همنفس با شعله ها ققنوس وار/ ناگهان بال و پرت آتش گرفت

شب های ماتم فاطمه زهرا فرا رسیده است. در این میان شاعران اهل بیت در منقبت این بانوی بزرگ در دوره های مختلف  تاریخی اشعاری را در قالب های مختلف شعری سروده اند که در ادامه می خوانید:

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، امروز شهادت بانوی بزرگ اسلام صدیقه فاطمه (س) است. در عظمت حضرت فاطمه زهرا (س) همین بس که پدر بزرگوار شان از او به عنوان مادر پدر یاد می کرد و از همان سنین کودکی غمخوار و یار پدر در تبلیغ دین اسلام بود. فاطمه (س) اولین فردی بود که بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) به او پیوست و همسرش حضرت علی (ع) را در سوگی بزرگ تنها گذاشت.

درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلف و متضادی وجود دارد. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر (ص). بنا به روایت، نود و پنج روز بعد از رحلت رسول اکرم (ص) از سوم تا پنجم جمادی الثانی، ایام فاطمیه دوم خوانده می شود.

در این میان شاعران اهل بیت در منقبت این بانوی بزرگ در دوره های مختلف تاریخی اشعاری را در قالب های مختلف شعری سروده اند که گواه هجرت تلخ این حضرت از شهر مدینه و حدیث عروج بانویی است که در طول عمر کوتاهش بالاترین صفات انسانی و الهی در وجودش متبلور شده بود.

شب های ماتم فاطمه زهرا (س) فرا رسیده است. شاعران این خطه به دنبال علاقه قلبی خود درباره این بانوی بزرگوار عالم اشعاری را سروده اند که در ادامه آن را می خوانید:

خواجوی کرمانی، شاعر عارف کرمانی در مدح فاطمه زهرا (س) سرود:

به نور چشم پیمبر که نور ایمان بود

عقیق صفوت یاقوت شرع را کان بود

نبود هیچ به عذر احتیاجش از پی آن

که شمع جمع طهارت از او فروزان بود

از آن به وصلت او زهر شده لآلی

که از شرف قمرش در سراچه دربان بود

نگشت عمر وحی از «حی» فزون ز روی حساب

چرا که زندگی او به حی حنان بود

همچنین خواجو در ابیات دیگری می گوید:

منظومه محبت دهر و آل او

بر خاطر کواکب ازهر نوشته اند

دوشیزگان پرده نشین حریم قدس

نام بتول بر سر معجر نوشته اند

از دیگر شاعران برجسته ادب فارسی که نگاهی ویژه و ممتاز به حضرت فاطمه زهرا(س) داشته و در بسیاری از ابیات او در مدح و رثای اهل بیت می توان عشق و ارادت را مشاهده کرد، ناصرخسرو است:

قال اول جز پیمبر کس نگفت

وآنگهی زی آل او آمد مقال

جز که زهرا(س) و علی(ع) و اولادشان

مر رسول مصطفی (ص) را کیست آل؟

ناصرخسرو در ادبیات دیگری حضرت فاطمه زهرا(س) را شفیعه روز جزا می خواند:

رضوان به هشت خلد نیارد سر

صدیقه گر بود به حشر یارش

باکش ز هفت دوزخ سوزان نی

زهرا ( س) چو هست یار و مددکارش

آن روز بیایند همه خلق و مکافات

هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا

آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع

پیش شهدا دست من و دامن زهرا (س)

چون به حب آل زهرا (س) روی شستی روز حشر

نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا

پس پی آن پسران رو، پس از آن که تو را

پسران علی (ع) و فاطمه ز آتش سپرند

حکیم قبادیان این مسئله را در قالب بیت زیر توصیف می کند که:

کفوی نداشت حضرت صدیقه (س)

گر می نبود حیدر (ع) کرارش

نگاه عطار نیشابوری هم به فاطمه زهرا (س) و زندگانی و تقوای ایشان ویژه و برجسته است. در الهی نامه و مصیبت نامه، نام حضرت فاطمه زهرا (س) چندین بار به مناسبت در حکایات آمده است مثلاً در الهی نامه عطار از جهاز ناچیز فاطمه زهرا سخن می گوید و این که هنگامی که اسامه جهاز حضرت زهرا (س) را به خانه امام علی (ع) می برد می گرید. پیامبراکرم (ص) سبب را از اسامه می پرسد. او می گوید:

بدو گفتم ز درویشی زهرا (س)

مرا جان و جگر شد خون و خارا

کسی کاو خواجه هر دو جهان است

جهاز دخترش اینک عیان است

عطار در الهی نامه برای حضرت فاطمه زهرا لقب «خاتون جنت» را به کار می برد و می گوید:

همه یاران در آن اندوه و محنت

شدند آخر بر خاتون جنت

سنایی غزنوی نیز توصیف زیبایی از ام الائمه دارد. او سیمای حضرت زهرا (س) را خیرالنساء می داند که زنی هم چون او در این دنیا نیست.

