«فراری» مغلوب سوژه و واقعیت بیرونی/آخرین ساخته علیرضا داودنژاد مستندنماست

فراری می توانست تصویری از یک دختر دهه هشتادی امروزی با همه مختصات و پیچیدگی هایش باشد ، اگر فیلمساز او و امثال او را بیشتر می شناخت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، تازه ترین ساخته علیرضا داود نژاد با عنوان «فراری» که این روزها بر پرده سینماها به نمایش درآمده روایتی از دغدغه های یک نوجوان دهه هشتاد است اما این اثر چندان که باید یک اثر هنری باشد روایتی مستند از معضلات روز جامعه ایران است. در این باره می توان به نقل قولی از داستاویسکی نویسنده شهیر و بزرگ ادبیات روسیه و جهان اشاره کرد که در یک جمله توضیح مناسبی برای مشکل فیلم فراری و علیرضا داودنژاد گفته است.

داستایوسکی می‌گوید: «اگر هنر نبود واقعیت ما را خفه می‌کرد.» معنای حرف داستایوسکی این است که هنر صرفا رونوشتی از واقعیت نیست و کار هنرمند (فیلمساز) هم محدود به گزارش واقعیت نمی‌شود. مخاطب در زندگی روزمره خود و در جامعه با واقعیت روبروست و نیازی به شنیدن نسخه کپی‌شده آن را ندارد. هنر در معنای درستش کامل‌تر از واقعیت بیرونی است و هنرمند با توانایی‌های خود با عبور از واقعیت و مدد گرفتن از خیال، واقعیت را دراماتیزه می کند و اثری را که بوجود می‌آورد کامل‌تر است. حال آنکه فیلم فراری آخرین ساخته علیرضا داودنژاد مستندنماست و می کوشد واقعی بنمایاند. این کوشش اما در صورت منفی اش باعث شده منطق قصه چفت و بست نداشته باشد و گاهی لق بزند. فراری بیستمین فیلم علیرضا داودنژاد است که در کارنامه‌اش فیلم درخشان «نیاز» را سراغ داریم که مرتضی آوینی در نقدی از آن با عنوان «نیاز شیرین سینمای ایران» یاد می‌کند.

در خلاصه فیلم فراری آمده است: «قهرمان فیلم «گلنار» به دل شهر می‌زند و برای رسیدن به هدف خود در حالی که 18 سال بیشتر ندارد با واقعیت های امروز روبرو می شود. او به تهران می آید تا با ماشین فراری 8 میلیاردی عکس یادگاری بگیرد و...» اما مشکل از آنجا آغاز می شود که فیلمساز تلاشی برای توجیه کنش های شخصیت های قصه اش نکرده است. روشن نیست چرا نادر (محسن تنابنده) به گلنار (ترلان پروانه) کمک می کند و با او همراه می شود. آن هم همراه شدن برای یافتن ماشین فراری کسی که گلنار عشق عکس انداختن با ماشینش را دارد. همه آنچه فیلمساز از انگیزه گلنار برای فرار از خانه و یافتن فراری می دهد از تماشای سریال های ماهواره ای ترکی فراتر نمی رود! چه اینکه از زبان گلنار مدام به آن اشاره می شود.

خط اصلی قصه (فرار دختر از شمال به تهران و چند روز سرگردانی برای عکس گرفتن با فراری) پیش نمی رود. برای همین فیلمساز به پرسه زنی در خیابان های تهران و چند خرده قصه بی ارتباط با طرح اصلی و نصفه نیمه می پردازد. در نتیجه ایده های علیرضا داوودنژاد که فیلمنامه فراری را (برخلاف اغلب فیلم هایی که تاکنون ساخته) خودش ننوشته هدر می‌روند و موقعیت ها ابتر باقی می مانند. در واقع فراری ایده ای شکل نگرفته است از تصور فیلمساز درباره امروز تهران.

زنی که خودفروشی می کند بی آنکه بدانیم چرا. رزمنده ای که به نظر قطع نخاست و مادرش می خواهد گلنار دختر ۱۷ ساله را برایش بگیرد و پرسش های بسیار دیگری که در فیلم به آنها پاسخ قابل قبولی داده نمی شود.

در نتیجه کنار هم گذاشتن این تکه ها با این پرداخت عام و کلی نمی توانند تصویری یکپارچه و کامل خلق کنند از تهران ذهنی فیلمساز و تهران دراماتیزه نشده باقی می ماند و به روایتی گزارشی و بیرونی از آن اکتفا می شود. ضمن اینکه فلاش بک ها هم به جای توضیح گذشته گلنار به نمایش بعضی اتفاقاتی که ضمن فرار برایش پیش آمده اکتفا می کند. عجب اینکه بعضی از این فلاش بک ها را پیش از آنکه ببینیم عینا از زبان خود گلنار شنیده ایم و روشن نیست تماشای دوباره آن چه کارکردی قرار است داشته باشد.

برای نمونه به این صحنه فیلم توجه کنید. گلنار وارد نمایشگاهی از ماشین های مدل بالا می شود. می خواهد با یکی از این ماشین ها عکس بگیرد. صاحب نمایشگاه می خواهد او را فریب دهد و قانعش می کند که قبل از دور دور بروند با هم کافه گلاسه بخورند. دختر به آسانی می پذیرد. در همین لحظه نادر صدایش می زند و دختر از نمایشگاه خارج می شود. جدای از اینکه نجات دادن دختر از مهلکه سمبل بندی شده است. پرسش مهمتر این است که او چطور توانسته پنج روز در تهران سر کند و گلیم خودش را هم از آب بیرون بکشد!

فراری می توانست تصویری باشد از یک دختر دهه هشتادی امروزی با همه مختصات و پیچیدگی هایش اگر فیلمساز او و امثال او را بیشتر می شناخت. و می توانست تصویری باشد از تضاد طبقاتی حاکم بر جامعه و عقده های فروخورده طبقه ندار. این همه ممکن بود اگر گلنار پرداخت شده و با قصه محکم تری طرف بودیم. اما علیرضا داوودنژاد (که جزو فیلمسازهای خوب سینمای ایران است) مغلوب سوژه و واقعیت بیرونی می شود و نمی تواند با درک و عبور از آن اثری قابل قبول خلق کند. پس باید منتظر و امیدوار باشیم که علیرضا داوودنژاد به جهان ساده و سرراست فیلم‌های پیشینش (نیاز و مرهم) برگردد. فیلم هایی که نشان می داد داوودنژاد سوژه و آدم های قصه اش را می شناسد و به آنها باور دارد. چه اینکه هر از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

502

کد خبر: 931935

وب گردی

وب گردی