اینروزها زنان بسیاری بار زندگی خانوادگی را به تنهایی به دوش میکشند. نگاه غالب به زنانی که به تنهایی عهدهدار مسائل معیشتی یک خانواده هستند، حاکی از ترحم است. در حالیکه این زنان، بیش از ترحم نیازمند تشویق، توانمندسازی و حمایتهای اقتصادی و اجتماعی هستند.
این نگاه به زنان، ناشی از در سایهدانستن این نیمه جامعه است. عموما از نگاه جامعه ایران، زنان مسئول خود و خانواده خود نیستند و باید تحت حمایت مردی باشند. در دوران پیش از ازدواج جامعه از زنان توقع دارد که تحت حمایت پدر یا برادر و بعد از آن تحت حمایت همسر باشند. البته، در سالهای اخیر و به مدد مسائل اقتصادی و تجددگرایی فرهنگی، نقش زنان از مصرفکننده صرف و پذیرنده خدمات به مولد شدن نزدیکتر شدهاست. اما، هنوز تا تغییر الگوهای فکری رایج نسبت به زنان و موضوع اشتغال آنان، راه درازی در پیش است.
این راه دشوار را حتی میتوان در واژگانی که از سوی دستاندرکاران مسائل اجتماعی بهکار برده میشود نیز مشاهده کرد. به عبارت "زن سرپرست خانوار" دقت کنید. این واژه بهخوبی واقعیت جاری و ساری در الگوی فکری رایج را بازتاب میدهد. نخست اینکه، گویی زن برای مورد حمایت واقعشدن آفریده شده و وقتی که تحت شرایطی که در اغلب موارد نیز آسیب اجتماعی تلقی میشود، عهدهدار مسائل اقتصادی، امنیتی، اجتماعی، فرهنگی و زیستی خانواده میشود، از توان او خارج است و باید بر او ترحم کرد.این ترحم را زنان خودساخته جامعه ما با گوشت و پوست و استخوان حس می کنند. وقتی با آنها صحبت میکنیم، از نگاههای ترحمکننده و گاه به گاه حمایتگر مینالند.
دومین موضوعی که پس از شنیدن عبارت زن سرپرست خانوار به ذهن متبادر میشود، همنشینی جداییناپذیر واژه خانوار با موضوعات صرفا اقتصادی است. در حالیکه خانواده نهادی بیشتر اجتماعی است تا اقتصادی و مشکلات آن نیز بیشتر از جنس مشکلات اجتماعی هستند تا اقتصادی. بنابراین به کار بردن واژه خانوار در کنار این عبارت، بیانگر نوعی نگاه تقلیلگرایانه به حوزههای تحت مدیریت و کنترل زنان در خانواده است. از این جهت می گویم تقلیلگرایانه، چون مشکلات اقتصادی خانواده، حتی با وجود زیربنایی بودن، در فرهنگ مسلط ما، مشکلات درجه دوم هستند. همیشه شنیدهایم که میگویند: « خوشبختی به مال و منال نیست.» همینطور از گوشه و کنار قصههایی از یک خانواده خوشبخت را شنیدهایم که با وجود فقر بسیار، کانون خانوادهشان گرم بودهاست و شاد و در کنار هم زیستهاند. این نوع نگاه به زنان خودساخته، ناشی از همین موضوع است. گویی هرچند تحت شرایطی خاص مسئولیت مسائل اقتصادی خانواده به زنان واگذار میشود، مسئولیت مسائل اجتماعی و فرهنگی خانواده کماکان با مرد از کار افتاده است. یعنی سیطره مرد کماکان بر خانواده قابل لمس است و غیرقابل اجتناب.
اینکه چه عبارتی را جایگزین عبارت زن سرپرست خانوار کنیم، کار بسیار دشواری است و از حوصله این بحث خارج. اما زنان خودساخته بیشتر از اینکه به آنها به شکل قربانی یک آسیب اجتماعی نگاه شود، به تشویق و توانمندسازی نیازمند هستند. تشویق به آنان اعتماد بهنفس بیشتری میدهد و آنها را از موضع ضعف برساخته و نه ذاتی یا جنسیتی خارج میکند. توانمندسازی هم از این جهت حائز اهمیت است، زیرا فرصتهای برابر شغلی و اجتماعی را برای زنان مهیا میسازد و به آنان کمک میکند تا به خودباوری لازم و کافی برای ادامه حیات در فرهنگ عمدتا مردگرایانه برسند.
در جامعه در حال گذار ما زنان بسیاری هستند که با تکیه بر توانمندیهای دستکم گرفته شده خود، در شرایط نابرابر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پا به پای مردان در حال فعالیت هستند و این نه به معنای روا دانستن ترحم به حال آنها، بلکه باید زمینهای برای مباهات ورزیدن به آنان باشد.
*کارشناس ارشد مسائل زنان در خاورمیانه