سراسر جمله عالم پر زنان اند

زنی چون فاطمه خیر النساء کو؟

هلالی جغتایی شاعر غزل سرای عهد صفوی در بیتی چهارماه سعادت را چنین معرفی می نماید که:

کیست آن چهار مه به مذهب من

علی(ع) و فاطمه (س)، حسین(ع) و حسن (ع)

اقبال لاهوری شاعر و متفکر پاکستانی در مثنوی نسبتاً طولانی خود، حضرت فاطمه زهرا (س) را اسوه کامل و دل گرمی برای تمام زنان جهان می داند:

نور چشم رحمه للعالمین

آن امام اولین و آخرین

بانوی آن تاجدار هل اتی

مرتضی مشکل گشا شیر خدا

پادشاه و کلبه ایوان او

یک حسام و یک زره سامان او

مادر آن مرکز پرگار عشق

مادر آن کاروان سالار عشق

در ادامه به بیان ابیاتی از دیگر شاعران بلندآوازه ادب فارسی که در حقیقت سندی مستند بر حقانیت و بزرگواری بانوی حقیقت است، اشاره می شود:

**ابن یمین

که خاتون جنت گذر می کند

ز آب مژه خاک تر می کند

**شیخ بهایی

الهی الهی به صدق خدیجه

الهی الهی به زهرای اطهر

که بر حال زار بهایی نظر کن

به حق امامان معصوم یکسر

**محیط قمی

چشم امید نیست به هیچ آستان مرا

الا به آستانه فرخنده بتول

ام الائمه النقبا بانوی جزا

نور الهدی حبیبه حق بضعه رسول

آن بانویی که دور حریمش گذر نکرد

از دور باش عصمت او و هم بوالفضول

**امیر علی مصدق

فاطمه! ای ماه محمد (ص) نشان
خاک‌نشین حرمت عرشیان

ای نگهت مایه‌ سرمتی‌ام
هستی تو فلسفه‌ هستی‌ام

خنده‌ بزن ای گل احساس من
سوسن من یاسمن و یاس من

خنده بزن تا که بخندد خدا
لب بگشا تا همه گردد فدا

ای تو جگرگوشه‌ ختم رسل
بلبل من، سنبل من، برگ گل

خنده بزن، گل متبسم شود
موسی دل تا متکلم شود

ای صنم پرده‌نشین خدا
عشق علی (ع)، ماه گزین خدا

چشم بگردان که بگردد فدک
ای به فدایت همه انس و ملک

در نمک خوان خدا فاطمه (س)
جان جهان، جان خدا فاطمه (س)

مادر گل‌های بهشتی تویی
غرق شدم، صاحب کشتی تویی

فلسفه‌ عشق تو را از برم
این دل خونین و دو چشم ترم

صورت آفاق اگر نیلی است،
من به گمانم رد آن سیلی است

**یوسف رحیمی

آیه آیه کوثرت آتش گرفت
سوره چشم ترت آتش گرفت

لخته لخته بغض های بی کسی
در نگاه پرپرت آتش گرفت

همنفس با شعله ها ققنوس وار
ناگهان بال و پرت آتش گرفت

گوشوارت در هجوم غم شکست
گوشه های معجرت آتش گرفت

لاله لاله پر شد اقلیم تنت
یاس های بسترت آتش گرفت

گریه کردی غربت لب تشنه را
لحظه های آخرت آتش گرفت

شعله از بغض نگاهت می چکید
سوره ی چشم ترت آتش گرفت

**پیمان طالبی

بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی -
که در نماز پسین، دومی کنارم بود

**ناصر فیض

روزگاری دلم پر از غم بود
هرچه می‌خواستم فراهم بود

داشتم باغ حیرتی سرشار
چشمم آیینه‌دار شبنم بود

هر خیالی به غیر خاطر دوست
در دلم می‌نشست، مُبهم بود

دل به سستی به دست غم دادم
رشته مهرِ دوست محکم بود

حیف شد در ترازوی کرَمش
بار سنگین جُرم من کم بود

این‌که ما را به توبه عادت داد
اولین اشتباهِ آدم بود

دادم آیینه را به دستِ دلم
خود شدم باعث شکستِ دلم

شعله‌وارم، زبانه ای دارم
داغ‌دارم، نشانه ای دارم

جان زهرا، به عشق توست اگر
ناله‌ها را بهانه ای دارم

هم‌نوا با ترنمِ دلِِ خون
نینوایی ترانه ای دارم

بی تو گم در مسیر طوفان‌ها
با تو اما کرانه ای دارم

می‌توانی بپرسی از مهتاب
ناله‌های شبانه ای دارم

تا سحر با ستاره‌های صبور
قصه از تازیانه ای دارم

قصه از تازیانه ای که هنوز
بر تن عشق می‌خورد شب و روز

خواست آتش مرا که آب شوم
در تب و تاب غم کباب شوم

اگر آتش زبانه غمِ توست
دوست دارم در آتش آب شوم

عاشقم، از بلا نپرهیزم
تا ابد هم اگر عذاب شوم

ذره‌ام در پناه سایه تو
می‌توانم که آفتاب شوم

آمدم تا حریم خانه تو
شاید از محرمان حساب شوم

اولین فصل عشق را خواندم
عنقریب است لاکتاب شوم

روسیاهم، عنایتی، زهرا
بی‌پناهم، بگیر دستم را

به حسینی که زاده زهراست
دو جهان در اراده زهراست

عشق با‌ آن شکوهِ بی‌مانند
عضوی از خانواده زهراست

خیمه نُه فلک از آن بر پاست
که به پا ایستاده زهراست

این سبک‌سیرِ شعله‌ور ، خورشید
تا ابد مست باده زهراست

چرخ گردون به دوستی سوگند
که دل از دست داده زهرا‌ست

آن‌چه شرحش همیشه دشوار است
زندگانی ساده زهراست

وصف او چون کنم که زهرا کیست؟
شعر من لایق ثنایش نیست

**علی اکبر لطیفیان

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها

**حسن لطفی

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی

پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

از درد شانه ، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی

در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سر گذشتم از جدایی بی پناهی

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی

**مجتبی روشن روان

چشم تو کعبه ی همه حاجات حیدر است
گلخنده ات صفای مناجات حیدر است

مادر ، تو گفته ای که فدائی حق شدن
راه رسیدن به ملاقات حیدر است

ای ذوالفقار شیر خدا ، قدرت علی
نام تو رمز هر عملیّات حیدر است

صبر علی... به پای غمی... چون فراق تو
یک ذره از تمام کمالات حیدر است

از این غریب خسته چه دیدی که هر سحر
چشم کبود و زخمی تو مات حیدر است

در اوج گریه ات به علی خنده می زنی
این خنده هم برای مراعات حیدر است

در عشق ورزی به علی بی بهانه ای
این مایه ی غرور و مباهات حیدر است

هم سینه ات شکسته و هم دست و هم دلت
گویا وجود تو همه خیرات حیدر است

**ولی الله کلامی زنجانی

بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت
همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت

ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک
آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت

ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم
چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت

فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند
کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت

درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است
هیجده ساله حمایتگرم از دستم رفت

غسل میدادم و دیدم بدنش مجروح است
وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت

فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود
موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت

صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت* *(صِهر:داماد)
ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت

دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند
راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت

آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد
عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت

کاش میبود خدیجه سر قبرش میگفت
وای بر حال علی دخترم از دستم رفت

نفسی میکشم و همنفسی میجویم
درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت

ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی
سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت

گردد از ناله ی زینب جگرم خون شبها
گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت

**حاج حبیب الله چایچیان(حسان)

دنیاست چو قطره ایّ و ، دریا زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا ، زهرا

قدرش بود امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک فردا ، زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود
عالم چو الفبا شد و معنا ، زهرا

احمد که خدا گفت به مدحش : لولاک
کی می شدی آفریده ، لولا ، زهرا

طاها و علی دو بیکران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا

او سرّ خدا و لیلة القدر نبی است
خیر دو سرا ، درخت طوبی ، زهرا

بر تخت جلال ، از همه والاتر
بر مسند افتخار ، یکتا ، زهرا

در آل کسا محور شخصیّتهاست
مابین اَب و بَعل و بنیها ، زهرا

سر سلسله ی نسل پیمبر کوثر
سرچشمه ی نور چشم طاها ، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی : اُمّ ابیها ، زهرا

آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد
امروز نگهداشته بر پا ، زهرا

از احمد و مرتضی چه باقی ماند
از مجمعشان شود چو منها ، زهرا

حرمت بنگر که در صفوف محشر
یک زن نبود سواره الا زهرا

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه ، تنها ، زهرا

حیف است ( حسانا ) که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست : زهرا ، زهرا

همچنین در شعر دیگری می گوید:

شد حرمت بیت خدا شکسته
خاکم به سر ، این در چرا شکسته

آل کسا در این سرا چو جمعند
شد حرمت آل کسا شکسته

مرآت حق نماست قلب آنان
سنگ جفا ، آئینه ها شکسته

این در چو قبله گاه جبرئیل است
باب حریم کبریا شکسته

اینجا ملک اذن ورود گیرد
از چیست باب این سرا شکسته؟

چون خانه مولود کعبه اینجاست
شد حرمت بیت خدا شکسته

این خانه بیت رحمت الهی ست
دشمن چرا این باب را شکسته

مابین این دیوار و در خدایا
آئینه احمد نما شکسته

زهرا بُوَد چون بضعه ی پیمبر
زین ضربه صدر مصطفی شکسته

از کشتن ششماهه محسن او
قلب علیّ مرتضی شکسته

بر سینه دست غم چگونه کوبد؟
چون سینه صاحب عزا شکسته

**کاظم بهمنی

خسته ام ،منتظرم ،لحظه شماری سخت است
روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم
گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

می روم تا در و همسایه نگویند به تو
گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر
بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند
بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

بال و پر زخم ،قفس تنگ ،در این وضعیت
زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

منتظر باش علی جان پدرم می آید
تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

502

کد خبر: 908737

وب گردی

وب گردی