هوا دلپذیر شد ؛ گل از خاک بردمید

۲۲ بهمن در حیات تاریخی و ملی ایران ،سرمشقی برای آیندگان است و این بیعت دوباره، برای حفظ ارزش هایی که با خون شهدا آبیاری شده است درخت انقلابمان را بارور می کند.

به گزارش خبرنگار ایسکانیوز سی و نهمین بهار انقلاب از راه رسید و مردم در شوری وصف ناپذیر، در حال مرور خاطرات تلخ و شیرین آن روزهاست .

در کوچه و خیابانها که قدم می زنی زنان و مردان میانسال و میانسالی را می بینی که به یاد روزهایی می افتند که سرنوشت شان را رقم زد و متوجه می شوی حالا با گذشتن 40 سال هنوز حکایاتی از انقلاب هست که گفته و خوانده نشده اند و در گنجینه انقلاب مانده است.خاطرات تلخ و شیرینی که درقلبهای جوانان دهه 40- 50 حک شده است جوانانی که اکنون اگر در قید حیات باشند پدربزرگ هایی هستند که برای نوه هایشان از سرسختی و حس شوق آن زمان می گویند.

در سال 57 زندگی مردم حال عادی نداشت بی قراری بین مردم موج می زد و یک جور بی تابی شیرین برای رسیدن به هدف مقدسی در دلشان موج می زد . آن روزها بچه ها همراه بزرگترها یشان راهی راهپیمایی و تظاهرات می شدند مشت های گره کرده تنها تصویر حک شده در اذهان کودکان و نوجوانان بود کوچه ها و خیابانها مملو از جوانانی بود که انگار منتظر جرقه ای بودند تا صدای انفجار فریادهایشان به گوش جهان برسد. خروش وفریادهایی که حکایت خشم مردمی بود که تا سالها در گوش ها طنین انداز بود. هیچ جا آرام نبود مدارس و دانشگاه ها ساکنان ثابت نداشت در و دیوارهای خیابانها با شعار ها و روزنامه های دیواری پوشیده شده بودند .

از طرفی دل ارتش با مردم بود ولی اختیارش دست شاه ،برادر مقابل برادر .طنین صدای الله و اکبر تا پاسی از شب شنیده می شد .باورش هنوز هم برایم سخت است من به نسلی تعلق داشتم که چشمانش همیشه بیدار بود نسلی که خون ها رادیده بود ،نسلی که حکایت هایش مثنوی هزار من کاغذ است و مسئولیتش در حفظ و نگهداری خون شهدا گران و سنگین.

در خیابان قدم زنان به پارکی رسیدم عصر بود و جوانان آن دوره و مسن های امروزی زیر درخت بیدی که عریانی شاخه هایش زمستان های سرد آن سالها را تداعی می کرد نشسته بودند و از از قدیم ها می گفتند. جلو رفتم بلکه صداهای ضعیف شان را بهتر بشنوم متوجه من نشدند و یکی از آنها می گفت: سال 57 که هنوز خانه ها گاز کشی نبود و سوخت ما فقط نفت بود مجبور بودیم برای تهیه نفت پیت هایمان را در زیر برف ها با طناب به هم وصل کنیم تا نوبت رعایت شود و کسی بی نوبت نفت نگیرد دوستش با لبخندی از رضایت میان حرفهایش دوید و گفت شهید علی معصومی رو یادت میاد آن موقع18 سالش بود اما جلوی شعبه نفت می ایستاد تا اگر پیری،مریضی نتوانست پیت 20 لیتری اش را ببرد بهش کمک کند پیرمرد اول که ناگهان انگار غم و شادی را یکجا تجربه می کرد گفت: آخرش هم علی شهید شد .

سکوتی غمناک جمع جوانان گذشته را در برگرفت من که در چند قدمی و روی نیمکت پشت به آنها نشسته بودم سرکی کشیدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده یکی از آنها سکوت را شکست و گفت: ای بابا علی و هزاران مثل علی که رستگار شد و این ما هستیم که جا ماندیم .با این حرف فضا به حالت اولیه برگشت و یکی دیگر گفت: راستی عباس سربازی که از جمع ارتشی ها فرار کرده بود و به خانه ما آمد یادته؟ عباس آقا دستی به موهای سفیدش کشیدو گفت : آن جوانی که از پادگان نیروی هوایی پرید تو حیاط خانه تان ؟چند روز هم مهمانت شد ؟ بله همان جوان الان مهندسه و یکی از خیرین مدرسه ساز شده و هنوز گاهگاهی به ما زنگ میزنه و جویای حالمونه...عجب معرفتی داره این پسر !

کم کم هوا سردتر می شد نوه یکی از این جمع به دنبالش آمد و گفت بابا بزرگ میخوایم کوچه رو با پرچم ایران تزیین کنیم اما بلد نیستیم میای یکی شو بهمون یاد بدید؟ پیرمرد گفت: یادش بخیر اون موقع ها برای جشن انقلاب سرکوچه میز میذاشتیم و رادیو رو زیاد میکردیم تا همه سرود های انقلابی رو بشنوند. اون موقع ها جوان ها از هیجان توی خونه ها نمی ماندند و ئر راهپیمایی ها جا پای بزرگترهاشون می گذاشتند.

پس از 40 سال خاطره های تک تک جوانان آن دوره هنوز هم شنیدنی است خاطراتی که جانی تازه به انقلاب ما می دهد انقلاب رخدادی که شروعش با پدر بزرگها و مادر بزرگ ها بود اما ثمراتش نصیب چند نسل آینده خواهد بود .

خبرنگار : اکرم جدیدی ممتاز

705

کد خبر: 906085

وب گردی

وب گردی