روایتی کوتاه از کار خبرنگاران/ شرط اول  قدم آن  است  که  مجنون  باشی

باور کنید یا نه، دنیای ما خبرنگاران دنیای غریبی است. غریب و پر از استرس و دلهره ، پر از خبرهای تلخ و شیرین، پر ازحرف های گفته و نگفته ، پر ازحرف هایی به طعم درد، پر از تصویر سیاه وسفید و خاکستری ... .

زهره حاجیان- گاهی که کم هم نیست دردهای جامعه می رسد به استخوان و می سوزاند و روح مان را زخمی می کند چرا؟ چون نمی توانیم بی تفاوت باشیم و به‌راحتی از کنارشان بگذریم و بگوییم به من چه ؟

مگر می شود درد را ننوشت من یک خبرنگارم

با شما که تعارف ندارم .می توانم چشمانم را ببندم و بگویم خوب به من چه که قیمت دلار لحظه ای بالا می رود و مردم توان خریدشان پایین می آید ؟ به من چه که مردم تا دهان باز می کنند از مشکلات معیشتی‌شان می گویند و از شرمنده شدنشان پیش اهل و عیال... .

می توانم به خودم بگویم از کنار این همه اتفاق و تصاویر خاکستری این شهر بی در و پیکر بگذر بی آنکه قلبت به درد بیاید...بی آنکه رنجیده خاطر شوی و ذهنت ماه ها مکدر شود.
می توانم به خودم بگویم اصلا به تو چه مربوط که جوان و پیر و به تازگی کودک و زن تا کمر در سطل های مکانیزه زباله خم شده اند و دنبال روزی می گردند.

می توانم به خودم بگویم به تو چه که کارتن خواب های مفلوک را به تصویر بکشی و از زندگی رقت بارشان بنویسی. همان هایی که سه شنبه شب ها را دوست دارند؛ زیرا نیسان های آبی پشت سر هم ردیف می شوند و به مردانی که روزگاری نان آور خانه بودند و برای خودشان ابهتی داشتند، غذا می آورند و یک دل سیر غذا و نوشابه و میوه می خورند و به مردان و زنان مهربان لبخند می زنند.
می توانم به روی خودم نیاورم که تهران _ کلان شهر تهران _ بیشترین مدارس فرسوده در کشور را دارد و اگر خیرین مدرسه ساز به داد مدارس نرسند معلوم نیست چقدر دلهره و استرس به جان و دل دانش آموزان و اولیای آنها خواهد افتاد .

می توانم به روی خودم نیاورم که دختران شین آبادی چقدر بزرگ و زیبا شده اند در حالی‌که مشکل درمان سوختگی شان هنوز که هنوز است حل نشده است .

می توانم به روی خودم نیاورم که اسید با صورت دختران اصفهانی و تبریزی چه ها کرده و مسببینش هنوز دستگیر نشده اند .

می توانم به روی خودم نیاورم و سوژه های فرونشست زمین ، آلودگی هوا ، تصادف ها و خودکشی و پریدن از سر استیصال از روی پل های بزرگ را نادیده بگیرم و بسنده کنم به نشستن پشت میز و گرفتن مصاحبه های تلفنی و یک بار دو بار ده بار شماره مسئولی را بگیرم و بشنوم که در جلسه هستند و باز از رو نروم و تا ساعت 6-7 در تحریریه بمانم تا بالاخره پاسخ دهند و از آمارهایی بگویند که به دل نمی نشیند و با واقعیت فاصله زیادی دارد.
اصلا نمی شود باید یکی به من تلنگر بزند که وقتی به مراکز نگهداری از معلولان رفتی نکند دلت را آنجا جا بگذاری و بیایی بیرون ... نکند دلت در کمپ های ترک اعتیاد زنان و دختران جا بماند و سرنوشت سخت شان تا روزها بل ماه ها در ذهنت خانه کند ... .


می توانم به خودم بگویم این بار که به مرکز نگهداری سالمندان کهریزک رفتی فقط از بخش های مختلف آن بنویس و از صدای خوب مردی که ترانه های قدیمی را خوب می خواند و زنی که سومین داستانش در مرحله ویراستاری است و به زودی چاپ می شود مبادا از دلتنگی هایشان بنویسی ...مبادا بنویسی که چشمشان به در خشک شده تا مگر دل فرزندشان تنگ شود.

می توانم از خودم بپرسم چرا در فلان کنگره و همایش وقتی کسی سخنرانی می کند کنار دستی هایم می پرسند یعنی راست می گویند؟ و من می مانم چه بگویم جز اینکه آنها را تسلی دهم که درست می شود ان‌شاءالله .
باید بتوانم و به خودم قول بدهم می توانم این بار که پشت چراغ قرمز ماندم تصویر کودکان کار و دخترک بور گل فروش که مقنعه اش را پشت و رو سر کرده و پسرک فال فروش که دمپایی هایش پاره است تا ماه ها ذهنم را درگیر نکند.


اما نمی شود..باور کنید نمی شود

باید بروم و کنار ویلچر معلولی کنار پله ها بایستم و حس کنم که چگونه پله ها مانند غولی دهان باز کرده و به چرخ های ویلچرش می خندد .
نمی شود که بروم در مرکز نگهداری معلولان ذهنی و دلم را آنجا جا نگذارم .

نمی شود به مرکز کم توانان ذهنی در خیابان شریعتی نروم و تصویر مردی که از 14 سالگی و از زمان پیروزی انقلاب در این مرکز مانده و حالا گرد پیری به سر و رویش نشسته را از یاد ببرم که از من دوچرخه ای می خواست تا به فرزندی که ندارد هدیه کند... .

باور کنید نمی شود به منزل خانواده شهدای 8 سال پایداری و دفاع مقدس بروم و به احترام مادر شهید به پا نایستم و از مظلومیت شهیدشان ننویسم.

این ها را نوشتم که بگویم نه نمی شود خبرنگار باشم و بی تفاوت از کنار حوادث و اتفاقات جامعه ام بگذرم . من و همه خبرنگاران رسول دردهای مردمی هستیم که چشم به قلم های ما دوخته اند تا صدایشان را به گوش همه برسانیم.

ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم

گفتم که دنیای خبرنگاران دنیای غریبی است غریب تر آنجاست که امنیت شغلی نداریم و هر آن که اراده کنند باید برویم پی کارمان و شاید مصداق این بیت باشیم که:

گویند سرانجام ندارید شما/ ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم

انتهای پیام /

کد خبر: 963435

وب گردی

وب گردی