سیاست مسکن و سیاست هویت

مسکن علاوه بر اینکه دلالت های کالبدی و ریخت شناسانه دارد، دلالت های مردم شناختی و جامعه شناختی زیادی نیز دارد که مفهوم مهم هویت را به میان می آورد، زیرا ارتباط دیالکتیک گونه بین «ساکن و مسکون» در یک فضا و مکان خاص بدون توجه به سازوکارهای هویتی امکان پذیر نیست.

به گزارش باشگاه خبرنگاران دانشجویی ( ایسکانیوز)، متن پیش رو یادداشتی است از ابوذر قاسمی نژاد، پژوهشگر اندیشکده پایا که در ادامه می خوانید؛

مسکن علاوه بر اینکه دلالت های کالبدی و ریخت شناسانه دارد، دلالت های مردم شناختی و جامعه شناختی زیادی نیز دارد  که مفهوم مهم هویت را به میان می آورد، زیرا ارتباط دیالکتیک گونه بین «ساکن و مسکون» در یک فضا و مکان خاص بدون توجه به سازوکارهای هویتی امکان پذیر نیست. از حیث کالبدی مسکن باید دارای استانداردهای زیستی باشد و متناسب با ابعاد جمعیت شناختی و بعد خانواده، مساحت و اندازه آن رعایت شود. دارای فضای دید، نور و نقشه راه درونی خاص خود باشد. اما غلبه مکان بر فضا و هویت در رویکردهای مسکن محور، افزون بر اینکه احساس تعلق را کاهش می دهد، محدودیت رابطه ای و کاهش زیست پذیری فرهنگی ایجاد می کند. ایجاد یک مکان برای افراد بدون توجه به ابعاد هویتی آن، مکان و مسکن را  "ناخوانا " می کند و فرد را در حصار و استعمار فیزیک خشک  قرار می دهد، انسان را شی گونه و ازخود بیگانه کرده و صرفاً مکانی است که افراد را از گزند سرما و گرما و عوامل خطرزای محیطی مصون می دارد. 

خانه به عنوان یک مکان که ریشه ها، تجربیات، ساختار معرفتی، حتی زبان و ادراک افراد را مدنظر قرار می دهد، یک قلب و احساس دارد که با افراد حرف میزند، صمیمیت ایجاد می کند، منبع سازگاری روحی است؛ به عبارتی منبع عاطفه است (شاید یکی از دلایلی که فراد اجاره نشین تعلق و عواطف کمی به مکان زندگی خود دارند، به فقدان عواطف و ساختار معرفتی برگردد که آنها در جابجایی مداوم از دست داده اند). در واقع توجه به هویت در سیاستگذاری مسکن، «امنیت هستی شناختی» برای ما ایجاد می کند. این امنیت خود به تعبیر هایدگر «حس در جهان بودن» ما را تقویت کرده و فرد در نظام ادراکی خویش معنایی می یابد و از این طریق با جهان حرف می زند و به گفتگو می نشیند. از این منظر، شاید بتوان گفت اگر یک مسکن یا خانه فاقد این ویژگی های هویتی باشد، خانه نیست و فردی که در این مکان زیست می کند بی خانمان محسوب می شود، اگرچه محل زندگی اش، او را از گزند سرما، گرما، دیگران و غیره امن نگه دارد.
  
شکل گیری مسکن اجتماعی در کشور ما، از جمله مسکن مهر متاثر از رویکردهای متفاوتی بود. وانگهی، در این فرایند و این تعارض گفتمانی یک اپیستیمه یا نظام معرفتی (یعنی پیش فرض ها و قالب های ذهنی که به اندیشه هر عصری شکل و ساختار میدهند) حاکم شد. این رویکرد که در ظاهر مجری بود، اما در عمل هم گفتمان ساز و تئوری پرداز و هم مجری سیاست های اجتماعی و اقتصادی ایران بعد از انقلاب بوده و هست، رویکرد اثبات گرا و کمی گرا است  که در خفا با رویکرد حداقلی لیبرالی نیز هم دست است. در واقع، با هم دستی فلسفه اثبات گرایی و تئوری های لیبرالی مسکن مهر به مرحله تصویب و اجرا رسید. رویکردهای اثبات گرا، غیراجتماعی و مهندسی در سیاست های خود، عموماً از مسکن اجتماعی حمایت می کنند. دلیل اصلی آن به زیربنای تفکر این رژیم رفاهی در خصوص بسته های سیاستی همسان برای افراد ناهمسان برمی گردد. سیاست اجتماعی اثباتی اساساً دارای نگاه ساختارگرا و مرکزمحور است و تاکید دارد که همه چیز باید به یک مدلول مرکزی برگردد. از این رو به دلیل همین نگاه همسان گرای حاکم بر آن بدون توجه به سپهر هویتی افراد، یک بسته سیاستی یکسان را برای افراد ناهمسان پیچید.

مسکن مهر به دلیل همین نگاه اثبات گرای منجمد و خشک و تفکرات ضد اجتماعی لیبرالی با شکست روبرو شد. افرادی با ساختار خانوادگی متفاوت، بعد خانوار مختلف (تعداد اعضای خانواده)، پیشینه های قومیتی متفاوت (ترک، لر، بلوچ، عرب، فارس و ...)، انگیز های متنوع، و حتی در مواردی بدون نیاز مبرم به مسکن، در یک کالبد فیزیکی همسان قرار داده شدند. در این فرایند سوژه و انسان حذف و نامرئی شد، فارغ از ارزش و فرهنگ به انسان ها نگاه شد. از بین نیازهای متنوع از جمله نیازهای طبیعی، احساس شده، قیاسی، هنجاری و تخصصی، تنها نیازی که حاکم شد، نیاز هنجاری و تخصصی کارشناسان بود. بنابراین،"بی مهری متخصصان مسکن به هویت ها که مسکن را صرفاً در حیطه مقیاس و متراژ می بینند و جهل و ناآگاهی آنها نسبت به تفاوت های فرهنگی، مسکن مهر را با بی مهری مردم روبرو ساخت"

کد خبر: 1075759

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =