وقتی برخورد خوب یک هم دانشگاهی، مقدمه آشنایی جولیا با اسلام می شود

جولیا، دختری آتئیست از پدری بریتانیایی و مادری ایرانی بود که پس از ورود به دانشگاه و آشنایی با یک دختر مسلمان ایرانی، دچار تغییر و تحول می شود و بعد از مسلمان شدن، نام خود را به ضحی تغییر می دهد.

به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، همواره حضور در دانشگاه به عنوان نقطه عطفی در زندگی و منشأ تغییر و تحولات مختلف در افراد، محسوب شده است. همان طور که این حضور، منشأ تحول عظیمی در جولیا شد.

جولیا، دختری آتئیست از پدری بریتانیایی و مادری ایرانی بود که پس از ورود به دانشگاه و آشنایی با یک دختر مسلمان ایرانی، دچار تغییر و تحول می شود و بعد از مسلمان شدن، نام خود را به ضحی تغییر می دهد.

ضحی در گفت و گو با خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، ماجرای مسلمان شدن خود را شرح می دهد؛ اما تأکید دارد که از انتشار نام و مشخصات کامل او خودداری به عمل آید. در ادامه، متن این گفت و گو تقدیم حضور می گردد.

*لطفا خود را معرفی کنید و ماجرای اسلام آوردنتان را تعریف کنید.

اسم قبلی من جولیا و نام فعلی من ضحی است و 31 سال سن دارم؛ در لندن زندگی می کنم و مدرک msc(کارشناسی ارشد) مهندسی پزشکی دارم. من در یک خانواده بی دین به دنیا آمدم؛ زمانی پدر و مادر مسیحی بودند، اما قبل از تولدم مسیحیت را ترک کرده بودند. مادرم ایرانی بود و قبل از انقلاب به بریتانیا مهاجرت کرده بود و به شکل عجیبی از ایرانی ها و مذهب، نفرت داشت. پدرم هم یک بریتانیایی بود.

بزرگ تر که شدم در خصوص چگونه فکر کردن و دین کنجکاو شدم ولی تحت تأثیر زندگی و حرف های اطرافیانم نسبت به دین و خدا، دید نامناسبی داشتم و تصمیم گرفتم که مثل پدر و مادرم بی دین باشم.

ورود من به دانشگاه و آشنایی با اشخاص مختلف، این فرصت را برای من فراهم کرد که با آن ها گفت و گو کنم؛ البته صحبت ها درباره مذهب، نه برای پیدا کردن حقیقت، بلکه به منظور تمسخر و شکست دادن آن ها بود. در بین افراد مختلف، بیش از همه از مسلمان ها تنفر داشتم و سعی می کردم که از آن ها فاصله بگیرم. دلیل آن هم تأثیر‌پذیری از حرف های رسانه ها و مادرم بود.

تا اینکه یک دختر ایرانی به نام زینب به من نزدیک شد و با اخلاق خوب خود و محبتی که نسبت به من داشت، گارد من را نسبت به مسلمانان شکست و به بهترین دوست من تبدیل شد. در مدت دوستی‌مان سعی می کردم که با او بحث کنم و او را از اسلام منصرف کنم؛ اما او با رفتار و استدلال های صحیح، سعی می کرد که نفرت من را نسبت به دین از بین ببرد.

بعد از مدتی از او خواستم که کتاب هایی را در خصوص اسلام به من معرفی کند؛ هدف من این بود که با کتاب های خودش به او ثابت کنم که دستورات حقیقی اسلام، نادرست و غیر انسانی است. او قرآن، نهج البلاغه و کتاب هایی درخصوص اثبات خدا و زندگی بزرگان اسلام را برای من آورد. من این کتاب ها را می خواندم و نسبت به آن ها ایراداتی می گرفتم؛ در مقابل زینب با کمک یک خانم مذهبی، در کمال مهربانی پاسخ سوالات من را می دادند.

کتاب دادن ها و بحث ها ادامه داشت، تا این که زینب، کتاب دعاهایش که اسم آن مفاتیح الجنان بود را به من داد. ترجمه دعاها را می خواندم و رابطه عاشقانه و حیرت انگیز مسلمانان با خدایشان، شوق و محبت من را به اسلام بیشتر و بیشتر کرد.

دوست داشتم مسلمان شوم اما دوستان، خانواده و زندگی ام، مانع من می شد. تا این که تصمیم گرفتم برای مدتی فقط شبیه مسلمان ها شوم؛ پس روسری و لباس با حجاب خریدم و پوشیدم. در همان ابتدا دوستان غیر مسلمانم من را مسخره می کردند؛ اما دوستان مسلمانم خوش حال بودند و من را تشویق می کردند. خانواده من هم با تمسخر، این کارم را تنها یک شوخی می دانستند؛ اما پدرم گفت که با حجاب زیباتر شده ای.

تا این که یک شب تصمیم گرفتم برای اولین بار با خداوند صحبت کنم و از او خواستم که اگر حقیقت دارد، کمکم کند که تصمیم درستی بگیرم. قلبم به شکل عجیبی آرام شد؛ آرامشی که تا به حال ندیده بودم.

چند روز بعد از آن ماجرا تصمیم گرفتم که مسلمان شوم و این تصمیم را با خانواده ام در میان بگذارم. خانواده ام در ابتدا تصور می کردند که این صرفا یک شوخی است؛ اما زمانی که متوجه شدند که تصمیمم جدی است، بسیار ناراحت شدند. فردای آن روز به دوستم گفتم، تصمیم دارم که مسلمان شوم؛ او هم با همراهی آن خانم مذهبی که از مسئله من اطلاع داشت، من را به یک مسجد بردند و در آن جا مسلمان شدم.

*بعد از مسلمان شدن چه اتفاقاتی افتاد؟

بعد از آن مدتی با پدر و مادرم بودم و عادت های جدید من مثل نخوردن گوشت حرام و یا دست ندادن با نامحرم، آن ها را آزار می داد؛ صادقانه بگویم، خودم هم ناراحت بودم. در نهایت این عادت ها باعث شد که پدر و مادرم از من بخواهند که از خانه بروم. من هم به کمک زینب، خانه ای پیدا کردم و با خواهر کوچکم که به من وابسته بود، به آن خانه رفتیم.

بعد از مدتی، دوستان سابقم از من دور شدند و روز به روز تنها تر می شدم. مدت ها با خواهرم به تنهایی زندگی می کردیم و تنها تکیه گاهم خداوند بود. افراد زیادی سعی کردند که در زندگی ام مشکلاتی ایجاد کنند و آرامشم را برهم زنند؛ اما تمام ناراحتی ها و مشکلات، به لطف خداوند و بندگان خوبش ساده می شد.

تا این که 3 سال بعد، در جریان سفری که برای کمک به یکی از کشورها داشتم، با همسرم آشنا شدم. او در آن سفر مترجم عربی بود و البته کمک های دیگری هم می کرد؛ بعد از مدتی با او ازدواج کردم. زندگی ام بهتر شد و مشکلاتم کمتر؛ بعد از مدتی خواهرم نیز مسلمان شد و شادی ما را بیشتر کرد.

*ماجرای مسلمان شدن خواهر شما چه بود؟

مدت ها گذشت و خواهرم با من زندگی می کرد؛ خیلی دوست داشتم که خودش به حقیقت برسد و زیبایی دین را بفهمد. او هم از ابتدا دوست داشت که در خصوص دین، اطلاعاتی را کسب کند و ذهنش پر از سوالات مختلف بود. به مرور زمان پاسخ سؤالاتش را دریافت می کرد؛ اما گذشتن از لذت ها و راحتی های بی دین بودن و همچنین تحمل مورد تمسخر قرار گرفتن، نیازمند یک دلیل بزرگ و درک قوی بود.

تا این که در جریان یک سفرم به کربلا، او را نیز به همراه خود بردم. در جریان این سفر حال و هوای متفاوتی داشت و وقتی داستان امام حسین را شنید، منقلب شد. به خاطر محیط آن جا مجبور بود که حجاب داشته باشد و واقعا هم با حجاب زیباتر شده بود. از سفر کربلا که بازگشتیم، دیگر حجاب را بر نداشت؛ اما هنوز مسلمان نشده بود.

بعد از مدتی از من خواست که به او نماز خواندن را یاد بدهم. من هم ذکرها را برای او نوشتم و نماز خواندن را به او آموزش دادم. تا این که بعد از مدتی به من گفت که می خواهد مسلمان شود. گفت که از سفر کربلا تصمیم به اسلام داشته ولی دچار شک بوده است؛ اما خوابی را دیده که او را به یقین رسانده است. من هم شهادتین را برای او خواندم و او هم تکرار کرد و مسلمان شد. آن روز نماز ظهر را هم به مسجد آمد و اولین نماز بعد از اسلامش را خواند.

