به گزارش خبرنگار ایسکانیوز بعضی ازمناسبتهاهستند که حتی اگردر تقویم با رنگ قرمز مشخص نشده باشند در دل و جان و فکر همه مردم ماندگار شده اند آزادسازی خرمشهریکی از این مناسبتهاست. با رسیدن خرداد اولین گزینهای که به ذهن هر ایرانی میرسد آزاد سازی خرمشهرازدستان دشمنی است که به زعم خود آمده بودند تا بمانند اما دلاوریها و از خود گذشتگی نیروهای ارتش و سپاه و بسیج آرزویشان را نقش بر آب کرد.
داود یزدی تنها یکی ازخیل مردانی است که سهم کوچکی دربیرون راندن دشمن در مصافی ۳۵ روزه داشته و با گذشت 36سال حس خوب آزاد سازی خرمشهر دلش را شاد می کند.
آمده بودند که بمانند
خردادماه درکنار همه مناسبتهایی که دارد نامش با آزادسازی خرمشهرگره خورده و هیچ اتفاقی نمیتواند طعم خوش این موفقیت و پیروزی را از دل و ذهن مردم بیرون کند.
داود یزدی نظامی بازنشسته که دوم خرداد سال ۶۱ درخرمشهرحضورداشته با بیان این مطلب میگوید: یکی ازبهترین روزهای عمرم بود عراقیها روی در و دیوار شهر نوشته بودند آمدهایم که بمانیم برای خودشان خط تاکسی و مغازه های صرافی راه انداخته بودند و تصورمیکردند که شهر را تصرف کردهاند اما با از خود گذشتگی و مقاومت ۳۵ روز ارتش و سپاه و نیروهای مردمی با ذلت عقب نشینی کردند و خرمشهر آزاد شد.
شیر خشک های دخترم
داود یزدی با اینکه اصالتا تهرانی و بزرگ شده محله دربند تهران است از ۴۰ سال پیش دریافتآباد زندگی میکند و اهالی محله او را خوب میشناسند او درعطاری کوچک و زیبای خود از ارائه هر کمکی به اهالی محله دریغ نمیکند دلیلش را هم مهربان و بی ریا بودن مردم ساکن محله عنوان میکند.
او با بیان خاطرهای از آزاد سازی خرمشهرمیگوید: جشن و شادی که تمام شد راه افتادم تا درشهری که به ویرانهای تبدیل شده بود قدم بزنم درشهر نشانی اززندگی نبود خانهها ،مغازهها و بیمارستانها به مخروبه ای تبدیل شده بود در یکی از خیابانهای شهر داروخانهای بود که بسیاری ازداروهایش روی زمین ریخته و لگد مال شده بود در میان قفسههای خاک گرفته قوطیهای شیرخشک «گی گز۲» توجهم را جلب کرد آن روزها شیر خشک در تهران کمیاب بلکه نایاب بود دخترم هم که تازه به دنیا آمده بود این نوع شیر خشک را استفاده میکرد و همسرم به سختی میتوانست تهیه کند با خوشحالی قوطیهای شیر خشک را برداشتم ۲۰ عدد شد به سنگرم بردم و تمیزشان کردم خیلی خوشحال بودم به خودم گفتم فردا اول وقت شیرخشکها را به تهران میفرستم و خیال همسرم تا مدتی راحت میشود اما تا صبح خوابم نبرد این شیرخشکها متعلق به دخترمن نبود وسهم کودکان خرمشهری بود صبح سوار تانکرآب شدم و قوطیها را به داروخانه متروکه برگرداندم وجدانم راحت بود اما خیالم راحت نبود دخترم در تهران گرسنه بود و تلاش همسرم برای پیدا کردن آن به جایی نمیرسید.
