از چهارشنبه های سفید تا دختران خیابان انقلاب

جنبش چهارشنبه های سفید به سرکردگی مسیح علینژاد سناریویی با ظاهری فریبنده و پرزق و برق برای دختران ایران

چندی پیش دختری در خیابان انقلاب با گذاشتن یک شال سفید بر سر یک چوب در خیابان انقلاب بر بالای یک بلندی ایستاد و به شکل نمادین اعتراض خودش را به حجاب اجباری نشان داد چیزی که مدتها ذهن من را به خودش مشغول کرده بود فارغ از هر اعتقادی این نکته بود که آیا واقعا پوشش برای دختران ما اینقدر زجرآور است که چنین خود را انگشت نمای جامعه کنند یا قصه چیز دیگری است؟

وقتی در شبکه های اجتماعی گشتی زدم به جنبشی به نام جنبش چهارشنبه های سفید به سرکردگی مسیح علینژاد خبرنگار رانده شده برخوردم،حرفهایش بسیار فریبنده بود تا جایی که بعضی از گفته هایش درباره برابری و مبارزه با تبعیض میان زن و مرد حس تعصب زنانه مرا برانگیخت با وجود تمام اعتقادی که به حجاب داشتم دچار تردید شدم .

نکته جالب قضیه اینجا بود که در این کانال اجتماعی با نام جنبش چهارشنبه های سفید فیلمهایی دیدم از زنان محجبه که همراهی می کنند با دیگر زنان مخالف حجاب و خواستار رفع اجبار و برابری هستند، حرفهایشان برایم خیلی دور از منطق نبود اما قطعا با آموزه های دینی منافات داشت آزادی در برابر تقابل دین و بایدهای یک زن مسلمان، اصلا مفهوم آزادی برایم گنگ شده بود.

دختران تحصیلکرده ای را در اطرافم می دیدم که حتی با داشتن پوشش برتر بعد از رفتن به خارج از کشور و ادامه تحصیل و بازگشت به وطن شکل و شمایل جدیدی به خود می گرفتند این سوال بزرگ همیشه در ذهنم بود که این دختران موفق با یک طرز فکر مقبول و بر مبنای اصول اسلامی چطور بعد از تحصیل و بازگشت به وطن شکل پوشش دیگری یافته اند، آیا آنها آزادی را فهمیده اند یا گرفتار شکل آزادی غربی شده اند، یا اصلا عقایدشان بنیادی نبوده است.

وقتی به پوشش زنان در سطح جامعه می نگریم قطعا در دل این جمعیت کثیر دختران، هستند کسانی که روسری خود را اجبار و تحمیل می دانند، عده ای هم برسر عادت و گروهی هم با شناخت از لزوم پوشش برای امنیت و آرامش یک زن در سطح جامعه حجاب را برگزیده اند.

چه می شود که زن ایرانی حجاب را ننگ و اجبار می داند و کنارش پیدا می شوند زنانی از دل همان جوامع به ظاهر متمدن غربی که با مسلمان شدن و برگزیدن حجاب، پوشش راسببی برای آرامش و امنیت خود می داند، راز این قصه چیست؟ چرا لورا فابیان مشهورترین مدل فرانسوی که شرکت های بزرگ بخاطر زیبایی اش با او قرار داد می بستند مسلمان می شود و حجاب را برمی گزیند و بعد از محجبه شدن زندگی گذشته خود را سراب شهوانی می داند که هیچ ارزشی برای خود قائل نبوده است و بعد از مسلمان شدن در روستاهای دوردست افغانستان به درمان بیماران می پردازد و به آرزوی کودکی اش- پرستاری- میرسد.

چه می شود که این مدل فرانسوی بعد از انتشار خبر مسلمان شدنش پیشنهاد دستمزد سه برابری شرکتهای فرانسوی را رد می کند و در مقابل خانواده اش ایستادگی می کند، آیا به راستی او مفهوم آزادی را نمی داند یا قصه چیز دیگری است ؟

واقعیت این است که زندگی در غرب و آزادی بی حد و حصر و ولنگار غرب او را به آرامش اسلام و پذیرش حجاب سوق داده است.

در کنار اعتقاد عده ای به بی عدالتی اجبار حجاب برای زن ایرانی و رنگ عوض کردن دختران تحصیلکرده خارج از کشور بعد از ورود به وطن به زنی هنرمند برخوردم ،نیلوفر شادمهری طراح خبره ایرانی که برای تحصیل به فرانسه می رود و در فرانسه با داشتن حجاب در دانشگاه حاضر می شود و زمانی که به ایران برمی گرددبا پوشش چادر در کلاس درس و اجتماع حضور می یابد، آیا نیلوفر مفهوم آزادی را نفهمیده است یا درک درستی از پوشش که بزرگترین ارمغانش برای زنان امنیت و آرامش است را با تمام وجود حس کرده است.

کد خبر: 910316

وب گردی

وب گردی