منهای آقای شماره یک

ناصر حجازی پسری که زود به مردانگی رسید و مردانه زیستن را به همه آموخت.

به گزارش گروه ورزشی ایسکانیوز، یازدهمین فراق در دومین روز از سومین ماه سال فرا رسید. سالگردی سیاه برای مرور یک وداع. عمیق ترین تلخی دنیا.

نوشتن از ناصرخان حجازی سخت است. نوشتن از مردی که آنقدر استوار بود که تمام نسل‌های پس از حضورش با نامش عشق بازی کنند. مردی که آوازه‌اش مانند نام اولین تیمش نادر شد و خیلی زود راه تاج و البته مسیر مردانگی را پیش گرفت.

زیاد هم طولی نکشید که همه شکوفایی گلبرگ مغرور را دیدند. شکوفا شدن آن هم درست در مقطعی که رایکوف سرمربی تیم ملی می‌گوید: «گلرهایی میخواهیم که بعد از یکی دو سال فراتر از فرامرز ظلی و عزیز اصلی کار کنند» و این یعنی خیز برداشتن ناصر جوان برای اوج گیری. کاری که پسر تاجی به خوبی انجامش داد و خیلی زود به پیراهن تیم ملی رسید.

درخشش پیاپی در دربی‌ها و جدال‌های تیم ملی و از همه مهمتر در پیکار با کره شمالی نشان داد کوه بودن برایش امری ذاتی است. رونمایی از او به عنوان نماد جدید فوتبالیست‌های دهه‌ ۴۰ و ۵۰ آنقدر ارزشمند بود که موهبتی باشد برای نسل‌های بعدی چرا که ناصر همانقدر که دروازه‌بانی را از یک کار فیزیکی به هنر تبدیل کرد، بر واژه انسانیت نیز جامه عمل پوشاند.

انسانیتی که اگر وجود داشت نه در جوانی تیم ملی را از ناصر می‌گرفت و نه بعدها بازیکنان استقلال را از نعمت حضورش محروم می‌کرد. اما او نیامده بود که سهمی برای خودش جدا کند. آمده بود تا جلوی سقوط دیوارهای ترک خورده از نامروتی را بگیرد منتها هر بار زمینش زدند. زمینش زدند چون نمی‌دانستند برای عقاب زمین خوردن بی معناست. بطلان خیالشان آنجا رقم خورد که فهمیدند باور ناصر نه به جایگاه پوشالی که در قاموس عدالت و تظلم‌خواهی معنا گرفته است.

قدم‌های مرد زخمی در مسیر اسطوره شدن آنقدر محکم بود که شور سکوها با نامش عجین شود. آنقدر واثق بود که سمبلی شود در تعریف مردانگی.

او مسیرش درست بود؛ «با مردم بودن». درست همان چیزی که مردم می‌خواهند؛ کوهی کنارشان باشد تا دلگرمش شوند. صحبت از دلگرمی مردم به مردی که خودشان مسئولین رده بالای زندگی‌اش بودند گویای شیرین‌ترین عشق متقابل هر جامعه است. عشقی شیرین که شاید دیگر تکرار نشود.

اما امان از بازی روزگار. روزگاری که دست تقدیرش نقش اول آخرین سکانس‌های روایت اسطوره را ایفا می‌کند. روزگاری که همیشه وفاقش با نامردان بیشتر بوده، بیماری سخت را به عنوان آخرین ترکش به سمت مرد قصه ما روانه کرد اما ناصرخان آنقدر بزرگ بود که حتی رنج بیماری او را از رسالتش دور نسازد. رسالتی که حجازی در دو ماه آخر عمرش به واضح ترین شکل ممکن از آن پرده برداشت. روزی که گفت: «غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر میکند پرواز زاغ‌های بی سر و پاست.»

آری، زاغ‌های بی سر و پا با چنگ زدن به گردباد روزگار برای بالارفتن تلاش کردند غافل از اینکه این عقاب است که در اوج ایستاده و نگاهشان می‌کند.

و بالاخره لعنت به روز سیاه دوم خرداد ۱۳۹۰. روزی که او رفت تا استقلال برای همیشه منهای یک شود. روزی که آبی و قرمز و فوتبالی و غیرفوتبالی را در سوگی عظیم فرو برد. چه تیترهایی که برای بدرقه‌اش زدند؛ «بلندترین پرواز حجازی»، «وادع با مرد آزاده در آزادی»، «راحت شدی خسته عاصی»، « مرگ حجازی پایان افسانه او نیست» و «عقاب از شهر کلاغ‌ها پرید».

تیترهایی که نه صرفا از فقدان چهل و یکمین دروازه بان شایسته تاریخ فوتبال جهان که در غم از دست دادن جهان پهلوان عرصه فوتبال ایران زمین روی جلد مطبوعات رفت.

روحت شاد ناصرخان. برای تو مرگ خوش‌تر از سرگردانی در سراب رویاهاست..

هادی شاه‌مرادی

کد خبر: 1141583

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =