به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، رضا قنبری از شاعران شناختهشده و منتقدان پرکار دهه هشتاد است. خودش از این دهه به عنوان اوج فعالیت های شاعرانگی اش یاد می کند البته قنبری خود را شاعر دهه 70 می داند نه اینکه در این دهه متولد شده باشد بلکه اولین سروده هایش، در این دهه منتشر شد. از وی تا کنون 15 کتاب منتشر شده که «تمام قصه همین بود» گزیده دو دهه شاعری او و مجموعه شعر «سرود تهران» از دیگر آثارش شناخته شده تر هستند.
با این شاعر به بهانه کم کاری اش در انتشار آثارش در این روزهای شاعرانه اش به گفت و گو نشستیم که در ادامه آن را می خوانید:
**در سال های اخیر موج تازه ای از شاعران در بازار نشر، رواج پیدا کرده است. نظرتان درباره اشعار این نسل تازه چیست؟
نسل نوی شاعران به تعبیر من در بازه زمانی سال های 85 تا 92 که اوج شگل گیری شبکه های مجازی در ایران بود نشو و نما کردند و عمدتا کسانی بودند که بیشترین وقت و ارتباطاتشان در فضای مجازی می گذشت و مطالعاتشان در سطح آشنایی با اشعار هم نسلان خودشان است! به جرات می توانم بگویم که کمتر کسی از این افراد، شعر جدی و مدرن فارسی را خوانده و یا اینکه در جهت شناخت شاعران پیش از خود تلاشی کرده باشد. به تعبیری نسلی خود ارجاع و خود محور هستند و تمام قصورات را با ارجاع به خود توجیه می کنند. به این معنی که تفاوت نسل من با این نسل در اینجا مشخص می شود. نسل من شاعران پیش از خود را خوب خوانده، اگر شاعری را هم نشناسد به دنبال پیدا کردن اثری از وی بر می آید ولی این نسل تازه دلنوشته نویس، خود ارجاع هستند و معتقدند اگر من فلان شاعر را نمی شناسم پس این فرد مهم نیست!!
**چه متنی به تعبیر شما دلنوشته است؟
دل نوشته با شعر تفاوت دارد. دلنوشته بیان آنی یک حس است که بیشتر مواقع با اتکا به توصیف و تشبیه شکل میگیرد، فاقد ادراک و جهانبینی است و بعد از یکبار خوانده شدن تمام میشود و دیگر ارزش خواندن مجدد ندارد. هر شاعری دوست دارد مورد دید و قضاوت مردم قرار گیرد اما شاعرانی چون مهدی موسوی و مینا آقازاده با ارائه نوشتاری ساده و فاقد جهانبینی خاص و فاقد زیباییشناسی و ساختار تازه، مخاطبانی برای خود فراهم کردند اما در نهایت چیزی که ارائه کردهاند دلنوشته است نه شعر. انتشار چنین ادبیاتی آسیب اجتماعی و فرهنگی بزرگی در پی دارد و به مرور سطح ذهنی و ادراکی مخاطب را به پایین میبرد و در عین حال موجب دوری مردم از شعر شاعران جدی و ملی میشود. فرهنگ این مردم با شاعرنماها و دلنوشته در حال نابودی است . در این میان متاسفانه رسانه ها و خبرگزاری ها از این دلنویس ها حمایت می کنند من هر جا اسمی از گروس عبدالملکیان بردم وی را غول شعر ایران تصور می کردند! در سیستم نشر و مطبوعات ایران این شخص چنان نفوذ و دستی دارد که انگار از رئیس جمهور ایران نیز مهمتر و قوی تر است! به طوریکه علی عبدالرضایی که از شاعران مهم و خوب دهه هفتاد بود و به لابیگری و هیاهو کردن مشهور بود نیز بود نتوانست به اندازه وی برای خود طرفدار پیدا کند لابی و فضا ایجاد کند.
**فکر می کنید انتقاد از یک فرد با ذکر نام درست است؟
بله، چرا نباید از نام افراد در نقد استفاده کرد. ما با افراد و کارشان سروکار داریم. یک منتقد به سادگی، رمان «ماهی بزرگ» اثر دانیل والاس را با انگاره های خود نقد کرده و در رسانهها هم بارها اسم او را بهعنوان داستاننویسی معمولی و بازاری آورده! چرا نباید برای نقد یک فرد یا اثر از وی نامی برده شود در حالی که اسم بردن در مورد حقانیت هنری یک امر عادی است. ادبیات امروز ایران به شدت پوپولار (مردمپسند) است و رسماً عدهی زیادی دارند اثر باب میل مخاطب تولید میکنند! نه شعری که عمق و جهاننگری و زیباییشناسی داشته باشد.
**شروع فعالیت ادبی تان از چه زمانی بود؟
استارت کاری ام از سن 14 سالگی بود. یادم هست اولین شعرم را که پدرم خواند و با لبخند گفت؛ کپی برداری ساده از اشعار حافظ است. بعد از این سن، شعرگویی بخشی از نظام ذهنی من شد در این رابطه اولین کارهایم در سن 18 سالگی در نشریات چاپ شد. ادبیات و شعر با گرایش درسی من ارتباط مستقیم نداشت اما همسویی داشت، تحصیلاتم در حوزهی جامعهشناسی به من فهمی از «ساحت انسان و زوایای زندگی» داد و اینها در شعرهایم بروز و ظهور دارد.
**یک شاعر چه فرقی با افراد عادی دارد؟
تفاوت شاعر با بقیه افراد در تفاوت ادراک این دو از دنیاست البته ادراک می تواند در هر شخصی به وجود بیاید. مهمترین وجه شاعری ادراک است و هر شخصی با مکاشفه و تعمق در معنی زندگی و هستی می تواند به آن دست پیدا کند که این ادراک به اتکای دانش نسبی و تجربیات زیستی به همراه اندیشه و مکاشفه فکری حاصل می شود. شاعر به یک بلوغ ادراکی و ذهنی می رسد و مردم عادی و دل نویس ها به آن نرسیده اند زیرا تلاشی در این زمینه نکرده اند.
**نماد در اشعار فارسی به نسبت گذشته چه تغییری کرده است؟
بخش اساسی شعر نشانه و نمادها است. در همه دنیا در سرایش شعر از نماد استفاده می شود و شعر به نوعی ظرفیت ذهنی و عاطفی شاعر است و آنچه که ادراکات شاعر از هستی بدست آورده است با استفاده از نمادها روایت می شود نشانه و نماد یک پکیج فشرده است از درک و ذهنیات شاعر که در شعر به مخاطب ارائه می شود کما اینکه اشعار حافظ سرشار از این نماد و استعاره هاست. بسیاری از اشعار شاعران دهه 60 و 70 مانند اشعار هوشنگ چالنگی شامل نشانه هایی برساخته هستند. نشانه های برساخته یعنی آنچه که پیش از آن نبوده و شاعر دست به خلق آن زده است. این نشانه ها «ایجادی» و پیچیده است زیرا ذهن شاعر پیچیده است و این نشانهها و نمادهای برساخته، در اصل محصول درک اجتماعی، درک علمی نسبی و ادراکات شاعران از سازو کار هستیاند.
**آیا جریان رسانه ها در معرفی شاعران در مسیر درستی پیش می رود؟
رسانهها این روزها فقط و فقط در خدمت همین حضرات دلنویس هستند. بیشتر حجم خبرهای ادبی روزنامهها و خبرگزاریها درباره همینهاست و سراغی از شاعران ملی و مهم نمیگیرند! سالها در این مورد گلو پاره کرده ایم که بخش زیادی از ناشران با بیتوجهی به شعر جدی ایران و انتشار آثار پوپولار (مردمپسند) به ادبیات و شعر و حتی مردم ظلم مضاعفی کردهاند. رسانه ها به سراغ شاعران ملی و صاحب سبک سالی یک یا دو بار می روند. رضا چایچی حداقل 30 سال شعر گفته است از ابتدای امسال تاکنون یک مصاحبه نیز از ایشان در خروجی خبرگزاری ها کار نشده است! شاید علت اصلیاش این باشد که کسانی که در رسانه ها کار می کنند نیز مانند شاعران دل نویسی هستند که در فضای مجازی نشو و نما کرده اند و خود را محل شناخت و وثوق می بینند. بسیاری از ناشرین این دل نویس ها را براساس تعداد طرفداران شبکه های اجتماعی شان رصد می کنند و بر اساس تعداد مخاطبان مجازیای که دارند بهشان پیشنهاد چاپ کتاب میدهند! در این میان از رضا قنبری ، داریوش مهبدی و دهها شاعر جدی دیگر خبری نیست. در این رابطه می توانم بگویم شاعری چون بهروز افتخاری، در رنج های زیستی خود غریبانه روزگار تلخی را سپری کرد و با نام کم و فقط دو کتاب از این دنیا رفت. وی در سرایش شعر کوتاه شاعر خوبی بود و از بسیاری از شاعرانی که این روزها شعر میگویند بهتر بود اما نه کسی یادی از او میکند نه ناشری همت به انتشار آثارش کرده است.