اوادامه میدهد: همان روز برای پیدا کردن شیرخشک به اهواز رفتم مستاصل ونگران بودم یکی از داروخانههای اهوازشلوغ بود روی نیمکت داروخانه نشستم تا کمی خلوت شود پیرمردی کنارم نشست لباس نظامی تنم بود از زحمتی که رزمندگان برای آزاد سازی خرمشهرکشیدند تشکرکرد و زمانی که جریان برگرداندن قوطیهای شیرخشک را شنید گفت: وای برما شما آمدهاید از شهرمن دفاع کنید درحالیکه فرزندت گرسنه مانده و گفت چند دقیقه بنشین من برمیگردم و رفت و با یک کارتن شیر خشک برگشت وکاغذی به من داد و گفت این آدرس من در شهر شادگان است هر وقت خواستی به خانه من بیا از خوشحالی گریه میکردم و جالب اینکه پس از۳۳ سال هنوز با او و خانوادهاش رفت و آمد داریم.
حمامهای الکی
یزدی با بیان خاطرهای از روزهای جنگ میگوید: درجبهههای جنوب حمام نبود بچه های تدارکات روی بلندیهایی بشکه ای گذاشته بودند و من که مسئول تانکر آب بودم هفتهای دو بار بشکهها را پر از آب میکردم و به دلیل آفتاب شدید اهواز و آبادان آب گرم میشد و بچه ها با استفاده از آب بشکه دوش الکی میگرفتند و هر ماه یک بار در شهر حمام واقعی میرفتند.
شادیهای ساده در سنگر
ستوان دوم داود یزدی ازجانبازان جنگ تحمیلی است و تقریبا همه ۸ سال را در جبههها خدمت کرده است .
او با اشاره به ایام پیروزی وآزاد سازی خرمشهرمیگوید: در کنارشرایط سخت وحمله و بمبارانهای دشمن لحظههای خوب و شادی هم درجبههها داشتیم چند روز قبل از آزادی خرمشهر تولدم بود بچه ها از پول خودم شیرینی و شکلات خریدند و جشن گرفتند اما جشن واقعی من و همه رزمندگان ارتشی و سپاهی و بسیجی روزی بود که توانستیم دشمن را از خاک کشور بیرون کنیم.
لشگر ۲۱ حمزه سید الشهدا تیپ ۴، گردان ۲۴۳
سال ۵۲ وارد ارتش شده و سال ۸۱ بازنشسته شدم.اوبا بیان این مطلب میگوید: آن روزها ۱۷ ساله بودم و تکاورانی که در محله دربندعملیات انجام میدادند را دوست داشتم و تصمیم گرفتم وارد ارتش شوم. در پادگان لویزان استخدام شدم و با شروع جنگ تحمیلی به همراه همه نیروها به جبهههای جنوب اعزام شدم و تقریبا تا آخر جنگ در جبههها بودم.
وی با اشاره به اینکه همسران رزمندگان در پیروزی عملیات نقش مهمی داشتند می گوید: همسرم اعظم مرادی با صبر و تحمل سختیهای زندگی نقش مهمی داشت و سختیهای زیادی را برای بزرگ کردن دخترانم متحمل شد و در کنار آن به پشت جبهه هم خدمت میکرد.
یزدی جانباز ۲۵ درصد جنگ میگوید: از ناحیه گوش ،کمر و فک مجروح شدم و موج انفجارمرا گرفت و در حال حاضر به سختی نفس میکشم و ریههایم اذیت میشود.
با سیگار وارد نشوید
جانباز که باشی و نفسات تنگ شود نمیتوانی آلودگی هوا و دود سیگار را تحمل کنی و برای همین هم هست که به مشتریانی که با سیگار روشن وارد مغازه کوچک عطاری ابن سینا میشوند با دست اشاره میکند که با سیگار وارد نشوید.
با اینکه روی دکورهای سنتی مغازه نوشته داود یزدی اما بیشتر اهالی او را علی آقا صدامیکنند و او اعتراضی نمیکند .
داود یزدی میگوید:در این عطاری بیشتر سر خودم را گرم میکنم و سعی می کنم به مردم کمک کنم .
روی دیوار جایی برای نصب لوح تقدیرها نیست و به ناچار روی سقف کوتاه مغازه نصب کرده است وامضای الواح از شخصیتهای مهم لشگری است.
زهره حاجیان
700