*فضای دانشگاه شما و نگرش دانشجوها نسبت به مسلمان ها چگونه بود؟

در دانشگاه مشکل خاصی برای مسلمانان وجود نداشت؛ حضور مسلمانان در لندن به عنوان یک اقلیت بزرگ، امری پذیرفته شده است. اما با این وجود، نگاه های مختلفی نسبت به مسلمانان وجود داشت. به عنوان مثال برخی سؤال می پرسیدند که شماها چرا از روسری استفاده می کنید؟ گرمتان نمی شود؟ برخی هم به مسلمانان به عنوان مردمانی افراطی نگاه می کردند. برخی دیگر هم برایشان یک امر پذیرفته شده و عادی بود؛ برخی هم مثل من، ترس و یا نفرت داشتند که این مسئله از تبلیغات رسانه ها و حرف های خانواده، نشأت می گرفت.

فکر می کنید دلیل تبلیغات بر علیه مسلمانان چیست؟

تبلیغ بر علیه مسلمان ها برای مبارزه با زیاد شدن تعداد آنان است تا دیگران از شناخت و نزدیک شدن به آن ها بترسند. البته می خواهند که مسئله جهاد را هم نفرت انگیز نشان دهند.

* بعد از مسلمان شدن شروع به یادگیری زبان فارسی کردید؛ چه شد که چنین تصمیمی گرفتید؟

مادر من ایرانی بود؛ اما در واقع خیلی تلاش می کرد که ما چیزی از فارسی و ایران ندانیم؛ به همین دلیل من و خواهرم آشنایی خیلی کمی با زبان فارسی داشتیم. من هم تلاش نمی کردم که فارسی را یاد بگیرم، تا زمانی که در دانشگاه با دوست های ایرانی ام آشنا شدم و از آن ها چیزهایی را یاد گرفتم. بعدها که به اسلام علاقه پیدا کردم، احساس کردم که برای تحقیق بیشتر در خصوص اسلام، یادگیری عربی و فارسی اهمیت زیادی دارد. پس چون قبلا یک مقدار با فارسی آشنایی پیدا کرده بودم، شروع به یادگیری زبان فارسی کردم. یکی از دوستانم قبول کرد که به من فارسی را بیاموزد؛ پس برای چند ماه در کنار من ماند و در طول این چند ماه فقط فارسی صحبت می کرد. حدود 2 سال طول کشید تا فارسی را در حد فهمیدن و تا حدودی هم حرف زدن آموختم، که البته هنوز هم در حال کامل کردن فارسی خود هستم.

*شما چند سفر به ایران هم داشته اید؛ چه چیزهایی را در اینجا دیدید؟

یکی از خوبی های ایران، گرمی خانواده های آن است. من در کمتر کشور و فرهنگی دیده ام که تا به این اندازه، اعضای خانواده ها گرم و به یکدیگر نزدیک باشند.

یکی دیگر از نعمت هایی که ایرانی ها دارند و قدر آن را نمی دانند و من هم صادقانه به آن غبطه می خورم، نعمت شیعه و مسلمان به دنیا آمدن است. نعمت این که روز اول در گوش شما اذان می گویند و پدر و مادرتان شما را با نام اهل بیت بزرگ می کنند. این که بیشتر اطرافیان شما، حداقل در اصل مذهب با شما هم باور هستند. زمین که خوردید به شما گفتند: یا علی بگو و برخیز؛ محرم که رسید، در شهرتان ذکر و اسم امام حسین را شنیدید.

در ایران به راحتی می توان خوراکی خرید و خورد، بدون این که نگران حرام بودن آن باشید؛ به راحتی می توانید هر جایی بروید و بنشینید، بدون این که نگران باشید که در آن جا الکل باشد یا مسئله آزار دهنده ای را ببینید. در هتل ها، به راحتی قبله مشخص است و حتی قرآن و سجاده برای نماز وجود دارد. در همه جا، مکانی برای نماز وجود دارد و نگرانی برای نماز خواندن نیست. وقت نماز، تقریبا در همه جا صدای اذان می آید و این حس فوق العاده ای دارد.

انتهای پیام/

کد خبر: 993693

وب گردی

وب گردی