**شناسنامه ادبی یک شاعر و هویت ادبی او را چطور می توان ارزیابی کرد؟
شاعران دوست دارند دیده شوند اما آیا ما باید به رسانه ها بگوئیم از من و از شاعران دیگر یا هوشنگ چالنگی بزرگ که زبان شعری منحصر به فردی دارد و با هیچ شاعری قابل قیاس نیست، سراغی بگیرید؟! من و امثال من به عنوان یک شاعر دهه هفتادی هویت ادبیمان را با انتشار شعرهایی مهم در مجلات ادبی مهم، با کتابها و با عمری کار ادبی متداوم کسب کرده ایم؛ شوآف اینترنتی نداریم و هویت ادبی واقعی نه مجازی داریم. نسل من برای چاپ یک شعر در مجلات مهم ادبی جنگیده ایم و هویت وشناسنامهی ادبیمان و همچنین دانش عمومی و دانش ادبیمان ما را از حضرات دلنویس جدا میکند. شناسنامه ادبی یعنی اینکه یک شاعر در مجلات ادبی مهم آثاری منتشر کرده باشد. حلقه دوستانی دارد که خودشان شاعرانی مهماند، مورد وثوق و اعتماد شاعران دیگر هستند، اگر به مکانی ورود کند به اعتبار نام و دانش تئوریکش مورد توجه واحترام باشد؛ چیزهایی که این دلنویس ها فاقد آن هستند. در این رابطه رسانه موظف است به سراغ شاعران نامی و جدی ایران برود و آنان را به مردم معرفی کند زیرا سیل دلنوشته هایی که به عنوان شعر به مردم معرفی می شوند جر پایین آوردن سطح سواد و دانش مردم و پوچی شعر معاصر دستاوردی ندارد.
**سهم ناشران در این میان به چه میزان است؟ از افزوده شدن کارشناس ادبی در بخش ناشران که این روزها باب شده رضایت دارید؟
متاسفانه چند سالی است که انتخاب برای چاپ یک اثر توسط کارشناس مثل کشورهای صاحب نام باب شده است. کتابهای زیر دست این کارشناسان 90 درصد رد می شوند در حالیکه ناشران بزرگ اروپا و آمریکا ویراستاری به مفهوم یک کارشناس در اختیار دارند که این فرد کسی است که لزوما نویسنده و یا شاعر نیست، در بیشتر مواقع خودش شاعر و یا نویسنده نیست بلکه دانش آموخته و کارشناس در یک حوزه تخصصی و اهل مطالعه است و علاوه بر دانش تئوریک دارای تجربه عملی است و تشخیص می دهد که کتابی که برای چاپ به انتشارات فرستاده شده است چیز ارزشمندی برای چاپ دارد یا خیر.و اگر کتابی را برای چاپ خوب تشخیص ندهند معمولا راهکارهایی برای نویسنده و یا شاعر باقی می گذارند و با ویرایش آن اثر تغییرات لازم را در آن انجام می دهند تا بهتر شده و به چاپ برسد. در حالی که در ایران ما با ناشرانی سروکار داریم که اصلا خودشان کارشناس و اهل تشخیص کار نیستند، کارشناسانشان هم شاعرانی جوان و بدون شناسنامهی ادبی هستند! روال چاپ یک کتاب در ایران این گونه است که درصد زیادی از موارد ناشر با نویسنده و شاعر آشنایی دارد و یا این که حداقل خودش از اثر بنا به هر دلیل خوشش آمده است، و یا کارشناسش که جوانی شاعرنما و اهل زد و بند است کتاب افرادی که به خودش نزدیکند را برای چاپ معرفی کند.
**امروز دلنویس ها، سلامت یک اثر برای چاپ را تائید می کنند
در ایران کتاب را برای چاپ به دست کارشناس می سپارند اما چه کسی قرار است این آثار را کارشناسی کند؟ یک دل نویس که شخصیت ادبی و شناسانامه ادبی ندارد. به طور مثال در نشر چشمه کارشناس شعر گروس عبدالملکیان است که او را به عنوان یک شاعر تراز اول نه می شناسم و نه تائید می کنم اما به هر صورت این شخص حلقه دوستان خودش را دارد. یک مورد عینی بگویم، به نشر مروارید به اتکای شناخت مدیریت این نشر آقای حسن زاده یکی از آثارم را برای چاپ سپردم که در نهایت بعد از 2 ماه فهمیدم مسئول تائید آثار شعر خانم دری نامی است که به عنوان کارشناس شعر و ادبیات مروارید بوده و ایشان کتاب را رد کرده! درحالی که کن به مروارید کتاب نداده بودم که بدهد ایکس و ایگرگی که اصلاً شناسنامه واهمیت ادبی ندارند، کتاب من را رد و تایید کنند! بخشی از فاجعه در سیستم بیمار نشر این است که امثال من نویسنده و یا شاعر تن به تائید چنین افرادی نمی دهند حتا اگر سالها کتابی از ما منتشر نشود. و فاجعه نشر بیش از این موارد است، نویسنده و شاعر با ناشرانی روبرو است که به سراغ دل نویس هایی می روند که در شبکه های اجتماعی دنبال کننده زیادی دارد و اساس تائید یک اثر از این افراد تعداد دنبال کنندگانشان در شبکه های اجتماعی است!! با این ذهنیت اقتصادی که اگر کتاب این افراد چاپ شود حداقل نیمی از این افراد کتاب وی را خریداری می کنند و ناشر نیز به سود خود می رسد و حال در این شرایط من شاعر توقع داشته باشم که کتابم مورد تائید این ناشران قرار بگیرد؟ در این شرایط نام و نشان معتبر یک نشر باعث رواج و تائید این نوع نوشته ها می شود و روز به روز مردم را به سمت تنزل ادبی سوق می دهند. در حالی که شعر هنری است که باید انسان را به سوی تعالی سوق دهد و به مخاطب به واسطه خوانش شعر ادراکی هدیه کند که باعث رشد درک و فهم او به اوج باشد در حالیکه این دل نوشته ها سطح روح و اندیشه مخاطب را تنزل می دهد. امسال با وجود اینکه 9 کتاب آماده نشر داشتم با هیچ یک از این انتشارات به دلیل مواردی که گفتم نتوانستم به نتیجه برسم و کتابهایم برای نماشگاه کتاب سال آینده آماده نشر نشده است زیرا اگر گردنم را هم بزنید نمی توانم تن به حقارت تائید دل نویس ها بدهم.
**به نظرتان جریان ادبی شعر فارسی در آینده به کدام سمت پیش می رود؟
در جهان از قرن 19 تاکنون بشر مدام در سودای مد است مد از لباس و لوازم آرایش تا اتومبیل که مدام تغییر می کنند تا مدهایی که صنعت بیمه ایجاد کرده است حال نسبت به حوزه کاری من که ادبیات است نیز با مد پبیش می رود. هنر نیز تاکنون متاثر از مد بوده ست و در هر دوره ای به نسبت فکر و اندیشه غالب مکتب های مختلفی چون دادائیسم، فرمالیسم، مکتب نیویورک پا به عرصه وجود گذاشت و خیلی در فضاهای داستانی تاثیرگذار بود. در این میان رسانه ها برای پر کردن اوقات فراغت مردم دست به اختراع مدها می زدند و با انواع مدها و شوهای تبلیغاتی سر مردم را گرم می کردند. شعر فارسی نیز متاثر از مدهای ادبی بود که امروز به دل نوشته ها ختم شده است. متاسفانه امروز با عده ای روبرو هستیم که شعر را بازی با کلمات می دانند و نام پست مدرن را بر روی این رویه گذاشته اند. علم جامعه شناسی قائل به این است که هیچ مد و رویه ای بیش از یک بازه زمانی کوتاه یک تا 5 ساله دوامی ندارد در این میان آیا می توان آثار نیما یوشیج یا فرشته ساری را مانند مدهای ادبی از یاد برد آیا اثار این افراد در دوره خاص ادبی می گنجند این ها شناسنامه و هویت ادبی دارند و برای سرگرمی مردم شعر نمی سرودند.
**شعر جدی فرای موج ادبی است و همیشه باقی می ماند
در دوره ای مردم برای خریدن کتاب شعر مهدی سهیلی پشت در چاپخانه صف می کشیدند و این اتفاق در سالهای دههی 60 رخ داد که مردم در بحبوحه اتفاقات سیاسی و جنگ بودند، کتابهای او نیز یک مد ادبی در آن روزگار بود اما جالب است که امروز کسی این شاعر را نمی شناسد. مُد ادبی تمام میشود، شعر و شاعران جدی و ملی نه
گفت و گو از: زهرا بخشیپور