حداکثر استفاده دانشجویان از جزوه‌های دروس عمومی؛ چندساعت قبل از امتحان

یکی از دانشگاه های شمال تهران به دلیل شرایط جغرافیایی و محل قرار‌گیری معمولا هوای پاک و تمیزی دارد. هرگاه مسیرم به آن طرف می‌افتد، نسیم خنکی صورتم را نوازش می‌کند و همیشه به حال دانشجویانش که روزانه در آن قدم می‌زنند، غبطه می‌خورم.

در ایام امتحانات هم دوباره مسیرم به آن سمت خورد و نیم‌روزی با آنها که در حال و هوای استرس‌های امتحانات بودند و قرار است نتیجه یک ترم درس خواندن را با نوشتن روی برگه‌ها کسب کنند، حرف زدم. طبق معمول، مراسم‌هایی که برای حاشیه‌نگاری می‌روم، از قبل هماهنگی‌هایی دارد که با مسئولان برای ورود و تهیه گزارش انجام می‌دهیم، این بار هم همین موضوع باعث شد مقداری از وقتم را به‌خاطر ناهماهنگی‌ها از دست بدهم و نتوانم آن‌طور که باید، حاشیه‌نگاری کنم، اما حضور در بین دانشجویانی که در تب و تاب امتحان هستند، برایم نوستالژی دوران دانشجویی‌ام را داشت که بسیار شیرین بود.

پس از کسب اجازه از حراست به سالن‌هایی که انتظار دانشجویان را می‌کشید وارد شدیم. عکاس هم مشغول ثبت تصاویری خاص بود که هر از چندگاهی با خنده سوژه‌های خود روبه‌رو می‌شد، اکثرا ترم اول کارشناسی و تقریبا متولدین 78 و 79 بودند. البته کسانی هم در میان آنها دیده می‌شدند که سن‌شان کمی بالاتر به نظر می‌رسید. سوژه اول حسن بود که کارشناسی محیط‌زیست را برای تحصیل انتخاب کرده بود و اصرار کرد وقتی گزارش را نوشتم، اسمش را ببرم. او و چند نفر از همکلاسی‌هایش اول کمی با من شوخی کردند؛ ظاهرا از اضطراب امتحان دوست داشتند با روحیه شاد و سرزنده پشت صندلی بنشینند و برگه‌های آزمون را پر کنند. بعد نوبت حسن شد که حرف بزند، گفت: «بعد از اینکه امتحانم تمام شود و بدانم که نمره قبولی را گرفته‌ام، جزوه را به رسم و رسوم سابق می‌سوزانم، اصلا جزوه را ننوشتم که بخواهم برایش دل بسوزانم. خدا زیاد کند همکلاسی‌های پسر و دخترم را که جزوه‌های مرتب و شیکی دارند و ما بچه‌هایی که عموما در کلاس با نوشتن مشکل داریم، از همکلاسی‌هایی که عموما بیشترشان را دخترها تشکیل می‌دهند، در این زمینه کمک می‌گیریم.»

بعد از اینکه گپ و گفت کوتاهم با دسته پنج نفره آنها تمام شد، در سالن راه می‌رفتم که با دیدن سطل‌های زباله فهمیدم حسن‌ها زیادند که بعد از امتحان جزوه را به سطل یا آتش می‌سپارند. در سالن دو نفر نظرم را جلب کردند که نشسته بودند و نکاتی را به هم می‌گفتند، به محض اینکه به سمت‌شان رفتم، حرف‌شان را سریع قطع کردند. اول موضع می‌گرفتند و خیلی نم پس نمی‌دادند، بعد از اطمینان از اینکه مراقب یا کارمند دانشگاه نیستم، لبخند زد.

کمی آن طرف‌تر یک نفر تنها روی پله‌ها نشسته بود حرف‌هایش کمی با گروه قبلی فرق داشت و می‌گفت: «در ایام فرجه‌ها فقط درس می‌خوانم. البته در طول ترم که گاهی استاد قصد امتحان می‌کند، مروری دارم و همین باعث می‌شود بعضی از قسمت‌های کتاب در ذهنم به صورت کمرنگ نقش ببندد که در فرجه آنها را پررنگ می‌کنم.»

مراقب با برگه سوالات رد شد و به طرف سالن امتحانات رفت. کم‌کم دانشجوها هم جمع و جور کردند و وارد سالن شدند. «مراقب چندان آدم باحالی نیست»؛ یکی از دانشجویان این را به دوستش گفت.برگه‌ها که توزیع شد، مراقب سراغ من آمد و گفت: «چرا نمی‌شینی امتحان بدی؟»

برایش توضیح دادم که دانشجو نیستم و قرار است فقط حال و هوای دانشجویان را ببینم و گزارش بنویسم. مقصد بعدی، دانشکده فنی و مهندسی بود که با سرویس‌های دانشگاه خودمان را به آنجا رساندیم. در نگاه اول که هنوز آزمون شروع نشده بود، نسبت به محیط‌زیست‌ها بچه‌های درس‌خوان‌تری به نظر می‌رسیدند؛ استدلالم ماشین حساب‌هایی بود که هر کدام نحوه جواب دادن به سوالات را از آن ماشین‌حساب‌ها برای دوست‌شان توضیح می‌دادند. در حال دید زدن حال و هوای نومهندس‌ها بودم که از کادر ستاد امتحانات آمدند و مانع از دیدزدنم شدند؛ ماجرا عدم هماهنگی بین حراست، ستاد امتحانات، اداره آموزش و امور عمومی دانشکده‌ها بود.

بعد از کش و قوس و دیدن روسا دوباره به سالن امتحانات فنی مهندسی برگشتیم. پاسخنامه‌ها تقریبا رویشان سیاه شده بود و راهی برای نفس کشیدن نداشتند. هم رسم و نمودار می‌کشیدند و هم چهار عمل اصلی را به کار می‌گرفتند. انگار اینجا امتحان نظام مهندسی برگزار می‌شد که هر کدام با جدیت تمام مشغول نوشتن بودند. اولین نفر برای تحویل پاسخنامه بلند شد و با لبخندی سالن را ترک کرد، معلوم بود حسابی خط‌خطی کرده است. چند دقیقه بعد کم‌کم نفرات دوم و سوم هم پاسخنامه‌ها را روی میز مراقب گذاشتند. عکاس مشغول ثبت تصاویر بود که مراقب، پایان ساعت آزمون را اعلام کرد و خواست تا دانشجویان پاسخنامه‌های خود را تحویل دهند.

منبع: فرهیختگان

کد خبر: 898377

وب گردی

وب گردی