تهران- ایسکانیوز،پلاس+/ برای تمام کسانی که مثل من تئاتر را دوست دارند و روزگاری در حسرت ورود به عرصه ی دنیای هنر بوده اند این ماجرا عجیب نیست که خانواده های سنتی آن ها جلوی پیشرفت آن ها را بگیرند و با ورود آن ها به عرصه ی هنر مخالفت ورزند. این همان اتفاقی بود که برای من هم افتاد. پدر من هیچ گاه قبول نمی کرد که من را روی سن ببیند. انقدر این ماجرا برایشان غیرقابل هضم بود که اگر می فهمیدند من را از خانواده طرد می کردند و این همان اتفاقی بود که افتاد. ماجرا از این قرار بود که کسی به پدرم اطلاع داده بود که چه نشسته ای که پسرت در حال بازی در تماشاخانه های لاله زار است. او هم یک بار سرزده به تماشاخانه آمد و من را دید حسابی از خجالتم در آمد. البته من حق را به او می دادم، شرایط آن زمان شرایط به سامانی نبود و همین باعث می شد که آن ها از حضور ما در ورطه هنر بترسند اما خدا را شاکرم که این نگرانی چندی بیشتر دوام نیاورد و پدرم با این ماجرا کنار آمد.یک خاطره دیگر هم برایتان نقل می کنم که مال قدیم هاست و البته اگر اشتباه نکنم آن را هم بازگو کرده ام. من همه بازیکنان شاهین و پرسپولیس را می شناسم و قدیمی ترین هوادار پرسپولیس هستم. فکر نمی کنم مسن تر از من کسی مانده باشد و این خاطره را هم شاید هیچکس نشنیده باشد. من کارمند راه آهن بودم. آن روز حقوق و مزایای خودم که 700 تومان می شد را گرفتم و از آنجا به جای خانه، یک راست به ورزشگاه رفتم تا بازی پرسپولیس با استقلال که آن زمان تاج بود را ببینم.
دل توی دلم نبود، بازی که شروع شد گفتم یا ابوالفضل (ع) هر گلی که پرسپولیس بزند صد تومان را صدقه کنار می گذارم. پرسپولیس گل اول را زد، صد تومان از آن جییب در آوردم و در جیب دیگر گذاشتم. گل دوم را هم زدند، اینکار را کردم. همینطور گل سوم، چهارم و پنجم هم زده شد. گل ششم که زده شد، گفتم: یا حضرت ابوالفضل (ع) غلط کردم، حداقل صد تومان برای خودم بگذار، من بدون پول چه کار کنم؟
این ها همه خاطرات جوانی ما هستند. خاطراتی که با آن ها روزگار گذرانده ایم و حالا که به گذشته نگاه می کنم از آن راضی هستم چرا که احساس سربلندی می کنم.
کد خبر: 129371

وب گردی

وب گردی