. ایامی که طی دو سال قبل همیشه خودم را در آن برای سفر اربعین آماده می کردم ولی امسال مسئله سربازی و مبلغ 15 میلیون تومانی ودیعه من را کم کم به این فکر انداخت که امسال را بمانم، ولی دلم توان این کار را نداشت.

این بار هم مثل هر سال که دست به دامان اهل بیت می شدم متوسل به حضرت قاسم(ع) آقازاده کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع)شدم. تنها به این امید بود که توانی برای قلبم باقی ماند تا همچنان به سفر امسال هم امید وار بماند اما هرچه می گذشت شرایط هیچ تغییری نمی کرد و من هم خودم را برای جاماندن آماده می کردم. کاری که می دانستم از پس من بر نمی آید.

وثیقه 15 میلیونی را از کجا تهیه کنم؟

حول و حوش ساعت 9 صبح اول آبان 96 بود. پیامکی برای گوشی من آمد. «خروج از کشور شما توسط آموزشکده تایید شده است» تنها خبر خوشی که می توانست من را خوش حال کند همین خبر بود.

از دو ماه قبل درخواست خروج از کشور را برای سفر زیارتی داده بودم اما حالا وقتی که تنها 18 روز به اربعین حسینی مانده بود به این درخواست جواب داده شده بود. ولی ناگهان باد سردی تمام فکر گرمم را یخ زده کرد. وثیقه 15 میلیونی را از کجا تهیه کنم؟ با این همه این بار دلم گواهی می داد توسل به حضرت قاسم جواب داده است.

سریع خودم را به محل کارم رساندم و به پایگاه اینترنتی سازمان نظام وظیفه عمومی رفتم تا ببینم مبلغ وثیقه تغییری کرده است یا خیر. بعد از این که به این پایگاه اینترنتی وارد شدم فهمیدم مبلغ وثیقه از 15 میلیون تومان به 3 میلیون تقلیل پیدا کرده است.اما تهیه همین هم مبلغ هم سخت بود.

در گیر و دار این بودم که به چه کسی بگویم تا 3 میلیون قرض بگیرم که یاد دوستم افتادم. دوستی که سال پیش هم با او به کربلا رفته بودم. به او رو زدم و خیلی زود او توانست این هزینه را تهیه کند. باور کردن این همه معجزه برای من آسان بود برای این که میدانستم اگر به اهل بیت پناه ببرم دست خالی ام را رد نمی کنند.

مسافران سفر عشق

با هر سختی که بود راهی سفر عشاق شدیم. سفری که هر ساله در آن میلیون ها انسان می آیند تا بیعت خود رابا امام زمان خویش تازه کنند اما این سفر رویایی که یک سال در انتظار آن بودم مثل برق گذشت و به شب جدایی و بازگشت به کشور رسید. با همراهانی که در کربلاپیدا کرده بودم تصمیم گرفتیم بامداد روز5شنبه از کربلا به سمت مرز چذابه حرکت کنیم. من زیارت اربعین را در موکبی که 3 روز در آن بودیم همان شب خوانده بودم اما خواندن این زیارت در کربلا از جایی که حرم حضرت عباس دیده می شود حال و هوای دیگری دارد. قدم به قدم تا جایی که برای خواندن زیارت می رفتیم پاهایم یاری نمی کرد.

انگار جاذبه ای آن ها را در آن جا می خواست نگه دارد. قلبی که حال جلا پیدا کرده بود باید از آقای خودش خداحافظی می کرد و زبانی که در اولین روز به سلام باز شده بود حالا باید وداع را می خواند و خاموش می شد. چشمی که هنوز نگاه اول به بارگاه ملکوتی اباعبدالله حسین (ع)را به یاد داشت حالا با اشک باید خداحافظی می کرد و دستانی که برای اذن ورود بر سینه گذاشته بودم حالا باید به نشانه خداحافظی دوباره بر سینه می گذاشتم و زیارت نامه را زمزمه می کردم.

در خیابانی که منتهی به بارگاه ملکوتی حضرت عباس(ع) می شد من و همراهانم که ده نفری می شدیم ایستادیم. هر کس حال و هوای خودش را داشت اما همه ما در یک چیز مشترک بودیم و آن هم شوق دیدار دوباره ای بود که در اشک های چشمانمان وجود داشت.

با نگاهی پر از شور و شوق و گلویی پر از بغض هر طور بود زیارت اربعین را به پایان رساندیم.

آقا دیدار ما سال بعد، همیجا....

باز هم مثل هر سال کار به نگاه آخر رسید نگاهی که ملتمسانه می خواست این آخرین دیدار نباشد.دیداری که هر سال با مشقت به دست می آید اما تمام آن سختی ها در نگاه اولی که به حرم می افتد از یادها می رود.

و چه قدر زود گذشت سفری که از بهشت تا عرش خدا داشتم و حالا باید از تمام دلخوشی خودم دل می کندم. سخت بود اما به امید سال دیگر و زیارت اربعین دیگری در کربلا دل خودم را راضی کردم و در دل زمزمه کردم «آقا دیدار ما سال دیگر اربعین کربلا».

* خبرنگار

706

کد خبر: 869031

وب گردی

وب گردی